تایم بیداری پسرک
و به تبعش ساعت بیداری همه مون،
به هفت و نیم صبح رسیده!
+خیلی خوبه. سحرخیزی رو دوست دارم
اما به شرط اینکه ظهر و شب هم بچه ها زودتر بخوابند..
تایم بیداری پسرک
و به تبعش ساعت بیداری همه مون،
به هفت و نیم صبح رسیده!
+خیلی خوبه. سحرخیزی رو دوست دارم
اما به شرط اینکه ظهر و شب هم بچه ها زودتر بخوابند..
طبق تلاش های خالصانه ی مستر
پسرک داره یاد میگیره
که به جای واژه ی توهین آمیز و اعصاب داغون کنِ "نمیخوام"
از عبارت بسیار محترمانه و زیبای "الان شرایطش رو ندارم"
استفاده کنه!
وقتی این عبارت رو به کار می بره،
من رسماً میخوام درسته قورتش بدم. :)
+خیلی از مستر ممنونم که چنین خلاقیت فوق العاده ای به خرج داد
تا اعصاب ما از دست نمیخوام های متوالی پسرک داغون نشه :)
+مثال عینی:
من: پسرک جانم میای اسباب بازی هاتو جمع کنیم؟
پسرک: الان شرایطش رو ندارم! :))
جدیداً وقتی پسرک رو می بوسم
میگه:
"ممنونم!"
:)
+و من یه حس لرزش در دلم احساس میکنم..
خونه مامان هستیم وکیمیا در حال پخش.
علی انصاریان رو که می بینم یاد خاطره ی کودکیش میفتم
و برای مامان تعریف میکنم
که وقتی از فرط شیطنت مدیر مدرسه شون انداخته ش تو سیاه چال
دست به کار شده و کل دیوارهای اتاقک سیاه چال رو
با فرچه و رنگهایی که اونجا بودن رنگ کرده!!
مامان بعد از ذوق کردن سریع میگه:
مطمینم اگر پسرک باشه هم همین کار رو میکنههههه!
+ دقت که میکنم می بینم مامان درست میگه،
پسرک تو فضای تنبیه هم که باشه
برای خودش تفریح ایجاد میکنه
و کلا نسبت به تنبیه بی خیاااااله!
تعجب میکنم که بچه ای با این سن و سال
چطور تونسته کل شیشه ی آبلیمو رو
بدون استفاده از قیف
تو بطری نوشابه خالی کنه
و اصلا هم روی زمین نریزه!
دو سه بار پسرک رو صدا میزنم
هی میگه الان میام و خبری ازش نمیشه..
میرم تو آشپزخونه و می بینم
گردو ها رو ریخته تو ترازو
و چند وقتی هست که سطل عسل رو وارونه نگه داشته
تا عسلها بریزه تو گردوها...
+به موقع رسیدمممم.
+شانس آوردم که سطل عسل نیمه پر بود و گرانرویش بسیاااار!
و تویی که اونقدررر بزرگ شدی
که خودت کیک تولدت رو انتخاب میکنی...
:)
+ای ساربان آهسته...لطفا.
هروقت با پسرک بازی های هیجانی انجام میدم
دیگه سطح انرژی و هیجاناتش از کنترلم خارج میشه!
+برعکسه! عوض اینکه انرژیش تخلیه بشه، افزایش پیدا میکنه!
+دیروز با هم حسابی آلیسا بازی کردیم! یادتونه؟
گل پسر رو میخوابونم ومیرم تو اتاق
یهو با صدای گریه ش برمیگردم و می بینم مثل همیشه پسرک بیدارش کرده
و بعدم نشسته کنارش.
دوباره میذارمش رو پام تا بخوابه.
هنوز خوابش سنگین نشده
که صدایی مثل خالی کردن یه بطری آب میشنوم و
بلافاصله صدای جا ادویه ای ها
خواب گل پسر خمار رو بیخیال میشم و میذارمش و میرم تو آشپزخونه
می بینم قوری چای ساز رو برداشته
توش رو پر از روغن مایع کرده
و کل ادویه ها رو هم خالی کرده تو صافی قوری...
:\
+ اینم طرز تهیه ی دم کرده ی ادویه در روغن!
هر ترفندی به کار می برم
بازم حریف پسرکم نمیشم که با گل پسر کشتی نگیره.
بعد از اینکه تقریبا داد میزنم که ولش کنه
بهش برمیخوره و میره تو اتاق.
میرم تو اتاق میشینم کنارش:
- چه کار کنم که شما متوجه بشی و به داداشی کاری نداشته باشی؟
+ ازم معذرت خواهی کن!
- مگه من چه کار کردم که معذرت خواهی کنم؟
یهو میزنه زیر خنده و میگه ههههههههه اشتباه گفتم کهههه!
بعدم انقدر میخنده و میره تو فاز شوخی کردن
که کل دیالوگ هدفمند تربیتیم رو زیر سوال میبره!
:))
- مامان آب میاری بریزم تو غذام؟
+من فکر میکنم آبش بسه مامان جون
- نه. فک کن!
چند لحظه مکث:
-خب.الان فک کردی دیدی بس نیست!
بعدم میاد آب می بره می ریزه تو قابلمه ش!
پسرکم مشغول تهیه ی ماکارونیه.
روغن و آب و نمک و ماکارونی و آویشن ریخته تو قابلمه
و گذاشته رو گاز مجازیش
و اصرار داره بشینه پیش من و غذاشو هم بزنه.
دلم از تماشای معجونش اساسی به هم می پیچه..
نمی تونم اصلا به محتویاتش نگاااه کنم.
أه! آخه اینم شد بازی؟!
:))
این روزها
هربار که در فر رو باز میکنم
با یکی از شاهکارهای پسرک مواجه میشم.
مخلوط آرد و روغن
مخلوط آب و آرد
و یا هر مخلوط دیگه ای
که تو قالب کیک ریخته
و امیدوار بوده تو فر به کیک تبدیل بشه...
:))
یک ساعته که پسرک رفته رو تختش تا بخوابه،
میرم بالا سرش می بینم هنوز بیداره:
- پسرک من چرا نمی خوابه؟
+ برای اینکه هیچکس پیشش نیست!
:)
+عزیزمممممم...