ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۱۲ مطلب با موضوع «خانوادگی :: پسرکم» ثبت شده است

پسرک با هزارسازه ش یه چیزی درست کرده

که اسمشو گذاشته "دودکُش"

که با یه سرش، دود ماشین ها رو می کُشه

و با یه سر دیگه ش ماشین هایی که دود میکنن رو شمشیر میزنه!!

:|

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۶
لوسی می

دیروز میخواستیم جایی بریم

و پسرک با اصرارهاش

و متکی بر حمایت های حرص درار باباش

لباسهای عیدش رو پوشید!

انقدر به چشم من خوشگل میومد

که میترسیدم اینطوری ببرمش بیرون

ملت بچه مو چشم بزنن!

:دی



+فدای تو و قد و بالات مادر! :*

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۴
لوسی می

وقتی پسرکمون

صندلی تو حیاط ویلا رو

پرت میکنه تو استخر پر از آب!

:))



+گاهی فکر میکنم پسرک واقعا شیطنتش فراتر از تصورات منه! :|

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۴
لوسی می

ما برگشتیم.

این دو روز پسرکمون مداااام بازی کرد،

و بهار تنفس کرد..



+الحمدلله :)

+وقتی مستر پرسید: از سفرکمون راضی بودی؟

با تمام وجود گفتم: بعلههههه! :)

ممنونم مستر عزیزم.. یک دنیا ممنونم..

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۵
لوسی می

-مامان گل پسر داره کاغذ میخوره!

+وای مامانی ازش بگیر!

- شما مامانشی خودت ازش بگیر!

+شما هم داداششی دیگه! ازش بگیر لطفا!

-خب داداشش باشم! میگم شما مامانشی، باید مواظبش باشی، خودت باید بگیری ازش!!

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۶
لوسی می

و پسرکی  که یاد گرفته ناز کنه..

و این روزها باید نازش رو کشید!

:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۲
لوسی می

پسرک: کی این کاغذها رو ریخته اینجا؟

مستر: من ریختم.

پسرک با حالت ناراحتی:

چرا ریختی؟

شما نمیدونی من از این کار بدم میاد؟!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۸
لوسی می

مادر موسی(ع) هرگز قادر نبود

موسی و هارون رو به این مقام برسونه..

اما خدا برای موسی و هارون چنین خواسته بود*..



+خدایا برای بچه های ما بخواه..

بخواه لطفا..

+ امروز چهلمین ماهگردیه که پیش ما هستی

و من چهل و نه ماهه که برای تو دعا میکنم که خدا خودش، تو رو بخواد

که من،

نمیتونم،

نمیتونم تو رو به اونجایی برسونم که لیاقتش رو داری..

تو هم برای من دعا کن پسرکم..

من به دعای تو محتاجم..

*وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (آیه ی 41 سوره طه)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۶
لوسی می

تصمیم گرفتم اصلا به روی پسرک نیارم

ببینم کی از رو میره!!
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۴
لوسی می

و امشب ...

پسرک حتی برای خواب هم پایین نیومد..

خودخوری و دیوونگی مال یه لحظه مه...




+به نظرم شب نحسیه! :|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۲
لوسی می

حدود یک سال و نیمه

که من و مستر درگیر این هستیم

که پسرک از کجا متوجه میشه کسی پشت در خونه ست!!

هنوز نه زنگی، نه دری، نه صدایی

میدوه میاد و میگه عه! یکی اومد!

و بعد از چند لحظه ی کوتاه

صفحه ی آیفون روشن میشه

و زنگش به صدا در میاد...

و جالبه که هرجای خونه که باشه

و مشغول هرکاری باشه

هیچ خللی در متوجه شدنش ایجاد نمیکنه..




+مستر امروز میگفت من دیگه کم کم دارم می ترسم!!

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۴
لوسی می

عطف به پست شماره ی 1740

صدای پسرکم رو بشنوید.

البته یک دقیقه بیشتر نیست و چون دور دوم خوندنشه خیلی حوصله نداره!

اینم ترجمه ی صداش به عنوان زیرنویس مثلا:

به به چه توپ خوبی مامان برام خریده

ببین چه گرد و نرمه خیلی مدل جدیده

دور خودش میگرده بالا و پایین میره

به شکل ماهه وقتی تو آسمون ها میره

باید به جی می نی هم نشون بدم چی دارم

{بسوزونم دلش رو حرصش رو در بیارم. این بیت از اونایی بود که من حذف کردم و پسرک بلد نیست}

-توپت چقدر قشنگه چه رنگ شادی داره

این توپ رو چند خریدی به به چه بادی داره (همراه با خمیازه)

قایم نکن توپت رو بیا من و تو بازی

آها شاید می ترسی گل بخوری ببازی

+هرچی بگی بازم من توپ رو بهت نمیدم

مال خودم تنهایی است خودم اونو خریدم

تنهایی که نمیشه ....

و دیگه ادامه ش رو نشد بذارم!

کلی درگیرش بودم که همه ش رو بذارم نشد..

:)




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۶
لوسی می

داشتم برای پسرک میگفتم که وقتی کوچیک بودم

دستم با اتو سوخت و خیلی گریه کردم.

میگه: آره، منم بودم،

بعد اومدی بغل من...

:)

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۰
لوسی می

وقتی پسرکت خیلی با حوصله

یک کتاب برمیداره

و میشینه روی مبل

و از اول تا آخرش رو همراه با ورق زدن کتاب میخونه..

:)



+حفظ کردن اشعار و خوندنش برای پسرک بی سابقه نیست

اما هیچوقت به آخر کتاب نرسیده بود!

همیشه وسطش بی خیال میشد و می رفت!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۴
لوسی می

امروز برای اولین بار

پسرکم خودش همه ی بساط صبحانه ش رو آورد

و تمام و کمال بدون حضور من نوش جان کرد.

:)

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۱
لوسی می