و پسرکی که این روزها
هیچ محدودیتی بابت کوتاهی قدش احساس نمیکنه!!
+هرچیزی که بخواد برداره
میره صندلی سنگیـــــــــــــــــــــن آشپزخونه رو میاره
میره بالاش برمیداره!
:|
مدتیه که صدای پسرکم نمیاد!
بلند میگم: پسرک من چه کار میکنه؟!
جواب میده:
تو دفترش کشیده/ نقاشی قشنگی!!
:))
+عزیزممممم :*
داشت نقاشی می کشید. از طرز جواب دادنش واقعا لذت بردم :)
+بیتی از کتابش:
خواهرجونِ می می نی/ با چند مداد رنگی/ تو دفترش کشیده/ نقاشی قشنگی :)
ظهر کمرم درد گرفته بود
کمی آه و ناله کردم
پسرک کاملا بی تفاوت و به صورت کاملا سوالی می پرسه:
"داری می میری؟!"
:|
پدر و پسر همه ی ویفرها رو خوردن!
میام میگم هیچی برای من نگه نداشتین؟
مستر: نه دیگه! گفتی که نمیخورم!
پسرک در حالی که کاملا میره تو مود عذاب وجدان،
بسته ی ویفر رو میگیره جلوی بینیم میگه:
بیا مزه ش رو بو کن!
:))
+ده دقیقه بعد،
وسط بازی میاد میگه مامان من فردا از اون ویفرها برات میخرم..
:)
+عزیزممممممممم :*
این روزها پسرکم اساسی افتاده رو دور معکوس سازی جملات!
کتاب بخونم،
شعر بخونم،
حرفی بهش بزنم
کلا همه رو معکوس می کنه تحویل میده!
:)
+مثلا یک جمله از کتابش اینه که : هرکی کلاهش افتاد/ می بازه و می سوزه/ پیشی کلاهش افتاد/ پس اون میشه رفوزه.
و پسرک: هرکی کلاش نیفتاد/ اون برنده میشه/ پیشی کلاش نیفتاد/ پس اون شده برنده.
+ فک کنم بهتره متضادها رو بهش یاد بدم.
:)
هیک هیک شده!!
+یک اصطلاح پسرک که فقط خودش و من می فهمیم یعنی چی!
غیرقابل ترجمه ست چون در زبان فارسی برای این موضوع لغتی تعریف نشده!!
از ساعت نه و نیم
تا الان که ساعت یک باشه
بدون وقفه با پسرک بازی کردیم!
همین الان رفته بالا
منم اومدم سنجد رو بخوابونم!
+کاردستی ماهیگیری
پرش از روی مانع
خونه سازی با مگهای مغناطیسی
درست کردن پازل
طبل زدن و سینه زنی
و اجرای قصه ی کتابش به صورت نمایشی
از برنامه های امروزمون بود!
+امروز خدا رو شکر کردم که بالایی ها هستن! :|من رفته بودم بالا
پلو، با عدس، با گوشت با خرما خوردم.
+منولوگ هر روز پسرک!
عجیب این غذا به دلش نشسته :)
نگرانم که مبادا غیبت های مستر
روی روان پسرک اثر منفی داشته باشه.
+که میدونم داره!
همین که بعد از 14 ساعت بازی مداوم
با دو تا مخالفت من اینطوری بی دلیل میزنه زیر گریه
و جیغ و داد راه میندازه
یعنی جای خالی باباش خیلی آزارش میده..