و موهای گل پسر را
با ماشین اصلاح،
به شدت کوتاه کردیم!
:)
+شما بخونین کچلش کردیم! :)
+حالا پسرک گیر داده که منم میخوام کچل شم!
و موهای گل پسر را
با ماشین اصلاح،
به شدت کوتاه کردیم!
:)
+شما بخونین کچلش کردیم! :)
+حالا پسرک گیر داده که منم میخوام کچل شم!
اصلا باورم نمیشه که مستر چطور میتونه اینقددددددر فیلم ببینه!!
من کار کنم و مستر فیلم ببینه!
من بچه ها رو نگه دارم و مستر فیلم ببینه!
من پست بذارم و مستر فیلم ببینه!
من بخوابم و مستر فیلم ببینه!
مستر با بچه ها بازی کنه و همزمان هم فیلم ببینه!
چطور ممکنه آخه؟؟!
+و بعد به من بگه من گاهی به خاطر شما از فیلم دیدنهام میگذرم!! :|
از اینکه کسی
کار اشتباهم رو به روم بیاره دلخور میشم.
+به روم بیاره، نه اینکه تذکر بده!
تذکر خوبه. :)
گاهی دقیق که میشم
می بینم بیش از حد
از زندگیمون انتظار دارم..
+نمی بینم که تو همه ی تلاشت
رضایت و راحتی ماست.
و تا به حال لحظه ای هم از این تلاش دست برنداشتی..
منو ببخش.
میدونم خیلی بدجنسانه ست
اما از پیدا کردن یکی از نقاط ضعف پسرک
خوشحالم!
+ما تا به حال نتونستیم از پسرک آتو بگیریم و بفهمیم چی براش مهمه!
امروز مستر قبل از رفتن در رو قفل کرد1
و پسرک که دید در قفله بدون هیچ جر و بحث و منازعه ای
تمام روز پیش من موند!
وای خدا باورم نمیشه..
دارم از خستگی بیهوش میشم
اما بی نهایت خوشحالم!
شکر.
:)
1. چون سه چهار روز پیش سر گردوندم دیدم بچه ها نیستن و در بازه!
و بعد مشاهده نمودم که پسرک گل پسر رو بغل کرده و تا بالای پله ها برده! :|
فکر میکنم برای شادی بچه هام
باید بچه تر باشم!
و هیجاناتم رو بیشتر بروز بدم..
اینطوری بچه ها هم یاد میگیرن
هیجاناتشون رو بروز بدن و مخفی نگه ندارن.
نه؟
گاهی در مادری هام به جایی میرسم
که فقط با این آیه خودم رو آروم میکنم
که اللهُ أعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ!
:)
+میدونم که جوگیرانه ست این سوء استفاده به نفع خودم
اما خب خوبه! و منو کمی روحیه میده.. :)
بالاخره این هم رسالتیه که خدا بر دوش من گذاشته دیگه :)
و گل پسر عزیزم
که این روزها دیگه نشستن رو یاد گرفته.
و خیلی راحت هم تغییر پوزیشن میده!
:)
+و چقدر زود میگذره لحظه لحظه های ناب کودکی..
+توصیه نوشت: نشستن بچه ها رو تا حد امکان تا هشت ماهگیشون به تاخیر بندازید.
از ضبط ماشین این ترانه داره پخش میشه:
بیا تا جوانم بده رخ نشانم، که این زندگانی وفایی ندارد..
پسرک: این آقاهه چرا ناراحته؟
من: برای اینکه دلش برای امام مهدی تنگ شده،
- خب چرا نمیره پیشش؟
+ چون نمیدونه امام مهدی کجاست.
- ولی من میدونم امام مهدی کجاست! حتما رفته حرم امام رضا...
:)
+با مستر به هم نگاه می کنیم..
مستر لبخند معنی داری میزنه و میگه
این بهترین جوابی بود که میتونست بده...