خوب بود روز میلاد حضرت ابوالفضل_علیه السلام
به نام روز برادر نام گذاری میشد..
:)
امروز جنازه ی یک سوسک در خونه مون رویت شد! :(
و من دیوانه شدم وقتی که پسرک تا حد ممکن به سوسکه نزدیک شد که با دقت تمام تماشاش کنه.
خیلی خودمو کنترل کردم که اصصصصصلا نفهمه من چقدر نسبت به سوسک فوبیا دارم..
تازههههه! بهش گفتم بهم بگو چند تا دست و پا داره!!! فک کنننن!!!
+بعدم در اقدامی عجیب که در من کاملا بی سابقه ست مثل یک مادر شجاع جنازه رو جمع کردم!
تا نیم ساعت کل وجودم در حال مور موریسم مزمن بود :(
در اقدامی انتحاری از ریخت و پاش های روی فرش به ستوه اومدم
(که پر از مهره های تسبیح های پاره شده توسط بچه ها بود :(()
و در میان جیغ و داد بچه ها و بازی های خشنشون
کل پذیرایی رو یه جاروی حسسسااااابی کردم..
الان احساس میکنم بعد از دو سه روز
انرژی مثبت در پذیرایی جریان پیدا کردهههه..
+بعدم با وجود بچه ها اساسی تجدید قوا کردم! :)
موهای پسرک رو هم به درخواست خودش با ماشین اصلاح خیلی کوتاه کردیم!
البته کچل نشده اما خیلی کوتاه شده که نمیدونم بهش میگن نمره ی چند! ههه هه!
و از وقتی موهاش کوتاه شده انقددددددرررررر شبیه کودکی های مستر شده که کلاً رو اعصاب منه!
:|
+و تو نمی دانی که مو چیست! :|
این روزها بیشتر اجازه میدم پسرک بچگی کنه
حتی اگر دلش بخواد تمام دارچینها رو با عرق نعنا مخلوط کنه،
یا اگر دلش بخواد موقع شستن دستهاش قدری آب بازی هم بکنه،
یا اگر دلش بخواد با لباس مهمونی روی آسفالت و پیاده رو غلت بزنه،
یا دلش بخواد قبل از خود بستنی، یه دور بسته بندیش رو هم لیس بزنه،
یا حتی تر اگر بخواد با زبونش رو شیشه ی پنجره ی ماشین نقاشی بکشه!!
+مدام با خودم میگم:
هیچ مردی تا سی سالگی به این کارها ادامه نمیده!
تموم میشه لوسی! صبور باش!
امروز برای اولین بار
گل پسر به بغل
و با وسایل حمل و نقل عمومی
رفتم یه جای دور.
:)
+وقتی رگ مادرانه م متورم میشه..
+گل پسر ماه بود، ماه!
+و قدر جلابیبم رو بیشتر دونستم!
+و الان با دست چپی بالکل افلیج در خونه می چرخم.
به من مهلت بدین..
من قول میدم خودمو برسونم..
قول میدم.
به من مهلت بدین..
و منی که تحمل دلخوری تو رو ندارم.
از دلخور شدنت بهم بر نمیخوره
برام قابل تحمل نیست.
ببینم امروز مستر چه کار میکنه...
دیگه نمیشه باهاش رفت..
باید قبول کنه که خودش اینو خواسته!
نمیدونم چرا اصلا خوشحال نیستم.
و البته بیشتر تعجب میکنم از مستر
که با این همه کاهش قیمت و ضرری که کرده
راضیه!
+احتمالا قصدش من و راحتی منه.
اما من خیلی دارم خودخوری میکنم که وقتی اومد هیچی نگم!!
بذار یه کم برای شما غر بزنم و خالی کنم خودمو که بتونم به روی مستر نیارم،
که خونه ی ما رو به قیمت خونه ی ده متر کمتر فروخته.
:(
برای من از لذت دنیا همین بس
که به تویی نگاه کنم
که لبخند از رو لبهات محو نمیشه..
و هربار که تو رو صدا کنم،
برام بخندی..
بعضی وقتها که پسرک چیزی رو مخفی میکنه
بهش میگم: چشمات داره اون چیز رو به من میگه!
حالا امروز یه چیزی ازش پرسیدم،
با حالت پیروزمندانه ای میگه:
چشمام رو ببین چقدر ساکت شده!
از ساعت نه و نیم چراغهای ما خاموشه
و پسرک تریپ خواب برداشته
اما هنوز که هنوزه
بیدار و سرحال و قبراقه!
:|
+رویای زود خوابیدن بچه ها،
هنوز به یک رویای دست یافتنی تبدیل نشده..
:(