امروز مستر رو به اولین برگر لوسی ساز دعوت کردم.
انصافاً چشم نزنم خودمو عییییییییین برگرهای بیرون شده بود..
:)
+هردو راضی بودیم الحمدلله.
با گوشی عکس گرفتم وگرنه عکسشم براتون میذاشتم.
امروز مستر رو به اولین برگر لوسی ساز دعوت کردم.
انصافاً چشم نزنم خودمو عییییییییین برگرهای بیرون شده بود..
:)
+هردو راضی بودیم الحمدلله.
با گوشی عکس گرفتم وگرنه عکسشم براتون میذاشتم.
از زمانی که این لپ تاپ رو خریدیم
یه چلنج بزرگی با صفحه نمایشش داشتم
که از هزار نفر هم پرسیدم چطور مشکلش برطرف میشه
یا نمیدونستند
یا مثل خودم فراموش کرده بودند و هرچه گشتند تو گزینه های تصویر پیداش نکردند!
چهار سال به همین منوال گذشت
تا اینکه گل پسر اومد و یه دستی به سر و روی این لپ تاپ کشید،
مشکل حل شد!!
:|
گل پسر اخلاقیات منحصر به فردی داره.
شبیه به هیچ بچه ای که تا الان دیدم نیست..
بسیار مهربون،
فوق العاده شیطون،
بسیار صبور،
و بسیار بزرگمنش!
+البته تخمین اینکه همیشه اینطور خواهد بود
تو این سن زیادی زوده،
اما الان که اینطوره!
مستر تصمیم گرفته گاهی برام مرخصی اجباری رد کنه!
:)
+همین که به من و راحتیم فکر کردی ازت ممنونم.
واقعا چه روزهایی گذشت بر من و تو..
در تمام مدت با تو بودن
سعی کردم خودم رو راضی به رضای خدا نشون بدم
نمیدونم اگر خدا امتحانش رو در حد نهایی اعمال میکرد چقدر می شکستم
اما بروزاتم همه ش در راستای رضای پروردگار بود.
و ازش ممنونم که منو با امتحان های سخت نیازمود
و لطفش رو بر ما تمام کرد..
درسته که همچنان سختیهای ناشی از تقبل این اختلاف سنی کم ادامه داره
و ما هنوز به ثبات روانی نرسیدیم
اما هر روز که میگذره
از اینکه بچه هام کمتر از سه سال اختلاف سنی دارند
بیشتر احساس رضایت میکنم.
از لذت بخش ترین و دوست داشتنی ترین لحظات مادرانه م
وقتیه که پسرک مشغول بازیه
و گل پسر هر طور شده خودش رو بهش میرسونه
و مشغول بازی با ریخت و پاشهای پسرک میشه.
+وای که دیدن این دوتا در حال بازی
یعنی یکی از مصادیق لذت عمیق در دنیا و آخرت!
من فهمیده م که تو سن لجبازی بچه ها،
مهمترین نکته ی تربیتی اینه که
پدر و مادر هرکاری که تصمیم دارن بکنن، انجام بدن،
اما موکداً با حفظ متانت و آرامش.
امروز بعد از مدتها
من و پسرک نود درصد تایممون رو با هم بودیم.
:)
+الحمدلله.
برای مستر یک بخش از یک آموزش مشاوره ای رو تعریف میکردم
که سخنران گله می کرد از اینکه بعضی والدین انقدر در آموزشها کم میذارن
که بچه به کاسه میگه بشقاب، به قابلمه میگه بشقاب، به نعلبکی میگه بشقاب و ...
پسرک یهو پرید وسط صحبت من میگه:
مامان! من به کاسه میگم کاسه،
به بشقاب میگم بشقاب،
به قابلمه میگم قابلمه،
به نعلبکی میگم نعلبکی،
و ... (مطابق عبارات من ادامه میده)
بعد یه کم فکر میکنه میگه:
ولی مامان!
من به پوریا میگم گاو!
و به گاو میگم پوریا!
:))))
+پسرک یه عروسک پشمالوی گاو داره که به صورت کاملا خودجوش اسمشو گذاشته پوریا! :))
به پسرک یه حرفی میزنم و میخندم
اما پسرک نمیخنده!
میگم: خیلی بیمزه بودم نه؟!
میگه: نه! شما بیمزه نیستی که! شما خیلی هم خوشمزه ای!
:))
من و پسرک داریم طناب کشی بازی میکنیم،
مستر میره کمک پسرک.
پسرک می بینه خودشون دارن برنده میشن؛
میگه: عه! عه! مامانم!
بعدم میدوه میاد سمت من که کمکم کنه نبازم!
:)
گل پسر عااااااشق پسرکه..
عاشق شاید حتی لفظ گویایی نباشه،
برای صبوری و تحمل گل پسر در برابر حرکات پسرک،
که صدای هر بچه ای رو قطعاً در میاره،
و نگاه های عاشقانه و لبخند ها و قهقهه ها و منتظر او بودن هاش
که من هیچ جای دیگه ای
و بین هیچ دو برادر دیگه ای تا به حال ندیده بودم..
+البته احتمالا بین همه ی بچه هایی که اختلاف سنی کم دارند این اتفاق طبیعی باشه. :)
+لازم نیست بگم که اوج لذت زندگی برای من، تماشای همین صحنه هاست..