ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۴۰ مطلب با موضوع «شخصی :: خاطرات» ثبت شده است

همکلاسی ای داشتم

که خواستگار دوستم بود!

در حقیقت عاشق شده بود..

و ما دوست داشتیم ازدواج سر بگیره

و اون آقا رو صاحب شخصیتی خیلی موجه می دیدیم

که در جهت نورانیت و معنویت گام بر میداره!

به دلایلی، ازدواجی صورت نگرفت.

و دوست منم که ازدواج کرد و رفت سر زندگیش.

از صدقه سر همین فیس. بوک خانمِ آقای همکلاسی رو دیدم.

ینی بگم یه سر سوزن وجه اجتماعیش به دوست من شباهت داشته باشه!

نداره والا!

چرا؟؟!



+گاهی به سرم میزنه این خبر رو به دوستم بدم و بگم که دلت محکم باشه که خیلی خوب شد نشد با فلانی ازدواج کنی!

اما خب! تصمیم گرفتم غیبت نکنم! هههه هه!

در نتیجه گفتم بیام به شما بگم! چرا اینطوریه؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۹
لوسی می

شش سال قمری پیش،

در چنین لحظاتی،

ما در مراسم عروسیمون بودیم!

و بعد از شش سال،

امشب رو با یک کیک کاااااملاً پسرووونه

و قدری عشق،

جشن میگیریم.

:)



+من، تو، خدا، هرسه،

کی فکرشو میکرد؟

تازهههه!

پلاس دو تا پسر بچه! :دی


+روز جوان بر شما مبارک.. جوان بمانید :)

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۲
لوسی می

من تا سن نوزده سال و هفت ماهگی

وقتی کمتر از یک ماه بعدش با مستر عزیز پیمان ازدواج بستم

با تمام عقل و احساس و قدرت بحث کلامیم

از ازدواج مجدد و چندهمسری مردان حمایت میکردم

و با دوستان سرِ بحث می نشستم که بیایید به مردان حق بدهیم که به حق شرعی خودشون عمل کنند،

و مثلا دو همسر داشته باشند!

حتی یادم میاد که میگفتم من اصلا دلخور نمیشم که پدرم یا همسرم یک زن دیگه هم داشته باشن! (العیاذ بالله!!!)

کلی هم ادله و استدلال و فقه و حقوق بلد بودم و هستم،

اما همه ی اون ادله و استدلالات با جاری شدن صیغه ی محرمیت فرو پاشید،

و من امروز حتی جنبه ی شنیدن شوخی در مورد ازدواج مجدد مردان رو هم ندارم!




+آموختم که وقتی یک شرایطی برای من هنوز اتفاق نیفتاده از بحث کردن راجع بهش و ادعای علم داشتن خودداری کنم!

بحث های متاهلی رو بذاریم برای متاهل ها،

بحث های خانواده های شهید و سهمیه های مربوطه رو بذاریم برای اونها،

کسانی که همسرانشون به جنگ رفتند رو با بازماندگان کربلا مقایسه نکنیم،

و از مادران داغدیده نخوایم که مثل مادر وهب عمل کنند..

ما مرجع تقلید نیستیم که ملت منتظر نظر ما باشند،

و گاهی می توان سکوت کرد!


+بعدا نوشت: منظور من از این پست غیرموجه و غیر اخلاقی نشان دادن قضیه ی چند همسری نیست. هرگز!

منظورم تغییر نگرش و عمق بینش من درمورد موضوعی ثابت در قبل و بعد ایجاد یک شرایط خاص بود. همین!

و خیلی واضح و مبرهنه و نیازی به توضیح نداره که دایره ی نهی از منکر از این موضوع بالکل جداست.. انجام منکرات توسط بقیه و جلوگیری از وقوعش توسط ما یه بحث دیگه ست و این درک شرایط طرف مقابل یه بحث دیگه.

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۱
لوسی می

نمیدونم چرا اصلا خوشحال نیستم.

و البته بیشتر تعجب میکنم از مستر

که با این همه کاهش قیمت و ضرری که کرده

راضیه!



+احتمالا قصدش من و راحتی منه.

اما من خیلی دارم خودخوری میکنم که وقتی اومد هیچی نگم!!

بذار یه کم برای شما غر بزنم و خالی کنم خودمو که بتونم به روی مستر نیارم،

که خونه ی ما رو به قیمت خونه ی ده متر کمتر فروخته.

:(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۹
لوسی می

چشمم به در و

گوشم به زنگ...

صدای پیامک گوشیم بلند شده

و من دل تو دلم نیست

اما نمیتونم برم سراغ موبایل!!



+ینی کی میتونه باشه این وقت روز؟

+بعدانوشت: مستر خونه رو فروخت...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۲
لوسی می

این روزها برنامه های دیگه ای رو به روزانه هامون اضافه کردم،

صبح که بیدار میشیم،

تا بساط صبحانه مهیا بشه

دعای عهد رو بذارم تا صداش تو خونه بپیچه،

و بعد از اون استماع قرآن داشته باشیم

به مدت نیم ساعت..



+میخوام موسیقی متن زندگی بچه هام این چیزها باشه...

+وقتی پسرک کوچک بود، در بدترین شرایط گریه و حالات هم که بود

دعای عهد رو که میذاشتم آروم میگرفت..

چقدر دور شدیم از اون روزها..

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۳
لوسی می

وقتی که تازه عروس بودم و به این خونه اومدیم

قرآن رو باز کردم که برای تمام لحظه های زندگیم در این خونه

به من چیزی بگه.

همه چیزهایی رو که برای یک زندگی خوب لازمه بهم گفت،

اما من خیلی وقتها فراموش کردم..

من فراموش کردم که خداوند رو کفیل خودمون قرار دادیم،

و همه چیزمون رو به او محول کردیم..




+گفت:

إِنَّ اللَّـهَ یَأْمُرُ‌ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْ‌بَىٰ

وَیَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ‌ وَالْبَغْیِ

یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُ‌ونَ

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّـهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ

وَلَا تَنقُضُوا الْأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا

وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّـهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا

إِنَّ اللَّـهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ...(90 و91 سوره ی نحل)

+گاهی فکر میکنم کاش اونقدری اینجا بمونیم تا اینکه من بتونم به این آیات بیشتر عمل کنم!

و مثل همیشه شرمنده ی قرآن نشم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۹
لوسی می

فک کن بعد از پنج سال زندگی

بفهمی که تمام منتهایی که تو این پنج سال

از این و اون شنیدی تو خالی بوده

و اونها هیییییییچچچچچ کاری برات نکرده بودن!!!



+چطور روشون میشده کاری رو که نکرده ن این همه به روی من بیارن؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۳
لوسی می

و امروز اولین راه پیمایی خانواده ی چهارنفره ی ما بود..

ایامتون پر از نور...

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۶
لوسی می

من از دانلود کلیپها می ترسم

و از خیره شدن به عکسها

در نیمه های شب!!


 
+خاطره ی بدی دارم ازغافلگیر شدنی ترسناک در یک کلیپ!

قشنگ رفته تو ناخودآگاه ذهنم نشسته! :|

با اینکه کلا آدم ترسویی نیستم اما خب! اساسی از این کلیپه متاثر شدم :(

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۰
لوسی می

لذت بخشه،

خوندن خاطرات فراموش شده.


+مشغول خوندن خاطرات شدم...:)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۱
لوسی می

یه سری خاطرات هستند

که وقتی یادم میاد

کل وجودم درگیر میشه!

و بعد از یه مدتی

حتی اگر از ذهنم بره و دیگه بهش فکر نکنم

وجودم هنوز درگیر اون خاطره ست!!



+ینی خاطره هه یه حسی به آدم میده

که تک تک سلولهاتو مستقل از ذهنت،

درگیر میکنه،

در حدی که بعد از یه مدتی من یادم میره چی شد که سلولهام اینطوری شدن

بعد کلی فکر میکنم که یادم میاد که آها! به اون ماجرا فکر کردم اینطوری شدم!

+شما هم اینطوری هستین؟


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۳
لوسی می

میگن اونهایی که در کودکی

اینطور در ناخودآگاهشون ضبط شده باشه

که هیچ کاری رو بر اساس علاقه نمیشه انجام داد

و کارها همه ش ناشی از زور است و اجبار،

وقتی بزرگ بشن

کارها و تصمیماتشون رو خوب شروع می کنند

اما هیچوقت به آخر نمی رسونند..



+منم این مشکل رو دارم،

و چند وقت پیش در یک حلاجی ذهنی

فهمیدم که من در تمام طول مدت کودکیم

هرگز برای دنبال کردن علاقه مندیهام تشویق نشدم

و همیشه به دنبال علاقه مندی های خواهرم بودم!!

چون فکر میکردم خوب بودن، یعنی علاقه هایی مثل او داشتن..

و علاقه های من یک سری اقدامات خرابکارانه ست..

چون من کلا آدم نرمالی نبودم و برعکس خواهرم دخترانه رفتار میکرد.

حالا فکر میکنم که چطور میتونم

بچه هامو مستقل از هم بزرگ کنم

که بدونن حق دارن همونطوری زندگی کنن که دلشون میخواد

و هرگز نباید فکر کنن که خوب بودن

یعنی مثل دیگری بودن..

+به نظرم کار سختیه..

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۹
لوسی می
دیشب مستر برای اینکه ما رو تا جایی برده باشه
ما رو با ماشین تا ته کوچه برد و برگردوند!

:)


+یاد خاطرات ته کوچه بخیر! :))
من اولین بار مستر رو ته همین کوچه دیده بودم..
البته یک ملاقات کاملا خانوادگی بود!! :)
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۷
لوسی می

همین روز،

همین ساعت،

زمان خاصیه برای من و مستر.


+هرچند که مستر یادش نیست!

+به تاریخ قمری البته! نهم ربیع الاول..

:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
لوسی می