بخند، دنیا مال ماست،
بخند، امسال سال ماست،
بخند، خنده فال ماست،
بخند،
بخند،
بخند.
:)
+آقا امسال سال ماست!
ان شالله. :)
بخند، دنیا مال ماست،
بخند، امسال سال ماست،
بخند، خنده فال ماست،
بخند،
بخند،
بخند.
:)
+آقا امسال سال ماست!
ان شالله. :)
احساس میکنم این سنی که من دارم،
سن به ثمر نشستن تلاشهاست،
سن بهره برداریه.
شاید برای همینه که مدام تو ذهنم برای خودم برنامه میچینم،
که این کار رو هم میتونم بکنم،
اون کار رو هم میشد کرد!
اما می بینم که تلاشهای من اونقدری نبوده که الان بهره برداری کنم.
دوست داشتم الان همه چیز برای عملی کردن رویاهام مهیا می بود که نیست..
مثلا فکر میکنم کاش تو این دوسالی که برای گل پسر مرخصی گرفته بودم
قرآن رو حفظ میکردم.
شاید شدنی بود!
شاید!
هزار سال پیش، یه صحبتی از رهبری پخش شد،
که در مورد خاطره ای از زندگیشون تعریف کردن که مرگ رو به چشم دیدن،
یادم نمیاد قضیه چی بود،
فقط این جمله شون رو یادمه که گفتن
در اون لحظه تمام زندگیم مانند فیلمی از جلوی چشمم گذشت،
و من فکر کردم که الان در حضور پروردگار چی باید ارائه کنم،
و فهمیدم که هیچی ندارم که به خدا عرضه کنم،
چون هرکاری که تا به حال کرده م،
قابل مناقشه ست و ممکنه با لذتهای نفسانی در هم آمیخته باشه،
و فقط خداونده که به اعمال ما بصیر است،
و (...)
هزارساله که این صحبت تو ذهنم می چرخه،
که وقتی چون اویی که یک عمر رو در مجاهدت و تلاش صرف کرده،
و یک لحظه برای هدفش بیکار ننشسته این رو میگه،
من چی باید بگم! :|
این شد که تصمیم گرفتم لیستی از دارایی های اخرویم تهیه کنم،
و خب نتیجه معلوم بود که هیچی پیدا نکردم،
هیچیِ هیچی!
لذا یه تصمیم ثانویه گرفتم!
اینکه این لیست خالی رو متعمدانه و آگاهانه پر کنم،
شاید هیچ کاری در زندگیم نتونم انجام بدم که قابل عرضه باشه،
اما تصمیم دارم به یک آیه از قرآن عمل کنم،
فقط یکی!
آیه ش رو هم انتخاب کردم،
یه آیه ای که ایمان بالایی هم نمیخواد! :دی
و در هنگام ملاقات با پروردگار بگم من هیچکار نکردم قبول،
اما این آیه رو اجرایی کردم،
حالا هرقدر که اون آیه ی نور،
ارزش و مرتبت داره به من جایگاه بدید..
و...
و تو سفر پر برکتمون،
تصمیم گرفتم قرآن رو حفظ کنم!
شاید عامل به قرآن نشم،
شاید اونقدر دلم سیاه باشه که نورش قلبم رو نورانی نکنه،
اما حتی اگر شده مثل یک شمع،
به قدر نور یک شمع،
دنیای سیاه قلبم رو روشن خواهد کرد.
و هیچوقت این نور خاموش نخواهد شد،
و من این حفظ کردن رو در لیستم خواهم نوشت!
من قرآن رو حفظ میکنم...
حتی اگر چند سال طول بکشه!
+هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله.
+پایه باشین اینجا یا تو تلگرامی جایی،یه گروه بزنیم قرآن حفظ کنیم! :)
روزی یک ربع، روزی پنج آیه.
هرجا نگاه کردم جز بهشت ندیدم!
این بار سعی کردم به دیدِ یک مسافر به شهر نگاه کنم،
همونطور که به شهرهای دیگه نگاه کرده بودم،
و وااااااااقعا مشهد خیلی قشنگه!
خیلی خیلی خیلی!
ورودی شهر که خیلی قشنگتر از همه جای اصفهان بود!
فقط مشکل اینه که اینجا بوی گل نمیده! :)))
دیگه مستر گفت الحمدلله که اینجا هم بهشت شد!
حالا با خیال راحت به زندگی کاریم میرسم!
:))
+قبل از ورود به شهر مثل همیشه حس و حال اینجا منو گرفت!
به مستر میگم واقعا نزدیک شدن به اینجا، حسی داره که هیچ جای دیگه ای نداره،
هیچ شهر دیگه ای این حسو نداره،
نه به خاطر اینکه شهر ماست!
به خاطر اینکه "تو" در این شهری!
+لا أُقسِمُ بِهذَا البَلَد، و أنتَ حلٌّ بهذَا البَلَد..
سوگند به این شهر، شهری که تو در آن جای داری..(1و 2 سوره ی بلد)
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی.
اصفهان واقعا بهشت دل انگیزیه.
من زندگی در اصفهان رو هم خیلی خیلی دوست خواهم داشت.
سرسبزتر از شیراز،
اما عطر شیراز محشر بود..
+حسرت نشستن کنار زاینده رود پر آب به دلمون موند :(
صبح بچه ها رو بردیم باغ پرندگان که برای پسرک تجربه خوبی بود
و در کمال تعجب من، به هر پرنده ای میرسیدیم می پرسید :مامان اینجا (رو تابلوی راهنما)چی نوشته؟
و جزییاتش رو هم میپرسید:
بگو نوشته چی میخوره؟
اسمش چیه؟
این کنجکاویش رو خیلی دوست داشتم.
:)
قم پر برکت :)
الان قم هستیم و خانم پسرخاله ی مستر مجموعه کامل «من دیگر ما» رو به من هدیه داد :)
به نظرم از فرط بروز هیجان از دریافت این پنج کتاب
دیگه داشتم از مسیر اصلی قدردانی خارج میشدم
و ندید بدید بازی درمیووردم!
+:/
+یادم باشه یه بار از مدل قدردانیم فیلم بگیرم ببینم من موقع قدردانی چه جوری ام! :))
تصمیم داریم به اتفاق پدر و مادر مستر،
بریم سفر :)
کجا؟
ایرانگردی با محوریت شیراز!
الانم مشغول خونه تکونی بعد از نوروز و قبل از سفر هستم!
هوارتا کار دارم و نشستم اینجا!
:دی
+این چهارمین سال متوالیه که به لطف خدای مهربون تو ماه رجب عازم سفریم :)
سفر در ماه رجب رو دوست دارم! :)
+یعنی میشه رجب آینده، یا همین رجب اصلا، عازم کربلا بشم؟ یعنی میشه؟؟! لطفا! (نه نشد :()
امروز در اقدامی انتحاری بچه ها رو بردیم آتلیه!
آقا یه فاجعه ای بود امروز که نگو و نپرس!
از بدقلقی های پسرک و گل پسر بگیر که یه عکس درست درمون نشد ازشون بگیریم،
تااااا رو اعصاب بودنِ خود خانم عکاس!
که کلا سه تا ایده برای عکس داشت،
و اصلا بلد نبود عکس بگیره!
+فک کن یه عکس از گل پسر رو ماشین گرفتیم،
فقط سقف ماشین دیده میشه و گل پسر!
و دیگر هیچ! اصلا معلوم نیست ماشینه! :|
فقط همونو دادیم چاپ کنن! بس که بقیه ش افتضاح بود! :|
+ببخشید که نگرانتون کردم،
اینجا یه مقدار سرمون شلوغ شد و نت هم نداشتم،
بعد تنبلی و شلوغی سر، مزید برعلت شد که نت نخرم!
مرسی که نگرانم بودین، مرسی که ازم خبر گرفتین، مرسی که اینقدر مهربونین :*
امروز با وجود شرایط جوی نامساعد برای رفتن به گردش و پیک نیک،
به اصرار مستر چهاردهممان را هم به در کردیم.
:)
+خدا خیرت بده مستر جان.
چقدر به این قسمت خندوانه خندیدممممم!
بهتره بگم چقدر گریه کردم :)))
واقعا بیژن بنفشه خواه از باحالترین هاییه که میشناسم!
:)))
آرزو کردم که امسال،
سال ما* باشد..
+در خاصترین سیزده به درونِ زندگیم که بابتش از مستر ممنونم :)
*این دعا اصلا خودخواهانه نیست..
من و مستر هر دو فکر میکردیم شنبه یازدهم فروردینه.
احساس میکنیم یه روزمون الکی هدر رفته که متوجه گذرش نشدیم.
:(
+چه بده! :(
یکی از تصمیمات امسالم،
افزایش توسلات و توجهاتم به امام عصر_عجل الله فرجه
و افزایش تعداد دفعات قرائت قرآن در روزه.
تازه داشتیم به تعطیلات دل خوش میکردیم،
تازه داشتیم تعطیلات رو زندگی میکردیم،
تازه داشتم دل از هم پاشیده م رو جمع و جور میکردم،
تازه داشتم آرامش رو دوباره مزه مزه میکردم..
تازه داشتم عاشقی میکردم..
چقدر زود تموم شدی نوروز 96..