ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

پنجشنبه رفتیم خرید.

شنبه دنبال کیفم گشتم و فکر کردم تو ماشین جا مونده و مستر برده.

دیروز دوباره گشتم و وقتی دیدم نیست به مستر گفتم کیف تو ماشینه و شنیدم که لا!

خلاصه که کلی ذهنم درگیر شد.

کارت بانکیم و تبلتم هم تو کیف بود.

بعد از آخرین مغازه‌ای که کیفم رو تو دستم یادم بود، رفته بودیم ساندویچیِ کنار سینما، که به قول مستر ساندویچ کثیف بخوریم!

دیروز با سینمای مذبور تماس گرفتیم و گفتیم شماره ساندویچیِ همسایه‌تون رو بدین لطفا! :دی

اونم لطف کرد و رفت اون آقا رو صدا زد ازش پرسیدیم کیف اونجاست؟ گفت بله ^_^

آخ که خیالم راحت شد :)

حالا بعد دو روز رفتم بگیرم. میگم یه کارت بانکی توشه از بانک پاسارگاد و اسم لوسی‌می هم روشه. یه تبلت هم توشه. میگه دیگه چی؟ میگم دیگه هیچی دیگه! نمی‌دونم مگه چیزی هست؟

میگه نه خانم اینطوری نمیشه کارت شناسایی بده! :/

صدمتر راه رو برگشتم که گواهینامه‌مو براش ببرم! :/

عکس رو با من و اسم رو با کارت تطبیق داد و کیف رو داد و عذر خواهی کرد. گفتم چون کیف خودمه اشکال نداره! :/


+فردا پسرک جشن پایان سال داره و باید پیراهن سفید می‌خریدیم. خب مستر هم که مثل همیشه نیست. صبح رفتم کیفمو گرفتم و بعد رفتم دنبال پسرک بردمش پیراهن خریدیم. بعد رفتیم موهاشو اصلاح کردیم و بعد رفتیم برای مربیش عیدی خریدیم!

واقعا فلسفه عیدی دادن به مربی رو نمیفهمم ولی خب دیگه! :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۰۰
لوسی می

با یه سری آدم از تخصص‌های مختلف قراره یه کاری رو شروع کنم که هنوز معلوم نیست شدنی باشه. اما خیلی خیلی دوست دارم واردش بشم و به اذن دخول نیاز دارم و البته خیلی هم تخصصی نیست برای من، ولی خیلی دوست‌داشتنیه...

بگذریم.

یه آقای دکتری تو گروه هست که برای بچه‌های کارشناسی یه سری مباحث اسلامی رو درس میده. هربار که بحث گروه تموم میشه از چالشهای تدریسش میگه. از اینکه چقدر شگفت‌زده شده از این موضوع که یک دانشجو تو چشماش نگاه کرده و گفته من به سکولاریسم اعتقاد دارم! :/

یا یکی که اصلا خدا و یا اسلام رو قبول نداشته!

از این حجمِ بی‌خبریِ یک استاد مملکت از وضعیت جامعه که بگذریم امروز پرسید به نظرتون با دانشجویی که از اول تا آخر کلاس اون ته میشینه و با موبایلش مشغوله و تو هیچ فعالیتی مشارکت نمیکنه چه باید کرد؟ یا با دانشجویانی که هییییچ حدی از حجاب رو رعایت نمیکنند چه کار باید کرد؟

نظر شما چیه؟


+من گفتم اولاً این پیش‌فرض که همه‌ی مستمعین شما مسلمان هستند رو از ذهنتون خارج کنید و از ابتدا و از چالش‌های کلیدی اعتقادی شروع کنید. یک پرسشنامه طراحی کنید و میزان اعتقادات بچه‌ها رو بسنجید و درس رو بر اساس اون پیش ببرید. اصلاً از خدا شروع کنید. از یکی از بچه‌های بی‌اعتقاد به وجود خدا بخواید که دلایل و استدلالات نیهیلیست‌ها و آتئیست‌ها رو تو کلاس ارائه بده. و برای چیزی مثل حجاب در ابتدای امر فقط و فقط از قانون مایه بذارید. بعد کم کم اگر نیاز بود (که به نظر من نیاز نیست)به استدلالات عقلی برای حجاب برسید. به قول جناب ن.ا حجاب چیزی نیست که برای اثبات حد نرمال و معمولش نیاز به مایه گذاشتن از وحی داشته باشیم. 

حالا نظر شما دوستان چیه؟ این بنده خدا رو یاری کنید.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۶
لوسی می

امروز تو مهد پسرک بازارچه خیریه برگزار کرده بودن.

قرار بود هرکس خوراکی یا لوازمی با خودش بیاره و در بسته‌های دوهزارتومنی بفروشه. بعد تمام اون پولها برای خیریه مصرف بشه.

منم هشت تا بسته ژله درست کردم که پسرک برای فروش بذاره و چهار تا دو هزار تومنی هم بهش دادم که بتونه خرید هم بکنه.

ظهر که برگشت میگه از چهار تا دوتومنی، دوتاش رو قرض داده به دوستش و دوتای دیگه رو هم بابت خریدنِ یک بسته از ژله‌ی خودمون داده به مربی‌هاش!(جداگانه به دو تا مربی پول داده!)

بهش میگم خب چرا برای ژله‌های خودمون پول دادی؟ اونا مال خودت بود!

میگه باید پول میدادم...یکی به خانم زبان دادم، دوباره به خانم مربی دادم چون باور نکرد که به خانم زبان دادم!

میگه همه‌ش دنبال کسی بودم که پول اضافه داشته باشه.

میگم خب کسی پول داشت؟ چرا قرض نگرفتی؟ 

میگه فکر کردم شاید خوب نباشه. اونام خوششون نیاد..

خب راستش از این حس عزت نفسش خوشم اومد ولی بچه‌م احساس ناکامی بزرگی داشت.. و میگفت من پیراشکی دوست داشتم بخرم!

راستش دلم سوخت بابت تجربه‌ی تلخش! قرض دادنِ تلخ و خریدنِ داراییِ خودش به دوبرابرِ قیمت! :/

چه میشه کرد پسرم؟ 

رسم دنیا همینه...منابع محدود، رویاهای نامحدود... باید باهاش کنار بیای..



+هر وقت میریم خرید به پسرک و گل‌پسر اجازه میدم یک چیز برای خودشون انتخاب کنن و بخرن. فقط یک چیز. 

الآن فهمیدم باید برای پسرک رو مبلغ بیشتر مانور بدم! وقتی میگم یک چیز میتونی بخری متوجه نمیشه که چقدر ارزش قیمتی داره.. شاید اون یک چیز انتخابی معادل مجموع چند چیز دیگه قیمت داشته باشه.. باید بیشتر باهاش کار اقتصادی بکنم!

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۱۲
لوسی می

امروز خونه‌تکونی رو با شستن دیوارهای پذیرایی استارت زدم :)

خوب بود ولی خانم همکار قدری زیادی کند بود و فقط به همون دیوارهای پذیرایی رسیدیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۰۳
لوسی می

_ از وقتی کتری برقیمون از فرط گچ گرفتگی صدایی مثل خرد شدن داد حدود یک ماه  گذشته، کتریِ طفلکی از بس گچ گرفته بود که دیگه توان جوشاندن آب رو نداشت و این صدا مربوط به تلاشِ خودکار و با فشارِ خود کتری برای کندنِ قطعه‌ای از گچ‌ها بود که راهی برای گرم شدنِ آب داخل کتری پیدا بشه و یک تکه گچ به طور خودکار جدا شد و من ضخامت گچ‌ها رو دیدم!

همون موقع کتری رو از دور خارج کردم و توش سرکه سیب ریختم تا گچ‌هاش از بین بره. از اون روز تا الآن که یک ماه شده یک روز هم نبوده که کتری برقیِ ما روزی بدون سرکه رو تجربه کنه! هر روز توش سرکه بود، در حال جوشیدن، در حال سرد شدن، در حال تراشیده شدن، در حال سیم‌کشیده‌شدن(حتی سیم ظرفشوییم با سرکه از هم گسیخت!) اما بخشی از گچ‌ها قرص و محکم و پابرجا باقی موندن و کتری ما هنوز آزرده است. 

درسته که دیروز موفق شدم بالاخره جوری تمیزش کنم که الآن فقط نیم سانی‌متر مربع گچ وجود داشته باشه ولی این حجم از استقامت زنگار خیلی برام شگفت انگیزه..

_ از وقتی که هسته‌های خرمالو رو شستم و گذاشتم تو آب هم حدود یک ماه گذشت...هر روز چک کردم که بدون آب نمونه، غرق در آب بود، معلوم بود دوست نداره همکاری کنه، حتی چند بار هسته‌ها جرم گرفت اما درآوردم و شستم و دوباره تو آب گذاشتم، ..هرقدر هم که در برابر رشد مقاومت کرد بالاخره نتونست در مقابل این حجم از رحمت و نعمتِ وجود آب دووم بیاره... بالاخره جوانه زد.. :)

_ نمیدونم زنگارهای دلم چقدر مقاومند و چقدر باید برای جداکردنشون از وجودم وقت بذارم و هزینه کنم و به خودم سخت بگیرم، نمیدونم چند روز باید در رحمت مداوم غرق باشم تا بالاخره ریشه‌های مقاومتی که در وجودم برای رشد کردن وجود داره در هم بشکنه و منم جوانه بزنم، اما میدونم الآن وقتشه! میخوام کار سخت بکنم.. میخوام به خودم سخت بگیرم، میخوام هرطور شده زنگارها رو جدا کنم... میدونم اگر موفق بشم، اونقدر رحمتت در رمضان واسع و مداوم هست که نتونم در مقابل رشدکردن مقاومت کنم.. تو فرصتش رو دادی، تو دعوتم کردی به پاکسازی و رشد.. وعده دادی که کمک می‌کنی..

پس کمکم کن.. 

لطفاً.


+اللهمَّ بارِک لَنا فی رجب و شعبان، وَ بَلِّغنا شَهرَ رمضان، وَ اَعِنّا عَلَی الصِّیامِ و القیامِ، و حِفظِ اللِّسان، و غَضِّ البَصَرِ، و لا تجعل حظَّنا منه الجوعَ و العَطَش

خداوندا ماه رجب و شعبان را برای ما مبارک قرار بده و ما را به رمضان برسان، و ما را در روز‌ه‌گرفتن و قیام (به نماز)، و حفظ زبان، و پوشیدنِ چشم یاری کن و بهره‌ی ما از آن را (تنها) گرسنگی و تشنگی قرار مده.._دعای پیامبر اکرم صلوات الله علیه در هنگام آغاز ماه رجب.

+ماه رجب برای همه‌تون پر برکت ^_^

۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۲۲
لوسی می

یه مقدار زیادی تاخیر داشتم اما بالاخره قسمت شد این چند خط رو برای لبیک گفتن به دعوت پیچک عزیزم و همچنین جناب ن.ا بنویسم.

ماجرای پویش موثرترین وبلاگ‌ها  و اهداف و قواعد پویش رو حتما میدونین. پس توضیح اضافه نمی‌دم و میرم سراغ وبلاگ هایی که برای من جزو وبلاگهای خوب بیان هستند که انصافا به سختی انتخاب شدن.(این پست رو روز دوم اسفند با شروع پویش نوشتم و از اون روز هی دارم فهرست رو بالا و پایین میکنم! در این حد سخت بوده نوشتن این پست برای من!) نمیتونم بگم سطح اثرگذاری این وبها چقدره چون اثرپذیری آدمها متفاوته در نتیجه بیشتر روی محتوای خوب و سبک وبلاگ نویسی مانور دادم و خوندنشون رو توصیه میکنم. انتخابشون هم واقعا سخت بود. من چند فاکتور برای انتخاب وبها به عنوان وبهای موثر داشتم که در هر فاکتور و شاخصم چندین وبلاگ قرار میگرفت. خب من از هر شاخصی یک وبلاگ رو انتخاب کردم و همه رو معرفی نکردم. شاخص‏هام رو در ذیل معرفی هر وب توضیح دادم که بر چه اساس این وبلاگ انتخاب شده. 

خوبه بدونید حتی چندتا از این وبلاگ‌ها رو مداوماً دنبال نمیکنم و اونها هم دنبالم نمیکنند و حتی شاید با من مشکل هم داشته باشند_که دارند و من مطلعم!_ اما خب برام جذابن و هروقت حجم اندوخته‌ی جذبه در خونم میاد پایین میرم سراغشون. :)

خدمتتون عرض کنم که وبلاگ‌های حاضر در بیان که خوندنشون رو دوست دارم به قرار زیر هستند (وب‌ها به ترتیب حروف الفبا چیده شده‌اند و ترتیب اثرگذاری اونها ممکنه کاملا برعکس چیزی باشه که تصور میشه!!)


1. بازتاب نفس صبحدمان: آرامش موجود در وبشون رو دوست دارم و نگاهشون به مسائل روزمره، جذاب و خلاقانه است. هرچند که به خاطر حس خیلی خوبی که ازشون میگیرم، خیلی هم باهاشون تعارف دارم و همین باعث میشه مثل دوستان دیگه خیلی هم براشون کامنت نذارم و اعلام حضور نکنم ولی باز هم وبشون برام از جذاب‌ترین وبلاگ‌هاست.


2. بیمارستان دریایی :نویسنده‏ ای از مصادیق بارز حقیقت بخشی به شعار "بسیجی خستگی را خسته کرده!" :) دوستش دارم به خاطر دغدغه‎هاش و به خاطر روحیه‎ی خستگی ناپذیرش. امیدوارم که زودتر برگرده و دوباره بنویسه.


3.پلاکت وبلاگ روزانه‌نویسیِ دختری که متن‌هاش برای من پر از خلاقیت ناشی از سبک نگارشه. هرچند که به نظرم نمیاد که من و جولیک یه روزی بتونیم در واکاوی‌هامون از مسائل به اشتراک نظر برسیم اما خوندن روزانه‎نویسی‎هاش غالباً منو سر ذوق میاره :)

به نظرم میاد کاری که جولیک در پستهاش میکنه از مصادیق واقعی وبلاگ نویسیه. وبلاگ پلاکت رو از بین چندین گزینه‌ی متعدد که منطبق بر شاخصِ نحوه نگارش‌ و ادبیات خلاقانه و منحصر بفرد بودند، انتخاب کردم و دوست‌تر داشتم که همه‌شون رو نام ببرم اما خب فکر میکنم همه‎شون موافق باشن که جولیک برای اول شدن تو این گروه شایسته است.


4. صالحات وبلاگی دغدغه‎مند و وزین که به مطالعات تخصصی مسائل زنان و خانواده در جامعه میپردازه. جملات ایشون خیلی وقتها برام الهام‌بخش و راهگشا بوده و نگاه من به برخی مسائل رو گسترده کرده. مخصوصا نکاتی که در واکاوی جریان‌های فکری موجود در رابطه با زنان در جامعه بیان میکنند برای من جذابه. علاوه بر اون کلا با ورود به وبلاگشون از نویسنده حس خوب میگیرم با اینکه با هم بحث و مخالفت هم زیاد کردیم :دی


5. فیش‌نگار وبلاگی با هدف ایجاد بحث و برپایی کرسی‌های آزاداندیشی که اونقدر پرطرفدار هست که اصلا فکر نمیکنم که نیاز به تعریف و توصیه من داشته باشه. وبلاگ مفید برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات و دریافت اطلاعات و نحوه نگرش سایرین در مورد موضوعات خاص.

 

6. نون و القلم و ما یسطرون وبلاگ دیگری است که نویسنده‌ش فکرهای خوب منتشر میکنه و نگاه آدم به مسائل مختلف رو تغییر میده. من نویسنده‌ی وبلاگ نون و قلم رو از مصادیق انسان های مصمم و با پشتکار تصور می‌کنم و همین نوع از شخصیت نویسنده برام کافیه تا یک وب رو به طور جدی دنبال کنم.


7. همسر بهشتی وبلاگ دوست عزیزی که خیلی خوب و سنجیده زندگی ما خانم‌ها رو زیر ذره‌بین قرار داده و هر از گاهی به یکی از مشکلات خانم‌ها می‌پردازه و سعی می‌کنه برای رفع اون مشکلات و درگیریهای ذهنی و عملی، که عموماً در زندگی خانم‏‎های جامعه زیاد دیده میشه، راهکار ارائه بده. روزگاری که از خودم و شرایطم ناراضی بودم با خوندن وب ایشون عاشق زندگی میشدم و بدیهای خودم رو میدیدم! و هروقت عشقم به زندگی مشترک کم میشد میرفتم سراغ وب ایشون! حتی بدون اینکه تغییری بکنم نگاهم به کل زندگی و خودم و همسرم تغییر میکرد و فکر میکنم همین تغییر نگاه‎ها عاقبت دستم رو گرفت... یه جورایی مدیون ایشون هستم. این نوع از اثرگذاری برای من خیلی ارزشمنده..



و اما بار دیگر بلاگری که دوستش میداشتم...

وبلاگ ایشون در پرشین بلاگ منتشر میشد و برای همین ایشون رو از پویش جدا کردم ولی نمیشد از موثرترین وبلاگها صحبت بشه و من از این وبلاگِ پرنور اسم نبرم. ایشون سالهاست که دیگه نمی نویسن ولی خدا رو شکر آرشیوشون تا حدی که در سونامی‎ها حذف نشده(!) در دسترس باقی مونده!

**سالهاااا پیش در اولین روزهایی که من فهمیدم چیزی به اسم وبلاگ وجود داره، توسط دوست عزیزم به این پست دعوت شدم و از اون به بعد تقریبا هر روز به امید پست جدید ایشون به وبلاگش سر میزدم.. اعتراف میکنم از اون روز تا الان که نزدیک به ده سال ازش میگذره، هیچکس در عالم بلاگستان به اندازه نویسنده این وب و این متون برای من تاثیرگذار نشد، هیچکس من رو اینقدر مدیون خودش نکرد و اینقدر در پرورش افق نگاه من و شخصیت من موفق نبود. نویسنده این وب یک الگوی مناسب برای دختران جامعه است. دختری کاملاً امروزی، فعال و اجتماعیِ کاملاً موفق که به برکت همین وبلاگ نویسی خالصانه و ارزشمندش بعدها اذن دخول به حرم حضرت سیدالشهدا_علیه السلام رو دریافت کرد. امیدوارم بانوی آیه‏‎های بلاگستان در اون دیار زیباش که هر اردیبهشت بوی بهارنارنج در کوچه باغ‎هاش می‎پیچه، هر لحظه زندگیش غرق در نور باشه و در سنگر مادری و سنگر معلمی به بهترین نحو ممکن به انسان سازی بپردازه. که میدونم همینطوره. بانویی که برای خاطر آیه ها می نوشت. برای خاطر آیه‎هایی که دوستشان داشت...


**وبلاگ دیگری رو هم اینبار در بلاگفا معرفی میکنم که ایشون هم دیگه نمی نویسه و من به ایشون مدیونم به خاطر همه اشکهایی که به برکت خوندن روضه‎های دلنشینش بر گونه‎هام دوید. وبلاگ و نویسنده‎ای که در فضای مجازی برای حضرت ارباب حسینیه‎‎ی دلش رو بنا کرد و او هم جایزه خلوص‎نیت و ارزشمندی مطالبش رو با راهی شدن به دیار سیدالشهداء_علیه السلام از حضرت گرفت. روزگاری بود که گاهی می نشستم دو سه ساعت تمام بارها و بارها روضه‏‎هاش رو مرور میکردم و اشک میریختم.. نوشته هاش به تمام معنا رزق بود...

امیدوارم هرجا که هست زندگیش زیر سایه ی عنایات حضرت سیدالشهداء پربرکت و پر نور باشه.


+آه چه حسرتی بر دلم نشست از یادآوری این دو بزرگوار...

دارم فکر میکنم به قلم‎هایی که ممهور به سوگند پروردگارند...

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۱۲
لوسی می

یادتونه هر دو تا مقاله‎م رد شده بود؟

منم هر دو تا رو یکی کردم که وزین تر بشه و تصمیم گرفتم برای یه نشریه ی دیگه بفرستم.

اونهایی که تا حالا برای نشریات مقاله فرستادن میدونن که هر نشریه به طرز اسفناکی یک فرمت خاص داره،

که شما باید و باید مقاله تون رو طبق اون فرمت ارسال کنید وگرنه اصلا بررسی نمیکنند!

و بیراه نگفتم اگر بگم هر تبدیل فرمتی برای یک مقاله ی مثلا بیست صفحه ای حدود یک روز کامل زمان می بره!

نمیدونم این چه کار بیخودیه آخه!

نمیشه اول بررسی کنن اگر تایید اولیه انجام شد برای تایید کلی و نهایی فرمتشون رو ارائه بدن؟ :(

حالا از اینها که بگذریم این نشریه علاوه بر فرمتشون از من تعهد اخلاقی به همراه امضای تمامی نویسندگان و درصد مشارکت هر نفر رو هم طلب میکنه!

اصلا نمی فهمم این چه بازی ایه که این نشریات در آوردن! اصلا چه معنی داره این کارا؟

یه نشریه دیگه بود گفته بود فقط و فقط شخصِ استاد راهنما حق ارسال مقاله رو داره! اگر قراره کسی به غیر از ایشون مقاله رو ارسال کنه، باید نامه کتبی از استاد رو اسکن کنید! این تبصره هم فقط مختص دانشجویان دکتراست!! :|

به خاطر همین پروسه های عجیب و غریب امروز شال و کلاه کردم و گل پسر رو بردم خونه خواهرم و رفتم دانشگاه،

و چشمتون روز بد نبینه که دیدم استاد راهنمای عزیزم راهی دیار غربت شده و حالا حالا ها که هیچ تا سال بعد و سال بعدشم احتمالا نمیاد!!

به ناچار رفتم پیش استاد مشاورم برام امضا کرد، خدا رو شکر خیلی به موقع رسیدم چون داشت میرفت. دو دقیقه دیرتر رسیده بودم ده روز دیگه معطلی داشت!

به استاد گفتم که یک بار ارسال کردم و موضوعاتشون تایید نشده.

گفت دوست داری برام ارسال کنی بخونمش؟ :|

بسیار بسیار خجالت کشیدم که اصلا ایشون رو حساب نکرده بودم و همه ش میرفتم سراغ استاد راهنما. حالا که اون نبود سخاوتمندانه داشت این پیشنهاد رو میداد. ازش ممنون شدم.

حالا امیدوارم رو مقاله م کامنتی نذاره تا سریع بتونم ارسالش کنم.

در راه برگشت دیدم عکس یکی از رفقای قدیمی رو تو دانشگاه  روی یک بنر بزرگ زدن!

رفتم ببینم چه خبره دیدم براش صندلی داغ برگزار کردن! :|

فک کن واقعا! :|

فردا هم صندلی داغشه، خیلی دوست دارم برم اما خب معطل کردن دو سه نفر به خاطر دوست داشتنِ خودم، کار عاقلانه ای نیست. اگر مجرد یا بدون فرزند بودم قطعا میرفتم.

این دوست ما از اونهایی بود که من تحسینش میکردم و میکنم هنوز.. و میدونم فلسفه ی نشاندنش بر روی صندلی داغ موفقیت های تحسین برانگیزش بوده...دیگه نگم از حرفهای دلم.. ای بابا! ای بابا! 

امیدوارم توفیقاتش روز افزون باشه.



+این روزهایی که مستر ماموریت بود و هنوزم هست اختیار خوابیدن عصر بچه ها رو به خودشون دادم و طبیعتاً دوست ندارن ظهرها بخوابن! اینجوریه که شبها ساعت هشت هردوشون در خواب هستند :) 

فکر میکنم این مدل خیلی بهتر از خواب ظهرگاهی باشه :) با اینکه باعث میشه گل پسر صبح هم زود بیدار بشه ولی خیلی راضی ام.. خیلی خیلی.. الحمدلله و المنه :)

_دقت کردید که مدتهاست از نبودن های مستر ننوشتم؟!_


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۴۲
لوسی می

امروز با مقدمه ای کودکانه رفتم تو حس خاطرات روز عروسیم!

واقعا بیراه نگفتم اگر بگم روز عروسی ما برای من هیچ‎گونه ویژگی‎ای که بتونم اون رو به عنوان روز خاص، لذتبخش، رمانتیک، و هرکلمه‎ای از این دست نامگذاری کنم نداشته!

هیچ لذتی در روزهای سی و یکم تیرماه هر سال برای من یادآوری نمیشه!

من هیچ‎وقت از عکسهای روز عروسیم لذت نبردم! (البته دلایل دیگه‎ای هم پشتش بود!)

هیچ‎وقت حتی فیلم عروسیمون رو تماشا نکردم!

البته هر سال از اون روز خوشحالم که روز هم‎خونه شدنِ من و مستر بود، اما چیزی که بخوام با یادآوریش رو ابرها باشم که هیچ، چیزی که بخوام با یادآوریش لذت معمولی ببرم هم وجود نداره!

چرا؟

چون اون روز اصلاً و اصلاً من و مستر خودمون نبودیم!

ما مثل همه‎ی عروس و دامادها در روز عروسیشون بازیچه‎ی یک سری رسم و رسومات الکی بودیم! واقعاً الکی! همه‎ش الکیه! و هیچ کدومش به ما هیچ لذتی نداد!

حالا مستر رو نمیدونم _هرچند که مستر از لذت‎بخش‎ترین خاطرات هم لذت خاصی نمی‎بره چه برسه به این روزِ بی لذت!! :))_

ولی من خودم لذتی از اون روز رو احساس نمیکنم!

اما برعکس اون روز، روز عقدم!

با اینکه روز عقد من در دل یک جنگ سرد عمیق خانوادگی بین خانواده‎ی من و مستر برگزار شد،

با اینکه تا روزهای قبلش در حد مرگ از خانواده‎ی مستر و قدر زیادی هم از خودش، خشمگین بودم،

با اینکه توش یه عالمه تیکه و طعنه و کنایه شنیدم، 

با اینکه بسیار بسیار ساده و حتی بی‎هنر برگزار شد و البته باز هم رسم و رسومات خاصی توش رعایت شد _اما رعایتشون تا حدی بود که هیچ‎چیز از سادگی مراسم کم نشه_ اما بازم برام روز جذابیه. و هر وقت یادم میاد تمام لحظه‎هاشو با احساسِ اون لحظاتم یادم میاد.

من تو خونه عقد کردم، نه هزینه‎ای برای سفره عقدم پرداخت کردم، و نه هزینه‎ای برای لباس، و نه هزینه‎ای برای آرایشگاه، و نه هزینه‎ای برای هیچی! و اون روز خیلی خیلی برام دلچسبه. خیلی...

نه به خاطر بی‎خرج و کم‎خرج بودنش_که انصافاً جا داشت قشنگتر برگزارش کنیم :دی_ به خاطر اینکه خودم بودم! خود خودم! زیادی خودم بودم! همینی که الان هستم. با همین لباسها اصلاً! با همین چهره، با همین لبخند، با  همین دل...

من اون روز معجزه‎ی خطبه‏‎ی عقد رو با تمام وجودم لمس کردم و مودت و رحمت رو شخصاً هدیه گرفتم، 

من اون روز خودِ خودم بودم :)

میدونم که نمیتونم و البته نمیخوام که برای پسرهام تعیین تکلیف کنم اما واقعاً بهشون خواهم گفت که اگر به اون روزگار برگردم به مناسبت عروسیم همه‎ی دوستان و اقوام رو به یک رستوران دعوت میکردم _البته پیشنهاد خودم دعوت به یک کافی‎شاپ و یک نوشیدنیه ولی خب میگن ولیمه‎ی عروسی جزو مستحباته :)_ و بعد میرفتیم با مستر تو خیابون‎ها می‎چرخیدیم و بدون استرس میرفتیم حرم، میرفتیم داخل حرم، یه دل سیر زیارت میکردیم، بعد میرفتیم با هم تا صبح تو پارک می‎نشستیم و قدم میزدیم و از هم صحبتی هم لذت می‎بردیم.. بعد میرفتیم یک مسجد نماز میخوندیم و اولین دعای ندبه‏‎مون رو هم با هم میخوندیم و بعد برمیگشتیم خونه‎مون و همه‎ی اون آداب اسلامی ورود به خونه رو هم اصلاً رعایت میکردیم :)

واقعاً اون روزی تو زندگی آدم دلچسبه که بتونی خودت باشی و از لحظه‎هایی که داره میگذره لذت ببری و از ته دلت خواسته باشی که اونجا و در اون شرایط باشی، نه اینکه در قالب یک سری آداب جا بگیری و مدام نگران رخدادهای غیرمترقبه و آدمها باشی.

حالا چند روز دیگه تا دهمین سالگرد روز عقدم باقی مونده!

دهمین سالگرد روز عقد ما چهار تا مناسبتِ خیلی بزرگ و هیجان‎انگیز داره که همه‎ش هم حول مستر می‎چرخه..(متوجه شدین چه روزیه؟)

این دهمین سالگرد رو به فال نیک میگیرم و از تمامی پیشنهادات ممکنه، برای برگزاری جشن چهارنفره‎‏مون استقبال میکنم. :)



+قبلاً اگر کسی از رسیدنِ دهمین سالگرد ازدواجش میگفت، عملاً فکر میکردم میانساله!! خوشحالم که نسبتاً زود ازدواج کردم و الآن سنم جوری نیست که این حس رو برای خودم دامن بزنه! :))

۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۵۴
لوسی می

آیا خاک وطن، 

صرفاً خاک وطن،

ارزش جان دادن دارد؟

۶۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۰
لوسی می

به لطف یکی از دوستانم دو تا کتاب دارم میخونم که در مورد مدیریت دولتیه.

در مورد مکاتب و خط‌مشی‌گذاری‌ها و مبانی سیستم‌های دولتی و ساز و کارهای مدیریت‌ در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی.

یکی رو میخونم به بیچارگیِ دولت حق میدم از بس که تصمیم گیری در نهادهای دولتی پیچیده و سخت و غالباً غیرعقلاییه

و دومی رو میخونم عملاً از بهبود اوضاع در این دولت ناامید میشم از بس که هرچی نکته‌ی منفی در دولت‌ها هست که وجودش ویران‌گرِ دولت‌ها بوده در این دولت به وفور وجود داره! :/



+البته این مشکلات و نواقص خاص این دولت نیست ولی خب با این دولت، رکورد تحمل مردمی و بی‌کفایتیِ دولتی رو تا حد قابل ملاحظه‌ای جابجا کردیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۵۳
لوسی می

استعداد خلیفه اللهی در نهاد تمامی انسان‌ها وجود دارد ولی در همه‌ی انسان‌ها به فعلیت نمی‌رسد. رسیدن انسان به مقام خلافت خداوند زمانی از بالقوه به بالفعل در می‌آید که فطرت خفته‌ی وی با تعلیم و تزکیه شکوفا شود. 

و حیات واقعی انسان پس از مرگ اوست.


حکمت درجه‌ای است که در آن قوه‌ی عاقله‌ی انسان تزکیه شده باشد.

عفت آن درجه است که انسان به تزکیه قوه‌ی شهویه(بهیمه) نائل آید،

شجاعت آن درجه‌ای است که قوه‌ی غضبیه(سبعیه) انسان تزکیه و شکوفا شود،

و عدالت مرتبه‌ای است که در آن قوه‌ی عامله انسان تحت فرمان قوه‌ی عاقله باشد و میان قوا تعادل حاصل شود.


+از کتاب الطهاره فی تهذیب الاخلاق مسکویه رازی.

مسکویه را بعد از ارسطو و فارابی معلم ثالث نامیده‌اند.

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۴۷
لوسی می

از بعد از کنکور هموجور درگیرم! انگار نه انگار کنکور تموم شده!حتی کتابها و جزواتم هنوز در زیستگاهِ دوران کنکورم پخش و پلاست!

 امروز پسرک ارائه کار پوشاک داشت. فکر کن روز چهارشنبه از مهد اومد و گفت باید شنبه نحوه تهیه پوشاک و انواعشو ارائه بدم! منم پریدم پای شبکه اجتماعی و به مربیشون گفتم من جمعه کنکور دارم و شرمنده! 

گفت باشه دوشنبه بیارین. یعنی از روزی که کنکور دادم دنبال این کار پسرکم! :/ 

دیشب قشنگ عصبی شده بودم از بس دنبال پیله کرم ابریشم و چرم و پارچه و عکس و فلان و بهمان گشته بودم! پیله‌ی کرم رو هیچ خرازی‌ای نداشت و آخرِ سر مامانم معجزه‌وار یادش اومد که یه زمانی مادرجون پیله کرم ابریشم داشته! فک کن پیله‌ای که رو مقوا چسبوندیم از آنِ کرمی بود که حدود شصت سال پیش به امید پروانه شدن دور خودش پیله تنیده بود... کرمی که با وجود ناکامی برای آیندگان بسیار گره‌گشا و مفید بود..

این وسط پسرک هم هی بدقلقی می‌کرد میگفت من نمیخوام ارائه بدم، قشنگ رو اعصابم بود. بهش گفتم این موضوع رو خودت شخصاً با مربیت هماهنگ کن. ولی من کمکت میکنم شکلش رو آماده کنیم شما خودت به مربیت بگو ارائه نمیدی. خوب که آماده شد از بس ذوق کرد که گفت نههه من باید ارائه بدم. گفتم مگه نمی‌گفتی نمیخوام؟ گفت اصلاً فکرشم نمی کردم بتونی این شکلی درستش کنی! :/ 

فک کن بچه آدم اینو به آدم بگه! :/

سوال جدی: چطور به بچه‌ها بیاموزیم قبل از دریافت اطلاعات کافی موضع‌گیری نکنند؟ (والا بزرگسالانمون هم اینو بلد نیستن! طفلک بچه‌م!)

نتیجه رو دوست داشتم. احساس میکنم دارم عقده‌های دوران دانش‌آموزیم رو میگشایم :دی

_ دو تا مقاله تو روزهای غیبتم در بلاگستان برای دو تا نشریه ارسال کرده بودم امروز فهمیدم هر دوش رد شده! :/ به لحاظ موضوعی رد شده!😣

مگه داریم؟ مگه میشه؟ 😐

یکی گفت به ما بی‌ربطه، یکی هم نگفت چرا موضوع رو رد کرده. حس خیلی بدی داره این اتفاق 😐

حالا موندم چه کار کنم... هردو رو یکپارچه کنم که موضوعش جذابتر بشه؟ یا برای دو تا نشریه دیگه‌ بفرستم؟ وقت و فرصت هم که خیلی کمه!

متاسفانه هنوز بعد از کنکور به زندگی برنگشتم و همه‌ش مشغله داشتم. باورتون نمیشه که من و مستر دیروز فهمیدیم شنبه پنجم اسفند و روز مهندس بوده و باید به هم تبریک می‌گفتیم! و اگر دیروز خواهر مستر برای خرید هدیه برای مامانشون تماس نمیگرفت از مناسبت امروز هم کلا بی‌خبر می‌موندیم. 

هیچی دیگه طبیعتاً برای مامانم هدیه نخریده بودم این شد که صبح به محض بیدار شدن گل پسر شال و کلاه کردیم رفتیم برای مامانم یه گلدون خریدیم و بردیم خونه‌شون و روزشونو تبریک گفتیم و سریع هم برگشتیم که به بازگشتِ پسرک برسیم. حیف شد عکس نگرفتم از گل خوشگلم ولی بعدا عکس می‌گیرم. :)


+عیدتون خیلی مبارک ^_^

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۹
لوسی می

دموکراسی یکی از راه های حکومت است که در آن، انسانِ معمولی قضاوت نهایی آنچه برای او خوب است را خودش به عهده دارد.



+این تعریف جناب گیولیک از دموکراسی خیلی قابل تامله. نه؟

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۱
لوسی می

کمال، با درکِ لذت توام است.

و اگر لذت بر رنج غالب شود انسان سعادتمند است.

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۵۶
لوسی می

در این ایام غیبت صغری واقعا نشد یه کتابی، جمله‌ای که قابل تامل و اثرگذار باشه بخونم و یاد شما نباشم.

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون کلی پست پیش‌نویس دارم.

گفته بودم برای کنکور دکتری هم تغییر رشته دادم؟

میدونم کار عاقلانه‌ای نیست ولی خب دلایل عاقلانه‌ای پشتشه. 

حالا اینو میخواستم بگم که واااقعا رشته جذابی رو انتخاب کردم. دعا کنید امسال قبول بشم و تو کلاسمون هم لااقل دو تا خانم دیگه هم حضور داشته باشن که رشته‌م رو بهتون بگم و شما رو هم از فواید این رشته و اطلاعاتش بهره‌مند کنم.

حالا جالبه به لطف دوستی یه سری از کتابهای بچه‌های مدیریت دولتی رو گرفتم و دارم میخونم. مباحث جالبی داره. همه‌ی چیزهایی که تا الآن خوندم خیلی برام جذاب بوده. از نوع حکومت‌ها، نوع سازمانها، مدیریت اسلامی و این چیزها. به نظرم میاد که مدیریت اصولا یک فلسفه است!

برام عجیبه که این رشته تو دوره‌ی لیسانس یکی از پایین‌ترین رشته‌های بچه‌های ریاضیه! (اصولا هم جزو رشته‌های علوم انسانی حساب میشه) مطمئن نیستم اما فکر میکنم حتی جزو رشته‌های مشترک با تجربی‌ها هم باشه. یعنی اینقدر نازل در سطح قبولی! جوری که وقتی به داداشم گفتم اینم تو انتخاب رشته‌ت بزن چنان عاقل اندر سفیه نگام کرد که به عاقبت دکترای مدنظرم شک کردم و مستر هم که هر روز به من میگه منم آخر میام همین رشته رو میخونم اونجا جلوی داداشم زد تو پر من و گفت این رشته به چه درد میخوره اصلا؟ :/ و بعد دید حرف بدی زده(:دی) توضیح داد که فقط لیسانسش چقدر بی ارزشه! :/

و یه بارم پیش یکی از استادها بودم و داشت منو تشویق و تحسین میکرد و در نهایت تواضع از بابِ مقایسه‌‌ی ظاهری موفقیتهای من و خودش به من گفت "خانم لوسی می! شما مهندس هستی و فلان و بهمان ولی من وقتی کنکور لیسانس دادم این رشته رو قبول شدم، اونم شبانه! باورت میشه یعنی هیچیِ هیچی!" :/

خب واقعا جای سوال داره که چرا باید این رشته‌ها در سطح لیسانس تو دانشگاه باقی بمونن و یه عده‌ای که از قبولی تو رشته‌های تاپ مونده‌ان بیان اینا رو بخونن و آخرم مملکت به هیچ جا نرسه؟! اگر نمیتونن برای تغییر فرهنگ جامعه برای توجه به این رشته‌ها و عدم مهندس گراییِ محض کاری بکنن لااقل این رشته‌ها رو تو تحصیلات تکمیلی فقط ارائه بدن که فقط کسی که علاقه‌منده و احساس موفقیت میکنه بتونه شرکت کنه.

شکی نیست که علوم انسانی از مهم‌ترین علوم جوامع هستند و بیس‌های فکری و مکاتب جهان‌بینی و ایدئولوژیکی جوامع رو بر عهده دارند تولید علم در رشته‌های علوم انسانی هویت اجتماعیِ یک ملت رو به ثبات میرسونن ولی در مملکت ما این رشته‌ها به رشته‌های سطح پایین و نازلی تبدیل شده که بچه‌هایی که اونها رو قبول میشن هیچ علاقه‌ای به این‌ها ندارن و در نتیجه از قِبَل تحصیلشون هیچ فایده‌ای عاید مملکت نمیشه.

اگر تو دوره لیسانس تو یه کلاس مهندسی بپرسید چند نفرتون با علاقه به این رشته اومدین دست‌کم ۹۰ درصد کلاس دست‌هاشونو بلند میکنن ولی این آمار در کلاسهای علوم انسانی غالبا برعکسه! و این چیزی شبیه فاجعه است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۰۹
لوسی می