امروز با مقدمه ای کودکانه رفتم تو حس خاطرات روز عروسیم!
واقعا بیراه نگفتم اگر بگم روز عروسی ما برای من هیچگونه ویژگیای که بتونم اون رو به عنوان روز خاص، لذتبخش، رمانتیک، و هرکلمهای از این دست نامگذاری کنم نداشته!
هیچ لذتی در روزهای سی و یکم تیرماه هر سال برای من یادآوری نمیشه!
من هیچوقت از عکسهای روز عروسیم لذت نبردم! (البته دلایل دیگهای هم پشتش بود!)
هیچوقت حتی فیلم عروسیمون رو تماشا نکردم!
البته هر سال از اون روز خوشحالم که روز همخونه شدنِ من و مستر بود، اما چیزی که بخوام با یادآوریش رو ابرها باشم که هیچ، چیزی که بخوام با یادآوریش لذت معمولی ببرم هم وجود نداره!
چرا؟
چون اون روز اصلاً و اصلاً من و مستر خودمون نبودیم!
ما مثل همهی عروس و دامادها در روز عروسیشون بازیچهی یک سری رسم و رسومات الکی بودیم! واقعاً الکی! همهش الکیه! و هیچ کدومش به ما هیچ لذتی نداد!
حالا مستر رو نمیدونم _هرچند که مستر از لذتبخشترین خاطرات هم لذت خاصی نمیبره چه برسه به این روزِ بی لذت!! :))_
ولی من خودم لذتی از اون روز رو احساس نمیکنم!
اما برعکس اون روز، روز عقدم!
با اینکه روز عقد من در دل یک جنگ سرد عمیق خانوادگی بین خانوادهی من و مستر برگزار شد،
با اینکه تا روزهای قبلش در حد مرگ از خانوادهی مستر و قدر زیادی هم از خودش، خشمگین بودم،
با اینکه توش یه عالمه تیکه و طعنه و کنایه شنیدم،
با اینکه بسیار بسیار ساده و حتی بیهنر برگزار شد و البته باز هم رسم و رسومات خاصی توش رعایت شد _اما رعایتشون تا حدی بود که هیچچیز از سادگی مراسم کم نشه_ اما بازم برام روز جذابیه. و هر وقت یادم میاد تمام لحظههاشو با احساسِ اون لحظاتم یادم میاد.
من تو خونه عقد کردم، نه هزینهای برای سفره عقدم پرداخت کردم، و نه هزینهای برای لباس، و نه هزینهای برای آرایشگاه، و نه هزینهای برای هیچی! و اون روز خیلی خیلی برام دلچسبه. خیلی...
نه به خاطر بیخرج و کمخرج بودنش_که انصافاً جا داشت قشنگتر برگزارش کنیم :دی_ به خاطر اینکه خودم بودم! خود خودم! زیادی خودم بودم! همینی که الان هستم. با همین لباسها اصلاً! با همین چهره، با همین لبخند، با همین دل...
من اون روز معجزهی خطبهی عقد رو با تمام وجودم لمس کردم و مودت و رحمت رو شخصاً هدیه گرفتم،
من اون روز خودِ خودم بودم :)
میدونم که نمیتونم و البته نمیخوام که برای پسرهام تعیین تکلیف کنم اما واقعاً بهشون خواهم گفت که اگر به اون روزگار برگردم به مناسبت عروسیم همهی دوستان و اقوام رو به یک رستوران دعوت میکردم _البته پیشنهاد خودم دعوت به یک کافیشاپ و یک نوشیدنیه ولی خب میگن ولیمهی عروسی جزو مستحباته :)_ و بعد میرفتیم با مستر تو خیابونها میچرخیدیم و بدون استرس میرفتیم حرم، میرفتیم داخل حرم، یه دل سیر زیارت میکردیم، بعد میرفتیم با هم تا صبح تو پارک مینشستیم و قدم میزدیم و از هم صحبتی هم لذت میبردیم.. بعد میرفتیم یک مسجد نماز میخوندیم و اولین دعای ندبهمون رو هم با هم میخوندیم و بعد برمیگشتیم خونهمون و همهی اون آداب اسلامی ورود به خونه رو هم اصلاً رعایت میکردیم :)
واقعاً اون روزی تو زندگی آدم دلچسبه که بتونی خودت باشی و از لحظههایی که داره میگذره لذت ببری و از ته دلت خواسته باشی که اونجا و در اون شرایط باشی، نه اینکه در قالب یک سری آداب جا بگیری و مدام نگران رخدادهای غیرمترقبه و آدمها باشی.
حالا چند روز دیگه تا دهمین سالگرد روز عقدم باقی مونده!
دهمین سالگرد روز عقد ما چهار تا مناسبتِ خیلی بزرگ و هیجانانگیز داره که همهش هم حول مستر میچرخه..(متوجه شدین چه روزیه؟)
این دهمین سالگرد رو به فال نیک میگیرم و از تمامی پیشنهادات ممکنه، برای برگزاری جشن چهارنفرهمون استقبال میکنم. :)
+قبلاً اگر کسی از رسیدنِ دهمین سالگرد ازدواجش میگفت، عملاً فکر میکردم میانساله!! خوشحالم که نسبتاً زود ازدواج کردم و الآن سنم جوری نیست که این حس رو برای خودم دامن بزنه! :))