ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

سلام دوباره.

چهل روز غیبت تموم شد و من میخوام دوباره برگردم به این عالم.

راستش امروز روز خیلی سختی برام بود.

خیلی. :(

یوم الحسرتی بود به معنای واقعی کلمه اما از نوع دنیویش!

نوع دنیوی که با آدم چنین می‌کنه، نوع اخرویش چه شود! :/

ان‌شالله بعداً سر فرصت میام از فضای کنکورم می‌نویسم.

امروز اما خاطر سختیِ این روز واقعا هیچی ندارم بگم، اما دوست داشتم بیام و باشم :)

اولا خیلی خوشحالم که میخوام دوباره پست بذارم..

و دوم اینکه خوشحالم که تو روزهای خوبی برگشتم.. روزهای پویش موًثرترین وبلاگهای بیان :)

و سوم اینکه واقعا دلم برای فعال بودن در اینجا تنگ شده بود.

وقتی پست نمیذاشتم و فقط و فقط میخوندمتون(غالبا بدون کامنت گذاشتن) فهمیدم چقدر همه‌تون خوب‌تر و موثرتر از اونی که قبلا فکر میکردم می‌نویسید.. 

بودن بین شما رو دوست دارم :)

و دوستی باهاتون نوعی افتخاره :)

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۰۰
لوسی می

و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۳۳
لوسی می

دیگه دارم از درس خوندن می‌ترکم.

مدیریتم تو این دوره افتضااااح بود. فراتر از افتضاح.

اصلا نتونستم منابع اصلی رو بخونم و این برای من چیزی مثل فاجعه بود.. دیر فهمیدم.. دیر... هفته‌ی آخر!

کسی رو دیدین با یه هفته خوندن رشته‌ای غیر از رشته خودشو بتونه قبول بشه؟ فکر نکنم بعد از اینم ببینین! :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۲۶
لوسی می

یعنی واقعا تو این دنیا کسی هست که بتونه تمام منابع آزمون‌های کنکور رو بخونه و بعد بره سر جلسه؟

یه مشکل بزرگ دارم اونم اینکه هیولای ترسم به شدددددت بی خیال و ریلکس و خوش خوااااابه! :/


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۶
لوسی می

آخ آخ آخ! چرا نهج البلاغه نمیخونم؟

چرا آخه واقعا؟ :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۲۰
لوسی می

اعتراف میکنم

اعتراف میکنم،

با تمام صداقت و وجدانم اعتراف میکنم که کنکور دادن برای من یکی از سخخخت‌ترین کارهای دنیاست...

واقعا واقعا واقعا برام مثل غووووله!

احساس خنگیِ بی حد و حصر دارم! 

و احساس حماقتِ عظمی از تغییر رشته‌م!

اما شاخ این غول شکستنی است! میدونم.

جالبه کنکور لیسانس که تصور میشه تمام زندگیمون بهش وابسته است هرگز برای من اینقدر سخت و طاقت‌فرسا نبود! :/

شاید چون تنها کنکوری بود که رشته‌ی خودمو امتحان دادم! هوم؟ شاید...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۹
لوسی می

پولی که قرار باشه بره هرجور که باشه مییییره!

خب سر جا و به موقعش خرجش کن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۴۳
لوسی می

کسی میتواند قرآن را فهم و تفسیر کند که به لسان عربی مبین که مختص قرآن است آشنا باشد..

برای فهم و تفسیر قرآن، آشنایی با زبان و ادبیات عرب راهگشا نیست!



+مود: احساس جهل!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۶
لوسی می

دیروز حس کسی رو داشتم که ریشه‌های فامیلیشو ناگهان پیدا کرده...

حس غریبیه...حس پیدا کردن یه بخشی از هویتت که همیشه فکر میکردی از بین رفته... اما هنوز هست.. تنومند و پا بر جا...

آیا باید بیام و پیدات کنم مادربزرگ؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۲
لوسی می

میشه من عاشقت نباشم؟

میشه با دیدن روی ماهت دلم نلرزه؟

من عاشقتم... 

برای من هم یا مرگ یا تو... 

یا مرگ 

یا خمینی...



+امروز یه دونگ خونه هدیه گرفتم ^_^

مبارکشون باشه شریک اقتصادی ^_^

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۹
لوسی می

مامان چرا گوجه رو خالی میخوری؟

چون گوجه دوست دارم.

اوهوم.. کاش منم گوجه دوست داشتم!

:))


+یه حسرتی تو چشماش بود که واقعا جا داشت درسته قورتش بدم! :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۳۶
لوسی می

1. تقریبا دیگه هیچی اینجا برام جذاب نیست!

هیچی!

میام می بینم بیست و پنج تا ستاره روشنه، چندتایی که همیشه دوست دارم پیگیرشون باشم رو میخونم ولی اونها هم دیگه این روزها جذاب نیستن!

اصلا جذاب نیستن!

نه حرفی دارم براشون و نه کامنتی.

2. این روزها قرآن میخونم.

دیروز آیه‏ هایی از سوره ی نور رو خوندم.

عجیب در مورد سعید طوسی بود :|

خنده داره نه؟

ولی بود. واقعا در مورد سعید طوسی بود.

3. این روزها کتاب میخونم.

چیزهایی که همیشه دوست داشتم ازشون بدونم. یه چیزهایی در مورد دولتها و سبکهای حاکمیت دولتی در کشورها. 

جالبه. خوشحالم که دارم میخونمش.

4. و امروز روز بدی میان من و پسرک بود.

من واقعا مادر عجیبی‎ام.

فهمیده‎م چه چیزی داغونم میکنه و دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.

اینکه پسرک حرفهایی رو بزنه که من به مامانم میگفتم و من با اینکه کاملا میتونم حس اونو بفهمم اما در واکنش بازم همون کاری رو میکنم که مامانم میکرد... واکنش مامانی که نمیتونست حس منو بفهمه! کار دیگه ای بلد نیستم. واکنش دیگه ای بلد نیستم..

از خودم متنفرم که مدارای همه کسی رو میکنم جز مدارای حالات پسرهام و همسرم.

من مادر بدی ام... تو این شکی نیست.

و عجیب مدیون پسرهامم..

این دیوونه‎‎م میکنه...

و همسر بدی ام.. 

نه خدایی همسر بدی نیستم. 

اما تفاوتی در حجم دِینم به مستر ایجاد نمیشه.

آخه مستر خوبه.. مستر خیلی خوبه...

5. ناامیدم از آینده م. خیلی! خیلی خیلی ناامیدم.

هیچوقت اینقدر احساس بدبختی نکرده بودم. البته این دروغه! چون بارها این حس بدبختی رو داشته م! :))

ولی احساس میکنم تو خونه می مونم و می پوسم و می میرم،

و نه مادری میکنم و نه همسری و نه بندگی و نه هیچیِ هیچیِ هیچی!

لعنت به زندگیِ پوچ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۶
لوسی می

امروز صبح انقدر اینجا سرد بود که خدا میدونه!

برف که نمیاد اصلا!

کلا مشهد دیگه برف نمیاد! بارون شاید اما برف هرگز! :|

حالا میخواستم بگم صبح ساعت هشت دیدم هرکار میکنم گرم نمیشم،

پاشدم برای صبحانه آش رشته پختم!

خودم هنوز تو کفِ همتم مونده‎م :))


البته نخود و لوبیای پخته داشتما! ولی بازم خیلی کارم باحال بود.. خیلی!:)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۲
لوسی می

آخ که مامان چقدر دوست داشتم بچه‎شون می بودم میرفتم تو کیسه‏‏‏‎شون :)


+گل پسر موقع دیدن والابی‎ها! (همون کانگوروی خودمون! :|)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۰
لوسی می

امروز کلا بی‌اعصابی کشیدم!

صبح که رفتیم خونه مامان مستر به کله‌پاچه خوردن :دی

و بعد پسرک حاضر نشد برگرده خونه و همونجا موند. 

همین قشنگ رو نِرو من اسکی کرد.

از اینکه هربار میریم خونه مامان مستر تا من میگم حاضر شین بریم بابای مستر میگه بچه‌ها اگه میخوان بمونن بعد من بیارمشون! آخ که چقدر حرص می‌خورم!

از دو چیز. یکی همین که هی همینو میگن و بچه رو جری میکنن. 

دوم اینکه یکی مثل پسرک هی ترجیح میده بمونه.

یعنی اگه پسرک اینقدر تو اونجا موندن رو اعصاب من نبود و اون سابقه‌ی اسف‌بار همسایگی رو نمیداشتیم خب گفتنِ اونها هم بی‌اهمیت میشد و اینقدر آزارم نمیداد.

خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم که به خودم بفهمونم پسرک مالِ تو نیست و حق داره گاهی جاهایی بمونه که بیشتر بهش خوش می‌گذره.

دیگه نگم که باز از این تصور که اونجا بیشتر خوش می‌گذره دو برابر حرصم گرفت :)))

بعد به یاد یکی از بلاگرهای آزاردهنده افتادم.

آقا کار سختیه بی‌خیال بعضی چیزا شدن. خیلی کار سختیه :/

هنوزم میخوام برم بهش یه چیزی بگم. تا انگیزه‌م درست نشه نمی‌رم! :/ قولِ قول!

پسرک اومد و ظهر هم غذای محبوبش رو براش پخته بودن.

منم تحمل نکردم و بهش گفتم که از اینکه بی اجازه‌ی من موندی خیلی دلخورم. بعد خودمو سرزنش کردم که اینقدر بی تدبیرم و ضعیف.

خب طبیعتا پسرک هم غمش نبود.

بعد ازم عذرخواهی کرد.

بهش گفتم بهت خوش گذشت؟

گفت آره. گفتم همین که بهت خوش گذشته من خوشحالم.

کلی زور زدم که ازش بپرسم چی شد و تعریف کن ولی خب نمیتونستم!

نتیجه میگیریم که درس چیز بدی است! خیلی خیلی بد است. ربطش رو بفهمین دیگه.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۶
لوسی می