2009.

خوشبختی یعنی اینکه وقتی برای خرید میری بیرون

یهو چشمت به اسفناج سبز و تازه بیفته..

+در نتیجه ناهار ظهرت از کتلت به بورانی اسفناج تغییر ماهیت بده..

وااااای که چه لذذذذتی..:)

+برای اولین بار بود که شخصاً بورانی اسفناج پختم! :)

2008.

این روزها

روزهایی است برای مبعوث شدن..

2007.

بعضی وقتها که پسرک چیزی رو مخفی میکنه

بهش میگم: چشمات داره اون چیز رو به من میگه!

حالا امروز یه چیزی ازش پرسیدم،

با حالت پیروزمندانه ای میگه:

چشمام رو ببین چقدر ساکت شده!

2006.

دلم میخواد روزی به لگولند برم.

:)

+هرچند که رفتنمون خیلی هم شاید لذت بخش نباشه

که حجاب یک محدودیت است!

2005.

از ساعت نه و نیم چراغهای ما خاموشه

و پسرک تریپ خواب برداشته

اما هنوز که هنوزه

بیدار و سرحال و قبراقه!

:|

+رویای زود خوابیدن بچه ها،

هنوز به یک رویای دست یافتنی تبدیل نشده..

:(

2004.

دلم یک عدد کنکور دکترای قبول شده میخواد.

:(

+معلومه که هنوز دلم یک دله نیست..

2003.

گاهی هم باید گفت

امان از تفاوت های فرهنگی!

که راه الزام و تاکید بر درست و غلطها رو بر آدم می بنده..

:|

2002.

لِمثلِ هذا فَلیعمَل العامِلوُن!

+آیه ی هوس برانگیزیه و انگیزه بخش.

+ 61 صافاتِ عزیزم.

2001.

آقا من الان رفتم دوباره تیرامیسوی عزیزم رو خوردم

و اینبار خیلی بیشتر به دلم نشست!

چرا دیشب اینطور نبود؟!

:|

+اینم یه برش دیگه ست که برای همسایه ی شمالی بردم.

ترک دیوارمون هم توش معلومه که میتونید بهش بخندید! :دی

2000.

بالواقع تو امتحان منی..

+أعوذُ باللهِ مِن نَفسی.

إِنَّ النَّفسَ لَأَمارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِی(53 یوسف)

+بدون برنامه ریزی قبلی،

پست دو هزارم از آنِ خودم شد..

و تو!

که کاش

تو زندگی من،

نبودی اصلا!

:|

1999.

خوب شد که من هکر نشدم..

1998.

و موهای گل پسر را

با ماشین اصلاح،

به شدت کوتاه کردیم!

:)

+شما بخونین کچلش کردیم! :)

+حالا پسرک گیر داده که منم میخوام کچل شم!

1997.

دسر امروزم تیرامیسو بود :)

عااالی درست کردم

البته با کیک اسفنجی.

کیکش محشر شد!

خامه ش خووووب فرم گرفت

و کلا از هنرم لذت بردم..

ولی خانوادتاً خییییلی دوست نداشتیم.

خوب بود، اما مزه ی پنیرش ملموس بود

و ما ترجیح میدادیم کلا خامه باشه!

:)

+پیش به سوی کیک تولد :)

1996.

10 روز زودتر...

ناگهان چه زود دیر شد..

:(

1995.

اصلا باورم نمیشه که مستر چطور میتونه اینقددددددر فیلم ببینه!!

من کار کنم و مستر فیلم ببینه!

من بچه ها رو نگه دارم و مستر فیلم ببینه!

من پست بذارم و مستر فیلم ببینه!

من بخوابم و مستر فیلم ببینه!

مستر با بچه ها بازی کنه و همزمان هم فیلم ببینه!

چطور ممکنه آخه؟؟!

+و بعد به من بگه من گاهی به خاطر شما از فیلم دیدنهام میگذرم!! :|