ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

رفته یه پرتقال (بله دقیقا پرتقال در این فصل) پیدا کرده و اومده که پوست بکنه

گل پسر هم تا چیز جدید رو می بینه میدوه میره سمتش که به منم بده.

و پسرک بهش نمیده.

میگم مامانی بذار داداش هم یه دست بزنه بهش. نمیخوره که!

منم میرم برات کارد بیارم.

بعد که بلند میشم می بینم که دست گل پسر رو گرفته

میزنه به پرتقال میگه بیا! یه دست بهش بزن دیگه بسه!

این دستت رو هم بزن! آهااا! دیگه بسه! برو!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۲
لوسی می

به من نگاه میکنه و میگه چشمم رو ببین.

میگم چی شده؟

- داره اشک میاد.

+آره. چشمت قرمز شده اشکش میاد.

بعد بهم خیره میشه.

میگه شما چی شده؟

+هیچی!

_چرا یه چیزی شده. چشمات میگه!

+نه مامانی چیزی نشده.

-چرا! چشمات میگه داری غصه میخوری...

من بغض میکنم.. باورم نمیشه که تو اینقدر چشم خونیت خوب باشه.

+بیا بغلم تا غصه هام تموم بشه..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۸
لوسی می

یهو پامیشه میاد سر منو می چسبونه به شکمش!

میگم چی شده؟

میگه نگا! بوم بوم بوم!

متوجه میشم که صدای قلبشو میگه.

میگم آها صدای قلبت؟ بعد سرمو میذارم رو سینه ش و گوش میدم

یک لحظه احساس میکنم از زمان و مکان گذشتم

و برگشتم به روزگاری که صدای قلبش رو با گوشی دکتر می شنیدم.

میگم چقدر قلبت تند میزنه مامانی.

میگه آره.. دیدی؟ قلبم داره چشمک میزنه همه ش.

:))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۴
لوسی می

اگر بخوام برادرانه های لذت بخش شما رو ثبت کنم

باید یک دوربین دستم باشه

و هیچ کاری نکنم جز عکس گرفتن و فیلم گرفتن از شما دو نفر!

:)



+گاهی فکر میکنم خوبه تو خونه مون دوربین نصب کنیم :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۰
لوسی می

امروز برای پسرک نامه نوشتم.

نه برای پسرک..

برای خودم در آینده..

برای خودم که گاه دلم بتونه به خودم حق بده..


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰
لوسی می

امروز با یه نیمچه دکوراتوری رفتیم خونه مون.

کلی نظر و ایده برای آشپزخونه مون داد

و اشکالاتی که داره رو رفع کرد

فکر میکنم خیلی خوب بود.

احساس خوبی از این تغییرات مثبت دارم

الانم منتظر ارسال عکسهاش هستیم.

:)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۶
لوسی می

امروز تصمیم گرفتم کمتر پای نت برم

و اصلا برای همین وب رو نیمه تعطیل اعلام کردم

با پسرک کمی خمیر بازی کردیم

و مدت زیادی هم با رنگ انگشتی دیوار رو رنگ آمیزی کردیم :)




+بعدم موقع خواب گل پسر و اندکی بعدش نشستم پای چت با یک دوست.

و مستر هم خیلی زود برگشت خونه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۲
لوسی می

خونه ی جدیدمون کف پوشش سرامیکه.

یه بخشی از جلوی آشپزخونه رو دادم تغییر مدل بدن.

حالا که زمین رو کندن و خراب کردن

میگه از اون مدل سرامیک هرجا میگردم نیست!



+و مستر!

که همیشه میره پشت دخل پیش فروشنده می ایسته!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۱
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۹
لوسی می

در سه هزار و دهمین پست

تصمیم گرفتم مدتی درِ اینجا رو قفل کنم.

این مدتی که میگم

میتونه از ده روز

تا بیش از سه چهار ماه

متغیر باشه.

ولی حداقلش همون ده روزه..



+خیلی خیلی ممنون که بودین.

+تعطیلیِ ده روزه شاید چیزی نیست که اسمش رو بشه تعطیلی گذاشت

اما چون عادت به پست گذاشتنهای پی در پی در روز داشتم

و خیلی از لحظه هامو ثبت میکردم

گفتم بیام خبر بدم،

که دوستان مهربان نگران عدم حضورم نباشن.

ممنونم از همه ی مهربونی های همیشگیتون.

التماس دعا دارم.

و دعاگو هستم.

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۰
لوسی می

و ضَاقَتْ عَلَیَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ

وَضَاقَتْ عَلَیَّ نَفسی

وَ ظَنَنتُ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ..



+اقتباس از از آیه ی 118 سوره ی توبه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۱
لوسی می

گاهی اونقدر از شرایط شاکی میشم

که فقط دلم میخواد برم..

رفتن رو یه گریزراهی میدونم

برای راحت شدن از خیلی چیزها..

اما دقیق که میشم

می بینم خودمو گول میزنم..

من هرجا باشم همین منم!

رفتن وقتی دردها رو درمان میکنه

که فقط شرایط تو رو به اینجا رسونده باشه

و تو مستضعفِ شرایط شده باشی

نه حجابی که خودش باید از میان برخیزد...*


*تو خود حجاب خودی حافظ! از میان برخیز...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۰
لوسی می

دلم میخواد پایان نامه م رو تموم کنم.



+دلم میخواد درس بخونم

دلم میخواد برای آزمون دکترا آماده بشم

و شرکت کنم

و قبول بشم

و دوباره دانشجو بشم و اینبار در آخرین مقطع ممکن.

در سر منزل مقصود!

دلم میخواد بورس دکترا بگیرم،

دلم میخواد . . . باشم!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۷
لوسی می

تو زندگی قوانین عجیبی حاکمه،

گاهی باید ذلت رو قبول کنی،

تا عزیز بشی.



+البته تعبیر افراد از ذلت و عزت خیلی متفاوته.

چیزی که حتمیه اینه که عزت فقط برای خداست و فقط از جانب او بین بندگان تقسیم میشه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۳
لوسی می

مادرشوهرم زنگ زد به مستر،

و گفت خونه ی فلانی(مادرشون) نمیرین من یه چیزی ازش گرفتم بهش پس بدین؟

مستر نکته رو گرفته بود و پرسیده بود: میخواین برین اونجا؟

مادرشوهر: اگر رفتین و خواستین چند دقیقه ای اونجا بمونین آره منم میام.

و بعد پرسیده بود:

خونه ی فلانی(برادر مستر) چی؟

خونه ی فلانی نمی رین؟

:)



+دلم سوخت.. دل مستر هم..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۳
لوسی می