وقتی که مستر با کلید در رو باز میکنه
و میاد تو، منم تا می بینم اومده شروع میکنم و
غر میزنم و غر میزنم و غر میزنم
و تا از تو آشپزخونه میام بیرون
می بینم با دو تا شاخه گل رز
که زیباییشون خارج از قدرت توصیفه
مقابل من واستاده..
وقتی که مستر با کلید در رو باز میکنه
و میاد تو، منم تا می بینم اومده شروع میکنم و
غر میزنم و غر میزنم و غر میزنم
و تا از تو آشپزخونه میام بیرون
می بینم با دو تا شاخه گل رز
که زیباییشون خارج از قدرت توصیفه
مقابل من واستاده..
برای بازی کردن با خانواده وقت بذارین.
یه سرگرمی مشترک با همسرتون پیدا کنین
و حتی اگر شده ماهی یک بار
به اون سرگرمی بپردازین..
بازی های مشترک پدر و مادر و فرزندی هم که اصلا لازم نیست بگم چقدر ایده آله.
+قدری هم خلاق باشید بد نیست! :دی
+شاید حتی مسخره به نظر بیاد که بگم
که بدونید عشقی که در پس بازی با خانواده،
به طرفین تزریق میشه
با کار های دیگه ایجاد نمیشه.
:)
+دیروز با مستر رفتیم شهربازی
نه برای بازی خودمون
به هدفِ بازی کردنِ پسرک..
خیلی خوشحال شدم که مستر
برای پسرک یک بازی رو شارژ کرد که پسرک مشغول باشه
و در زمان بازی پسرک با همدیگه یه بازی دونفره ش رو انجام دادیم.
و بعد با پسرک سه تایی بازی کردیم.
+یاد باد آن روزگاران، یاد باد..
وقتی پسرکت خیلی با حوصله
یک کتاب برمیداره
و میشینه روی مبل
و از اول تا آخرش رو همراه با ورق زدن کتاب میخونه..
:)
+حفظ کردن اشعار و خوندنش برای پسرک بی سابقه نیست
اما هیچوقت به آخر کتاب نرسیده بود!
همیشه وسطش بی خیال میشد و می رفت!
دیروز مستر به مناسبت روز پرستار
و با این استدلال که میخواد از پرستاریهای من از خودش و دو کودکمون قدردانی کنه،
منو شرمنده ی محبت و دست و دلبازیش کرد.
:)
+ازت ممنونم مسترم.
مستر برای نون خریدن بره بیرون
و وقتی برمیگرده
ببینم تو حجم خریدهاش
همونی هست که من دیشب ازش خواسته بودمممم..
:)
+هرچند که همون برند نبود،
اما همین که حواسش بود خیلی بهم چسبید.
ما امروز رفتیم تی وی بخریم :)
خیلی حس خوبی دارم
که با مستر میریم اجناس مختلف رو تماشا میکنیم و انتخاب میکنیم،
از اینکه مثل تازه عروس و دامادها دنبال جهیزیه باشیم خوشم میاد..
و همه شون رو با عشق نگاه میکنم :)
شاید به این خاطر که من اصلا برای خودم جهاز نخریدم..
+گفته بودم که پسرک تی وی سابقمون رو به دیار باقی فرستاده؟؟! :|
زندگی یعنی پیچیدن بوی کیک تو فضای خونه.
:)
+دارم مزه شو بو می کنم! :دی
1554.
پدر و پسر همه ی ویفرها رو خوردن!
میام میگم هیچی برای من نگه نداشتین؟
مستر: نه دیگه! گفتی که نمیخورم!
پسرک در حالی که کاملا میره تو مود عذاب وجدان،
بسته ی ویفر رو میگیره جلوی بینیم میگه:
بیا مزه ش رو بو کن!
:))
+ده دقیقه بعد،
وسط بازی میاد میگه مامان من فردا از اون ویفرها برات میخرم..
:)
+عزیزممممممممم :*
وقتی بعد از یک سال
استاد راهنمام بهم زنگ میزنه
و میگه کجایی خانم لوسی می؟
اساسی نگرانت شدم گفتم احوالتو بپرسم!
:دی
+کپ کردم در حد المپیک!
وای خدای من!
اصلا باورم نمیشه!
پست قبل رو نوشتم
و در کمتر از پنج دقیقه بعد
کسی تو تلگرام بهم پیام داد
و شد همزبونم
اونم کــــــــــــــــی؟؟!
مستـــــــــــــــــر..!!
+وای خدای من!! از فرط هیجان تا آخر چتم با مستر یه بند گریه کردم!!
این بهترین اتفاقی بود که می شد بیفته!!
+چطور شد که مستر، یهو از خواب بیدار شد و به من پیام داد؟!
اگر برام مهم می بود که فقط پسر دارم و دختر ندارم
با این همه هجمه ای که تا الان بر من وارد شده
شاید هزاربار از غصه دق کرده بودم!!
+ الحمدلله که هیچ کمبودی با پسرانم احساس نمیکنم...
و این یعنی خوشبختی :)
وقتی سردبیر یک مجله ای
آدرس ایمیلشو بهم میده
تا اگر متنی داشتم براش ارسال کنم..
+انقدر ذوق داشتم که هنوز هیچی نشده حس کردم نویسنده شدم!
و آرزوی همیشگیم به حقیقت پیوست! :)
وقتی که بشنوی
پسرکت موقع بازی
داره زمزمه میکنه:
السلامُ علی الحُسَین..