دیروز کلهم اجمعینِ اسباب بازی های پسرک رو
ریختم تو ماشین ظرفشویی :)
+خیییلی توصیه میکنم که هر از چندی این کار رو بکنید.
و اگر ظرفشویی ندارین خودتون اسباب بازی های بچه ها رو بشورین.
من قبل از خریدنِ ظرفشویی خودم میشستم.
خیلی مهمه.
دیروز کلهم اجمعینِ اسباب بازی های پسرک رو
ریختم تو ماشین ظرفشویی :)
+خیییلی توصیه میکنم که هر از چندی این کار رو بکنید.
و اگر ظرفشویی ندارین خودتون اسباب بازی های بچه ها رو بشورین.
من قبل از خریدنِ ظرفشویی خودم میشستم.
خیلی مهمه.
دیشب هرکار کردم که روم بشه به پسرک بگم به مراسم احیا نخواهیم رفت
نشد که نشد..
برای همین برای رفتن به بقیه رو انداختم..
+چرا باید تو رو با این دل پاکت از چنین مراسم با شکوهی ناامید کنم..
این روزها به فرستادن پسرک به مهد فکر میکنم.
روزهاش تو خونه با من خیلی جالب نیست.
یعنی اصلا جالب نیست!
:|
+هرجور حساب میکنم به یه حیاط یا پشت بامِ خوب نیاز دارم!
وقتی تو کتابخونه م رو نگاه میکنم
از خودم بدم میاد که این همه کتابهای فوق العاده خریدم
و هنوز نخوندمشون!
:(
+کتابی که امروز معرفی میکنم کتاب "بازی های خلاق"ه.
اثر شیلا الیسون و جودیت گری
ترجمه ی لیلا انگجی
انتشارات جوانه ی رشد.
365 تا ایده ی قشنگ بازی و گذران وقت با بچه ها داره.
من که با خوندن ایده هاش پر از ذوق میشم :)
+اینو اگر نخریدید هم اشکالی نداره، من هرکدوم رو با بچه ها انجام بدم میام می نویسم :)
امروز من و پسرک دوتایی رفتیم مسجد...
تو مسیر دویدیم
و قایم باشک(قایم موشک) بازی کردیم..
وای که چه لذتی بالاتر از این آخه؟؟!
:)
+نمیدونم آخرین باری که دوتایی با پسرک چنین مسافتی رو رفتیم کی بود..
حتما بیش از یک سال یا حتی یک سال و نیم از اون روزگذشته..
کاش می شد مادرها مریضی های بچه هاشون رو بگیرن،
و در عوض اونها خوب بشن..
تو گروه خودمونیمون یکی از اقوام نوشت که پسرش دیروز اولین روزه ش رو گرفت.
با تصور اینکه روزی پسرهای من هم اولین روزه شون رو بگیرن،
دارم گریه میکنم!
+نمیدونم چه حسیه. غرور، افتخار یا شعفِ پیش از موعد.
اما بیش از همه ی اینها، حسِّ خوبّ دیده شدنه...
مطمئنم اگر روزی بچه های آدم اولین روزه شون رو بگیرن یا اولین نمازشون روبخونن
خداوند حتماً پدر و مادر اون بچه ها رو به دیده ی رحمت نگاه خواهد کرد...
++کاش اون روز واقعا لایق نگاه رحمت خدا باشم..
فکر میکردم که چقدر دوست دارم
روز تولد امام حسن_علیه السلام
به پسرک هدیه بدیم
و روز تولد امام حسین_علیه السلام
به گل پسر.
بعد یادم اومد که قرار بود تو خونه مون روز تولد حضرت ابوالفضل _علیه السلام هم روز برادر باشه.
و از طرف دیگه خیلی تأکید دارم که روز تولد ائمه ای که بچه ها هم نامشون هستند هم
برای بچه ها هدیه بخرم!
کلا پایه م به هر مناسبتی هدیه بخرم! :دی
دوست دارم به خاطر میلاد ائمه بچه ها خوشحال باشند..
و یک حس قرابت در وجودشون ایجاد بشه.
پسرک بدونه که برادر بزرگتره،
و گل پسر برادر کوچکتر.
و اسمهاشون..
بدونن که اسمهاشون نام چه بزرگانی بوده،
و فراموش نکنند که اسامیشون خیلی مبارکه و حرمت داره..
این خیلی مهمه برام.
+عیدتون مبارک..
وقتی یادم میره نباید با وجود گل پسرِ جان
با لباس سفید به افطاری بریم!!
خیلی سال پیش، شاید نزدیک ده سال پیش،
که هنوز مجرد بودم،
عکسی تو نت دیدم
که به غایت منو جذب کرد،
و حس لذت بخشی رو به من هدیه داد..
تا مدتها عکس پروفایلم در یک شبکه اجتماعی بود.
همیشه دلم میخواست همیچین عکسی از بچه های خودم داشته باشم،
و الان،
بعد از این همه سال؛
فرصتش پیش اومده که عکسی همین شکلی از بچه هام بگیرم..
+یه روز عکس بچه هامو هم میذارم :)
+بچه ها رو ببینین! پر از عشقن، مخصوصا نگاه پسر بزرگتر.. خیلی برادرانه ست :)
+بچه های من الان هردو تقریبا همین سن و سال رو دارن :)
کی فکرشو میکرد؟! :)
اگر غصه ی عالم هم تو دلم باشه
کافیه تو سرت رو کج کنی و بهم لبخند بزنی
همه ش از دلم میییییرهههه..
و ناخودآگاه میخندم..
:)
ساعت خواب پسرک رو به وضعیت مطلوب تری رسوندم.
همه ی اثربخشیش هم در زمانهای ماموریت مستر بود.
چون برنامه های زندگی مستر،
مانع از برنامه ریزی برای زندگی بچه هاست.
بالاخره این ماموریت ها باید یه فایده ای برای ما داشته باشه یا نه؟!
:)
+به این میگن تبدیل تهدید به فرصت :)
+البته هنوز جا داره که زودتر بخوابه. یا لااقل یه نیم ساعت و چهل دقیقه ای در طول روز بخوابه.
ولی راضی ام. الحمدلله علی کل حال.
چقدر بده که زورت به کسی که میخواد به گل پسرت خربزه بده نرسه
و پسرت تمام امروز رو سرفه های الرژیک بکنه!
+کوتاهی خودم بود، میتونستم تو نه گفتن هام قاطع تر باشم.
منو ببخش گل پسرمممم.
:(