امروز با پسرک ژله درست کردیم
و عصر دادم که بخوره.
هنوز که هنوزه دارم تیکه های ژله رو از روی فرش و زمین آشپزخونه و یخچال جمع میکنم!
تا میام بشینم می بینم یه تیکه ژله هم اینجا افتاده!
:|
امروز با پسرک ژله درست کردیم
و عصر دادم که بخوره.
هنوز که هنوزه دارم تیکه های ژله رو از روی فرش و زمین آشپزخونه و یخچال جمع میکنم!
تا میام بشینم می بینم یه تیکه ژله هم اینجا افتاده!
:|
دو روزه هرچی از پسرک خواهش میکنم که بریم بیرون بازی کنیم
نمیاد که نمیاد!
:|
خسته ام.
خیلی.
احساس اسارت میکنم،
کسی که حتی یک دقیقه نمیتونه برای خودش باشه..
حتی یک دقیقه.
+حتما یک مادر باید برای خودش کاری دست و پا کنه
و زمانی رو برای خودش باشه..
اگر بخوام برادرانه های لذت بخش شما رو ثبت کنم
باید یک دوربین دستم باشه
و هیچ کاری نکنم جز عکس گرفتن و فیلم گرفتن از شما دو نفر!
:)
+گاهی فکر میکنم خوبه تو خونه مون دوربین نصب کنیم :)
امروز برای پسرک نامه نوشتم.
نه برای پسرک..
برای خودم در آینده..
برای خودم که گاه دلم بتونه به خودم حق بده..
امروز تصمیم گرفتم کمتر پای نت برم
و اصلا برای همین وب رو نیمه تعطیل اعلام کردم
با پسرک کمی خمیر بازی کردیم
و مدت زیادی هم با رنگ انگشتی دیوار رو رنگ آمیزی کردیم :)
+بعدم موقع خواب گل پسر و اندکی بعدش نشستم پای چت با یک دوست.
و مستر هم خیلی زود برگشت خونه.
چند وقت پیش اون آرشیو رو آوردم خونه
و حالا هر دو سه روز یکی از فعالیتهاشو با پسرک انجام میدیم.
:)
+بعید میدونم برنامه و فعالیت مهدکودکها تغییر خاصی کرده باشه.
یکی از مهمترین قواعد تربیتی در کتاب "بچه ها بهشتی هستند"
اینه که هرگز جمله ای نگید یا کاری نکنید که بخواید به وسیله ی اون به بچه عذاب وجدان بدید.
کاش اینو برای همه ی سنین رعایت کنیم!
+مثلا میگه نگید چرا اسباب بازیهاتو ریختی؟ من چند بار صدات کنم؟ چرا گوش نمیکنی؟
از این کارت ناراحت شدم، یا هرچیزی مثل اینها.
همیشه فکر میکنم
تربیت پسرها دشوارتر از تربیت دخترهاست
اما داماد کردن پسرها ساده تر از عروس کردن دخترهاست..
این روزها رو خیلی بهتر میگذرونم.
از نبودن مستر در حد مرگ ناراحت نیستم؛
دلتنگیم برای مستر فقط از روی علاقه ست،
نه از کلافگی ناشی از تنهایی و خستگی های متعاقبش!
با پسرک بازی میکنم؛
با گل پسر عشق میکنم؛
برای اوقاتم برنامه ی بهتری دارم؛
ناهار و شام رو مفصل درست میکنم و از حواشیش نمیزنم،
به این و اون فکر نمیکنم
به چرا گفت و چرا نکرد اصلا فکر نمیکنم
به چه بکنم و چه خواهم کرد،
و آیا چه خواهد شدها هم همچنین!
در لحظه تمام فکر و دلم رو میدم به کاری که دارم انجامش میدم.*
و این یعنی خوشبختی..زندگی در لحظه!
که کاش در وجودم رخنه کنه.
* به جز آشپزی و وبلاگ نویسی؛ چون در این دو زمان همزمان فکرم پیش بچه ها هم هست..
وقتی پسرک حاضر نیست تنهایی بره بخوابه،
و گل پسر هم که اصلا بلد نیست تنهایی بخوابه،
و پسرک نمیتونه سکوت کنه تا من گل پسر رو بخوابونم و برم پیشش،
و گل پسر هم نمیتونه منتظر بمونه که پسرک بخوابه و بعد بخوابونمش؛
میشه وضعیت امشب من!
که به سختی هرچه تمام تر،
بالاخره هردوشون رو خوابوندم.
و احساسی مثل احساس قهرمان المپیک دارم!
:دی
+و نگران از دو دوره ی آتی المپیک خواباندن بچه ها!
در اقدامی انتحاری از ریخت و پاش های روی فرش به ستوه اومدم
(که پر از مهره های تسبیح های پاره شده توسط بچه ها بود :(()
و در میان جیغ و داد بچه ها و بازی های خشنشون
کل پذیرایی رو یه جاروی حسسسااااابی کردم..
الان احساس میکنم بعد از دو سه روز
انرژی مثبت در پذیرایی جریان پیدا کردهههه..
+بعدم با وجود بچه ها اساسی تجدید قوا کردم! :)
این روزها بیشتر اجازه میدم پسرک بچگی کنه
حتی اگر دلش بخواد تمام دارچینها رو با عرق نعنا مخلوط کنه،
یا اگر دلش بخواد موقع شستن دستهاش قدری آب بازی هم بکنه،
یا اگر دلش بخواد با لباس مهمونی روی آسفالت و پیاده رو غلت بزنه،
یا دلش بخواد قبل از خود بستنی، یه دور بسته بندیش رو هم لیس بزنه،
یا حتی تر اگر بخواد با زبونش رو شیشه ی پنجره ی ماشین نقاشی بکشه!!
+مدام با خودم میگم:
هیچ مردی تا سی سالگی به این کارها ادامه نمیده!
تموم میشه لوسی! صبور باش!
امروز برای اولین بار
گل پسر به بغل
و با وسایل حمل و نقل عمومی
رفتم یه جای دور.
:)
+وقتی رگ مادرانه م متورم میشه..
+گل پسر ماه بود، ماه!
+و قدر جلابیبم رو بیشتر دونستم!
+و الان با دست چپی بالکل افلیج در خونه می چرخم.
برای من از لذت دنیا همین بس
که به تویی نگاه کنم
که لبخند از رو لبهات محو نمیشه..
و هربار که تو رو صدا کنم،
برام بخندی..