ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۳۱ مطلب با موضوع «خانوادگی :: مادرانه» ثبت شده است

واقعا چه روزهایی گذشت بر من و تو..

در تمام مدت با تو بودن

سعی کردم خودم رو راضی به رضای خدا نشون بدم

نمیدونم اگر خدا امتحانش رو در حد نهایی اعمال میکرد چقدر می شکستم

اما بروزاتم همه ش در راستای رضای پروردگار بود.

و ازش ممنونم که منو با امتحان های سخت نیازمود

و لطفش رو بر ما تمام کرد..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۹
لوسی می

درسته که همچنان سختیهای ناشی از تقبل این اختلاف سنی کم ادامه داره

و ما هنوز به ثبات روانی نرسیدیم

اما هر روز که میگذره

از اینکه بچه هام کمتر از سه سال اختلاف سنی دارند

بیشتر احساس رضایت میکنم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۳
لوسی می

از لذت بخش ترین و دوست داشتنی ترین لحظات مادرانه م

وقتیه که پسرک مشغول بازیه

و گل پسر هر طور شده خودش رو بهش میرسونه

و مشغول بازی با ریخت و پاشهای پسرک میشه.



+وای که دیدن این دوتا در حال بازی

یعنی یکی از مصادیق لذت عمیق در دنیا و آخرت!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۲۴
لوسی می

من فهمیده م که تو سن لجبازی بچه ها،

مهمترین نکته ی تربیتی اینه که

پدر و مادر هرکاری که تصمیم دارن بکنن، انجام بدن،

اما موکداً با حفظ متانت و آرامش.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۳۷
لوسی می

امروز بعد از مدتها

من و پسرک نود درصد تایممون رو با هم بودیم.


:)


+الحمدلله.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۳۵
لوسی می

من و غصه های مادرانه

من و بغضی عاجزانه..

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۳
لوسی می

نمیدونم چرا این روزها

اینقدر از چشمان تو فراری ام..

خدای من..

چی به سر من اومده؟

چی به سرِ دل من اومده،

که هربار اسمت میاد

من گریه میکنم،

که هربار می بینمت

از چشمات فرار میکنم،

تا صحبتی میشه،

من بغض میکنم..

اما این سفره ی دل

پهن شدنی نیست...

هیچ کس نمیتونه با من بنشینه

و از این سفره لقمه برداره..

مهمانی دل من،

همیشه ناتمام باقی خواهد موند،

این روزها

نه تنها هیچکس

بلکه خودم هم حال خودمو نمی فهمم...



+تمام می شوم شبی..

+چرا با تو حرف نمیزنم؟؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۰
لوسی می

به اشک شوق رساندم تو را به این قد و اکنون

به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده...



+تو نیستی که ببینی چه می کشم..

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۶
لوسی می

پسرک عزیزِ من..



+خیلی زود بزرگ شدی مادر..

منو ببخش..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۵۹
لوسی می

من نمی فهمم چرا جا انداختن یک موضوع خیلی ساده

شده پروژه ی عظیم زندگی من و مستر؟؟؟!

بابا بچه رو میخوای ببری بیرون

بفرست پایین لباس بپوشه!

أه!

اینقدر این مسئله سخته؟

زورت میاد اجازه شو بگیری، نگیر!

قرار نیست بچه رو سرما بدی که!

ای خدای من!

:|

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۱
لوسی می

من یک مادر به شدت حواس پرتم..

به شدت...

خدایا منو به نتیجه ی تلخ از حواس پرتیهام مبتلا نکن..

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۱۱
لوسی می

وقتی خوابت میاد

و دنبالم میای تا بخوابونمت..



+اساسی دست میذاری رو نقطه ضعفم..

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۸
لوسی می

بچه ها هیچوقت متوجه نمیشن

که لحظه های مادرانه ی تو،

چگونه گذشت...



+و مستر که به من میگه: من و بچه ها، آزمایش توییم...

واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنة.. (انفال-28)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۰
لوسی می

وزن گل پسر قدری رو به بهبوده.

:)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۹
لوسی می

وقتی پسرک دلش میخواد تمام ایام نوروز رو

به نمیخوام و نمیام بگذرونه!

:|



+چه باید کرد؟!

+هرچند روزگار ساده ای نیست، اما تصور اتمامش دلم رو میلرزونه..

خوشحالم که پسرک با تمام وجودش داره بچگی میکنه..

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۸
لوسی می