ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۳۱ مطلب با موضوع «خانوادگی :: مادرانه» ثبت شده است

وااای من باید چطوری دل پر پسرک رو آروم کنم؟

هی راه به راه اشک میریزه،

میگه شما یه روز منو تنها گذاشتی رفتی!

حالا هم که بابا رفته!

یه روز مرده بودی!

یه روز یه دختر آورده بودی!

اینا رو میگه و به پهنای صورت اشک میریزهههه..

:|



+از خودم بدم میاد! :|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۱
لوسی می

امروز صبح (صبح که چه عرض کنم! ظهر!)

رفتیم پارک

تو پارک یه دور بچه های بالای سرسره رو دعوا کردم! :|

چون هی اون بالا می موندن از سرسره ی تونلی نمیومدن پایین،

پسرک هم میرفت همونجا وامیستاد تا اونا بیان پایین!

اونا هم نمیومدن!

منم رفتم بالا به همه تشر زدم که این کار درست نیست و یالا برید پایین!

یه دختری هم بود خیلی چشم سفید بود میگفت دلمون میخواد خانم!

اینجا همه دلشون میخواد اینطوری بمونن! :|

خلاصه! بعد از یک ساعت،

بکش بکش گل پسر رو از بازیها جدا کردم برگشتیم خونه،

از تاکسی که پیاده شدیم،

خانمی که تو ماشین نشسته بود با یه چهره ی فوق العاده نگران بهم گفت

خانم خیلی مواظب پسرکت باش،

خیلی شیطونه!

احساس کردم هرقدر در مقابل خستگیِ ناشی از کل کل با بچه ها

و کشیدنهای گل پسر،

و هی دنبال پسرک دویدن

و نگرانش بودن

و ندو، نرو و آروم گفتنهام

مقاومت کرده بودم،

همه ش آوار شد رو سرم!



+نمیدونم اصلا چرا چنین اثری بر من داشت جمله ی اون خانم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۴۴
لوسی می

دیروز از اون روزهای سخت بود،

من و پسرک همدیگه رو خیلی اذیت کردیم.

و مسبب همه ش نخوابیدن ظهر پسرک بود

که هم خودشو کلافه کرده بود هم منو!

نمیدونم باید با این معضل چه کرد!

:|

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۷
لوسی می

وای که ظهرهایی که پسرک نمیخوابه،

واقعا تسلط بر اعصاب برام سخته!

معمولا هم پشیمون میشم از این بی اعصابی!

نه میذاره من به کارام برسم،

نه میذاره گل پسر به خوابش برسه،

انتظار داره من بشینم باهاش بازی کنم

فقط اینطوریه که ساکت می مونه!

خب منم واقعا به تایم رسیدگی به کارهام نیاز دارم،

نمیدونم انتظار من ازش چقدر منطقیه،

اما واقعا با وجود بچه ها

درس خوندن یک ماموریت غیرممکنه!



+چه کار باید بکنم؟! :((

این پایان نامه باید تموم بشه،

کمتر از یه ماه دیگه ماه رمضون و تایم امتحاناته و بعدشم که تابستونه،

و دیگه عمراً بشه اساتید رو پیدا کرد.

+همیشه فکر کرده م که بچه ها مهمتر از پایان نامه هستند

و ارزش نداره به خاطر پایان نامه بچه ها رو فدا کنم

یا عصبیشون کنم یا هرچی!

اما الان می بینم سیاست دو سال و نیمه ی من به هیچ جا نرسیده!

:|

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۲۹
لوسی می

در اقدامی بی سابقه،

امروز صبح قبل از پسرک بیدار شدم،

ناهار رو تا حد مکفی آماده کردم،

و بعد از صبحانه بچه ها رو با تاکسی بردم پارک!

براشون آب میوه برداشتم که هر از چندی بخورن و بهانه نگیرن.

یک ساعت و نیم بیرون بودیم،

بلال خریدیم،

و بعدم برگشتیم.

و ساعت یک ناهار خوردیم.

عااااالی بود.

الان هم بچه ها خوابن!

و میرم که بلال بپزم.

بعدم بشینم پای بساط پایان نامه م.

:)



+همه ش فکر میکنم کاش یه پارک نزدیک خونه مون بود.

پارک نزدیک خونه ی ما، نزدیکه اما رفت و برگشت تا پارک گل پسر رو خسته میکنه

خیلی هم بزرگه و تا برسیم به وسایل بازی خودش یه راهپیماییه واقعا!

برای همین دیگه قوتی برای بازی کردن براش نمیمونه،

این شد که امروز با تاکسی رفتیم یه پارک دیگه.

:)

+احساس فوق العاده ای نسبت به امروزمون و خودم دارم. :دی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۰
لوسی می

امروز مهمون داشتیم،

و البته هنوزم داریم،

و ما برای تدارک ناهار با بچه ها رفتیم بیرون.

من بیرون رفتن با بچه ها رو واقعا دوست دارم،

وقتی بیرون میریم احساس میکنم روز مفیدی داشتیم!

:)



+البته که معمولا بعد از نیم ساعت حسابی عصبی میشم بس که دنبالشون میدوم!

+باید یه سری بازیِ بیرون انجام بده پیدا کنم که از قدم زدن خالی و نگاه کردن به دار و درختها خارج بشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۱۰
لوسی می

تو باغ پرندگان نقش پدر و مادر بدآموز رو بازی می‌کردیم!



+همراه با ما یه عالمه بچه ی مهدکودکی هم اومده بودن باغ،

خب طبیعتا ما پسرک رو مثل مربیان مهد محدود نمیکردیم

و حتی برای بعضی کارها مثل غلت زدن رو سراشیبی چمنها،

ایستادن جلوی فواره ی آبیاری چمن

یا نزدیک شدن و دنبال پرنده های آزاد دویدن تشویقش هم می‌کردیم!

و همین موضوع دو سه بار شر به پا کرد! :دی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۷
لوسی می

امروز یه بازی خانوادگی برگزار کردیم.

به بچه ها خیلی خیلی خوش گذشت،

و هی بی دلیل و بی بهانه از شادی جیغ می کشیدن!

باید برنامه ی بازیهای چهارتایی رو تو برنامه های الزامی هفته هامون بگنجونم.

:)


+بچه ها عاشق بازیهای خانوادگی هستند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۰
لوسی می

نیمی از اسباب بازی های بچه ها رو ریختم تو ماشین ظرفشویی.

نیم دیگه ش هم تو صف انتظاره،

ماشین ها و ابزار فلزی هم که منتظر روزی ان که پسرک بره حموم،

و با شستنشون بهش خوش بگذره.

:)



+مهمترین کارهای خونه تکونی برای من،

آشپزخونه و اتاق بچه هاست.

پذیرایی و اتاق خودمون کار زیادی نداره واقعا.

#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۶
لوسی می

تصمیم گرفتم هر روز لااقل یه بازی فکری تو برنامه ی پسرک بذارم!

گاهی روزها میشه که هیچ بازیِ فکری خاصی با هم انجام نمیدیم.

:(



+امروز یک پازل 60 تیکه رو چیدیم. :)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۳
لوسی می

پسرک تلاش میکنه درست صحبت کنه

و این تلاشش چقدر برای من لذت بخشه

کاش زودتر همه چیز رو درست بگه

تا به حد نهایی از حرف زدنش لذت ببریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۷
لوسی می

وقتی پسرک کوچیک بودخیلی به من وابسته نبود.

و من همیشه احساس گناه داشتم و تصور میکردم با من مانوس نیست.

و من حتما کم گذاشتم که این مدلی رفتار میکنه.

اما الان گل پسر کاملا به من وابسته ست

بازی با من رو دوست تر داره تا بقیه،

بغل من رو ترجیح میده به همه!

ولی پسرک با اینکه خیلی مهربان و خانواده دوسته

اما اینقدر رو "بودن من" تاکید نداشت.

و من همون مادری هستم که برای پسرک بودم.

این ها تفاوتهای بچه هاست.

درسته که رفتار ما هم رو روشی که اتخاذ میکنند اثر میذاره،

اما بچه ها با هم فرق دارن.

بچه هاتون رو با بچه های هیچکسی مقایسه نکنین،

و بی خودی به خودتون عذاب وجدان ندین و احساس گناه نکنین.

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۳
لوسی می

در حالی که میرفت روزمون با پسرک به یک روز سخت تبدیل بشه

گل پسرجانم به زور منو برد که باهاش لگو بازی کنم،

و پسرک گفت: میشه منم باهاتون بازی کنم؟

و این نقطه عطفی بود در بهبود شرایط روانی همه مون در امروز!

لگو بازی کردیم،

قایق سواری کردیم،

تنقلات خوردیم،

قایم موشک بازی کردیم،

و بچه ها مامان پیمایی کردند!

:)



+الحمدلله.

+و من از اینکه تونستم به بچه ها لذت بدم خوشحالم!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۲
لوسی می

چگونه می شود مانع پرت کردن اجسام توسط بچه ها شد؟؟!

نمیدونم آیا انتظارم از پسرک زیاده که اینو درک کنه و چیزی رو پرت نکنه؟!

فکر نمیکنم انتظار زیادی باشه!



+امروز صندلیشو پرتاب کرد و مستقیم خورد به بین دو چشم گل پسر!

خدا رحم کرد واقعا.

دیروز هم جسم پرتابیش خورد به لیوان روی اپن و هزار تکه شد.

:|

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۴
لوسی می

پسرک رو فرستادم خونه مامان.

احساس میکنم به تمدد اعصاب نیاز داشتیم.

هم من، هم پسرک!




+میخواستیم همه مون بریم،

اما خب باز هم بهانه ای برای نرفتنمون بود.

در نتیجه پسرک رو فرستادم :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۱
لوسی می