ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۳۱ مطلب با موضوع «خانوادگی :: مادرانه» ثبت شده است

سخت ترین روزهای زندگی،

همانا روزهای بیماریِ بچه هاست..



+بیماری بچه ها برای من مثل سوهان روحه!

یک سوهان مداوم..

هر سرفه ی بچه ها،

بدون ذره ای اغراق برای من مثل اینه که کسی به قلبم چنگ میزنه،

و من چقدددددر ظرفیت روانیم تو این مسئله پایینه!

+کاش خدا پدر و مادرها رو با بیماری بچه هاشون امتحان نکنه..

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۴
لوسی می

الان مستر یه متنی برام خوند،

که افراد قدشون رو از پدرشون به ارث می برند،

و وزن و هیکلشون رو از مادرشون!

نمیدونید چقدر با شنیدن این پیام به خوش اندامی بچه هام درآینده امیدوار شدم!

خخخخخ!


+کاش که درست باشه! :))

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۰
لوسی می

دو روز زودتر از موعد،

گل پسر رو برای آخرین واکسنِ دوران شیرخوارگیش بردم مرکز بهداشت.

و الان خوابیده...



+پاش درد میکنه. پاشو میگیره و هی میگه پا! و نق نق میکنه یعنی درد دارم و این حرفا!

دردت به جونم مادر! دیگه تموم شد خیالت راحت :*

+در راه برگشت یه جعبه شیرینی گرفتم و سه عدد جوراب برای مستر!

که روز مهندس رو براش گرامی بدارم:)

من تا به حال هیچوقت به مستر جوراب هدیه نداده بودم،

برای همین در فقر جورابیکِ شدییییییدی به سر می برد!

و این شد که از دیدن جورابها به اندازه ی دیدن سکه ی طلا شادمان شد! (الکی البته!)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۵
لوسی می

در راستای تلاش برای کنترل لحن و صدام(اینجا و اینجا

تصمیم گرفتم از خودِ پسرک طلب کمک کنم.

یه بازیِ "تیک و ضربدر" راه انداختیم،

قراره هروقت هرکدوممون کار اشتباهی کرد،

اون یکی با ضربدر بهش بگه.

مثلا من اگر صدامو بالا ببرم،

پسرک بهم میگه: مامان ضربدر!

بعدم توضیح میده که چرا،

مثلا چون داد زدن کار بدیه.

و بعد من عذرخواهی میکنم و تصمیم میگیرم دیگه داد نزنم!

اوایل که شروع کردیم بیشتر تصمیم و هدفم اصلاح خودم بود،

که لااقل از ترس گیرهای پسرک خودکنترلی بیشتری داشته باشم!

اما به طرز بسیار دلنشینی رو پسرک هم اثر گذاشته.

یعنی وقتی میگم پسرک ضربدر!

کاملا دقت میکنه که چرا ضربدر گرفته،

و وقتی میگم پسرک تیک!

چشماش از ذوق برق میزنه

و احساس غرور میکنه.

:)



+امیدوارم کارا و اثربخش باشه برای هردومون!

+ یه چیزی تو مایه های همون جدول ستاره ست!

با این تفاوت که گفتاریه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۸
لوسی می

من اگر صِدام

و همه ویژگی های زبرزنجیری زبانم رو تحت کنترل خودم دربیارم،

همانا مجاهدتی عظیم کرده ام،

و بهشت برین جایگاهم خواهد بود!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۸
لوسی می

به پسرک حق میدم

که نتونه یک ساعت و بلکه بیشتر

بی سر و صدا یه جا بشینه

تا من گل پسرِ بدخواب شده رو بخوابونم!

:|

:((((



+رسما دیگه کمرم داره میشکنه!

شاید یک ساعت باشه که دارم گل پسر رو تکون میدم!

+از عواقب مهمانی رفتن!

+بعد نوشت: بی خیال خوابوندن گل پسر شدم!

شام پسرک رو دادم که بره بخوابه

و الان گل پسر دوباره رو پامه!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۵
لوسی می

شاید به جرئت بتونم بگم

امروز اولین روزی بود که پسرک ظهر نخوابید،

و نه من کلافه شدم و نه او!

با هم خمیر بازی کردیم.

و گل پسر هم به حدکفایت خوابید.




+پسرک تمام مدت با پچ پچ حرف میزد،

و گفت از حالا گل پسر که خوابید بیا با هم خمیر بازی کنیم!

این بازی سر و صدا نداره! :))

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۳
لوسی می

پریشب برای گل پسر کفش خریدیم!

:)



+و من امروز و دیروز در رویای پارک بردن بچه ها به سر بردم!

وقتی که بهار بیاد و من هر روز دستشونو بگیرم و سه تایی بریم پارک!

چه رویایی :)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۵۳
لوسی می

واااای که چه باید کردن!

کلافه ام و احساس خستگی میکنم.

یه مدتیه که ساعت خواب و بیداری بچه ها به هم ریخته.

شب ها قدری دیرتر میخوابیم،

و صبح ها خیلی دیرتر بیدار میشیم!

این یه بخشی از کلافگی ممتد منه

که در پیش فرض ذهنم جای میگیره

و تو رفتارم اثرگذاره حتی وقتی که حواسم بهش نیست!

این روزها گاهی با پسرک نمیسازیم!

او حرف حرف خودشه،

و من هم!

:|



+گاهی فکر میکنم خیلی مثل منه! خیلی! :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۵۱
لوسی می

دنبال گل پسر میدوم،

و گل پسر هر از چندی برمیگرده و میپره تو بغلم..

وای خدا این لذت ها رو قسمت همه بکن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۱
لوسی می

امروز روز سومه.

امروز بچه ها خوب میشن ان شالله.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۰
لوسی می

خب!

پسرک افتاده رو دور حرف گوش نکردن!

چه باید کرد؟!

وقتی پسرت مداااام نه و نه و نه میگه و میخواد همیشه برنده ی کل کل "حرف من یا حرف تو" باشه!؟





+دو سه بار صبوری کردم

اما وقتی دیدم تمام کلوچه ها رو پودر کرد و پاشید رو زمین

فرستادمش تو اتاقش!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۳
لوسی می

جز تو،

کی می تونه عزیز من باشههههه؟!



+این روزها هربار این ترانه از لوستر پخش میشه من گریه میکنم!

:|

+نمیگم بی نظیره یا خیلی عالیه

ولی متنش در تطابق نود و نه درصدی با حرفهای دل منه!

+من خودم عموماً اهل موسیقی نیستم و موافق هم نیستم!

اما خب وقتی مستر و پسرک دوست دارن چیزی رو گوش کنن من مخالفتی ندارم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۲
لوسی می

امروز پسرکم های های گریه کرد

و بهانه ی باباشو گرفت.

بعد به مستر زنگ زد

و گفت چرا اینقدر ماموریتتو طول میدی؟!




+خیلی سعی کردم از تماس گرفتن با مستر منصرفش کنم،

اما نشد،

دلش پر بود،

خوشحالم که در این ابراز احساسات پسرانه،

تو موقعیت مستر نبودم...

+ما رو ببخش پسرکم..

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۶
لوسی می

مدتها پیش،

یه روزی پسرکم بهم گفت:

"من میخوام تو خوشحال باشی"

هنوز صداش تو گوشمه،

یادم میاد که دغدغه ی تمام روزگار عمر من همین بوده!




+پشت این جمله ش برای من دنیا دنیا بغضه..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۳
لوسی می