ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۲۴۷ مطلب با موضوع «خانوادگی :: همسرانه» ثبت شده است

از اینکه من تصمیم بگیرم روضه برگزار کنم

و مستر به هر دلیل موجه یا ناموجه یا شوخی یا جدی

توش ان قلت بیاره،

به شدت دلخور میشم!



+الانم دیگه عطای روضه رو به لقاش بخشیدم و انداختم گردن مستر!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۳
لوسی می

با وجود تمام استرسی که بهم وارد شد

در اقدامی رمانتیک گونه

با خمیر یوفکا پیتزا درست کردم.

:)



+میدونستم که مستر شام هواپیما رو برای پسرک میاره.

با اینکه وعده ی بقایای ناهار ظهر رو بهش داده بودم که خیلی دوست داره،

اما بازم گفتم یه چیزی درست کنم دلش شاد شه!

:)

و خدایی شاد شد!

اصلا فکرشم نمیکرد من پیتزا درست کرده باشم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱
لوسی می

مستر برگشت.

و تا وقتی خبر فرودش رو دریافت کردم دق کردم به تمام معنا!

انقدر استرس گرفتم از بی خبری و خاموش موندن گوشیش،

که دیگه نشستم به تماشای اخبار سراسری!

:(((



+برای مسیر یک ساعت و ربعی دو ساعت تمام گوشیش خاموش بود.

بعدم که فهمیدم الحمدلله سالمه بازم همه چیز رو روانم بود و دیگه حوصله ی بچه ها رو هم نداشتم!

ظرفیت مغزیم تموم شده بود!

نمیدونم چرا من اینطوری ام! :|

+فردا نوشت: امروز بر اثر استرس های دیروز لبم دو تا تبخال زد. :((

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۵
لوسی می

وقتی می بینم که کسی همسرش رو "رفیق جان" صدا میکنه،

و من میییییرممممم تو فکر!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۲
لوسی می

یه لیست خرید دارم،

که باید برای تامینش برم یکی از دوووووورترین پاساژهای شهر!

هر شب و روز دارم به اون روزی فکر میکنم که بریم اون پاساژه!

و به خریدهای مرتبط!

نمیدونم مستر کی بتونه منو ببره.



+معمولا اینطور وقتها یه مدت تب خرید منو میگیره

و از بس هی مستر نمیرسه بریم یا هی کار پیش میاد که کلا خرید از پاساژ رو بی خیال میشیم

و از همین مغازه های دور و اطراف دو سه تا از مهمترین اقلام لیست رو میخریم!

حالا ببینم اینبار چطور میشه!

+بعدا نوشت: کلا منتفی شد و نرفتیم!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۸
لوسی می

گاهی یهو رگ مهندسی من و مستر میگیره

و میریم تو کار تغییر لوازم خونه!

امروز یکی از اون روزها بود

که یه نجاری کوچولو انجام دادیم

در حقیقت یک پروژه ی آر اند دی بود، با بهره وری بالا!

:دی



+و خاطره ای ماندگار! :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۶
لوسی می

دکتر افروز میگه،

به لحاظ عرفی، فقهی، شرعی و اخلاقی

صاحب حق ترین آدم در زندگی هرکسی همسرشه.

و محترم ترین انسانهای زندگی هر آدمی والدینش هستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۲
لوسی می

و مردهایی که

به خاطر اثبات ریاستشون در خونه

حتی حاضرن سر اثبات سیاه بودن ماست هم با خانم هاشون بجنگن.

و نمیدونن این جنگ چقدر اثبات کننده ی بیچارگی شخصیتی اونهاست..

یعنی برخورد خانمهاشون چی بوده

که اونها برای این اثبات ریاست نیاز به چنگ زدن به چنین دستاویزهای مزخرفی دارن؟!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۰
لوسی می

من عااااااااشق کیک تولدم..

عاااااشقشم واقعا..

و بینهایت از کیک دیروز بچه ها راضی بودم.

تا جایی که حاضرم برم قنادی و ازشون تشکر کنم.

هم طرح روش عالی شده بود،

که ابتکار خلاقانه ی مستر بود..

و هم طعمش.

الانم یه تیکه از کیک کنار منه و شدیداً داره برای خورده شدن عشوه گری میکنه

اما من مستر رو بیشتر از کیک دوست دارم.

آخرین تکه ی کیک رو نگه میدارم مستر بخوره..

:دی

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۴
لوسی می

ذره ای برام اهمیت نداره که او

فردا تا ساعت چند صبح میخواد بخوابه

و یا حتی قراره کارش رو چطوری ارائه بده..

تنها چیزی که برای من مهمه

اینه که امشب

پسرم با بغض به رختخواب نره

و با بغض نخوابه..

پس اینو بهش بگو

و به خونه برگرد لطفا!!



+پشت این چند خط، دریایی از گلایه و غر و هرچی که بگین نهفته ست

اما خب، گویا قابل انتقال نیست...


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۴
لوسی می

واااای بعد از عمری امروز رفتم سبزی فروشییییییی.

:)



+تصور سبزی خوردنی که فردا کنار ناهارم باشه منو سرمست میکنه.

:)

اونم ناهار سفره ای که مستر هم در کنارش باشه :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۱
لوسی می

ساعت یک و نیم ظهر مستر زنگ زد که برای منم ناهار داری که بیام؟

:)

و بخشی از جواب من این بود که اگر میای غذای گل پسر رو میدم

و پسرک رو نگه میدارم که با هم ناهار بخوریم.


یاد روزهای خونه ی سابق افتادم.

که ساعت یک و نیم مستر زنگ میزد که برای منم ناهار درست کن من میام!



+چقدر زندگی بر مبنای نظم دلچسبه :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۴
لوسی می

چقدر دلم برای مستر تنگ شده...

:|



+دلتنگی عموماً منو عصبی میکنه

مخصوصا وقتی این حس متقابل نباشه!

:|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۲
لوسی می

حالا که نظم تایمی زندگیمون

به 80 درصدِ حد نرمالِ دلخواهم رسیده،

خوبه که رو محتوای زندگیمون کار کنم..

شادی، اولین چیزیه که میخوام جزئی از زندگیمون باشه..

یک خانواده ی شاد..

کاملا شاد :)



+تجربه، پیشنهاد، نظر لطفا.

کاملا استقبال میکنم :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۰
لوسی می

کاش روزهای تعطیلی هفتگی به جای پنجشنبه و جمعه،

مثلا سه شنبه و جمعه می بود.

اینطوری تجدید قوا خیلی راحت تر میشد.



+البته میدونم اشکالات زیادی هم بر این ایده مترتبه.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۵
لوسی می