از اینکه من تصمیم بگیرم روضه برگزار کنم
و مستر به هر دلیل موجه یا ناموجه یا شوخی یا جدی
توش ان قلت بیاره،
به شدت دلخور میشم!
+الانم دیگه عطای روضه رو به لقاش بخشیدم و انداختم گردن مستر!
از اینکه من تصمیم بگیرم روضه برگزار کنم
و مستر به هر دلیل موجه یا ناموجه یا شوخی یا جدی
توش ان قلت بیاره،
به شدت دلخور میشم!
+الانم دیگه عطای روضه رو به لقاش بخشیدم و انداختم گردن مستر!
با وجود تمام استرسی که بهم وارد شد
در اقدامی رمانتیک گونه
با خمیر یوفکا پیتزا درست کردم.
:)
+میدونستم که مستر شام هواپیما رو برای پسرک میاره.
با اینکه وعده ی بقایای ناهار ظهر رو بهش داده بودم که خیلی دوست داره،
اما بازم گفتم یه چیزی درست کنم دلش شاد شه!
:)
و خدایی شاد شد!
اصلا فکرشم نمیکرد من پیتزا درست کرده باشم!
مستر برگشت.
و تا وقتی خبر فرودش رو دریافت کردم دق کردم به تمام معنا!
انقدر استرس گرفتم از بی خبری و خاموش موندن گوشیش،
که دیگه نشستم به تماشای اخبار سراسری!
:(((
+برای مسیر یک ساعت و ربعی دو ساعت تمام گوشیش خاموش بود.
بعدم که فهمیدم الحمدلله سالمه بازم همه چیز رو روانم بود و دیگه حوصله ی بچه ها رو هم نداشتم!
ظرفیت مغزیم تموم شده بود!
نمیدونم چرا من اینطوری ام! :|
+فردا نوشت: امروز بر اثر استرس های دیروز لبم دو تا تبخال زد. :((
وقتی می بینم که کسی همسرش رو "رفیق جان" صدا میکنه،
و من میییییرممممم تو فکر!
یه لیست خرید دارم،
که باید برای تامینش برم یکی از دوووووورترین پاساژهای شهر!
هر شب و روز دارم به اون روزی فکر میکنم که بریم اون پاساژه!
و به خریدهای مرتبط!
نمیدونم مستر کی بتونه منو ببره.
+معمولا اینطور وقتها یه مدت تب خرید منو میگیره
و از بس هی مستر نمیرسه بریم یا هی کار پیش میاد که کلا خرید از پاساژ رو بی خیال میشیم
و از همین مغازه های دور و اطراف دو سه تا از مهمترین اقلام لیست رو میخریم!
حالا ببینم اینبار چطور میشه!
+بعدا نوشت: کلا منتفی شد و نرفتیم!!
گاهی یهو رگ مهندسی من و مستر میگیره
و میریم تو کار تغییر لوازم خونه!
امروز یکی از اون روزها بود
که یه نجاری کوچولو انجام دادیم
در حقیقت یک پروژه ی آر اند دی بود، با بهره وری بالا!
:دی
+و خاطره ای ماندگار! :)
دکتر افروز میگه،
به لحاظ عرفی، فقهی، شرعی و اخلاقی
صاحب حق ترین آدم در زندگی هرکسی همسرشه.
و محترم ترین انسانهای زندگی هر آدمی والدینش هستند.
و مردهایی که
به خاطر اثبات ریاستشون در خونه
حتی حاضرن سر اثبات سیاه بودن ماست هم با خانم هاشون بجنگن.
و نمیدونن این جنگ چقدر اثبات کننده ی بیچارگی شخصیتی اونهاست..
یعنی برخورد خانمهاشون چی بوده
که اونها برای این اثبات ریاست نیاز به چنگ زدن به چنین دستاویزهای مزخرفی دارن؟!
من عااااااااشق کیک تولدم..
عاااااشقشم واقعا..
و بینهایت از کیک دیروز بچه ها راضی بودم.
تا جایی که حاضرم برم قنادی و ازشون تشکر کنم.
هم طرح روش عالی شده بود،
که ابتکار خلاقانه ی مستر بود..
و هم طعمش.
الانم یه تیکه از کیک کنار منه و شدیداً داره برای خورده شدن عشوه گری میکنه
اما من مستر رو بیشتر از کیک دوست دارم.
آخرین تکه ی کیک رو نگه میدارم مستر بخوره..
:دی
ذره ای برام اهمیت نداره که او
فردا تا ساعت چند صبح میخواد بخوابه
و یا حتی قراره کارش رو چطوری ارائه بده..
تنها چیزی که برای من مهمه
اینه که امشب
پسرم با بغض به رختخواب نره
و با بغض نخوابه..
پس اینو بهش بگو
و به خونه برگرد لطفا!!
+پشت این چند خط، دریایی از گلایه و غر و هرچی که بگین نهفته ست
اما خب، گویا قابل انتقال نیست...
واااای بعد از عمری امروز رفتم سبزی فروشییییییی.
:)
+تصور سبزی خوردنی که فردا کنار ناهارم باشه منو سرمست میکنه.
:)
اونم ناهار سفره ای که مستر هم در کنارش باشه :)
ساعت یک و نیم ظهر مستر زنگ زد که برای منم ناهار داری که بیام؟
:)
و بخشی از جواب من این بود که اگر میای غذای گل پسر رو میدم
و پسرک رو نگه میدارم که با هم ناهار بخوریم.
یاد روزهای خونه ی سابق افتادم.
که ساعت یک و نیم مستر زنگ میزد که برای منم ناهار درست کن من میام!
+چقدر زندگی بر مبنای نظم دلچسبه :)
چقدر دلم برای مستر تنگ شده...
:|
+دلتنگی عموماً منو عصبی میکنه
مخصوصا وقتی این حس متقابل نباشه!
:|
حالا که نظم تایمی زندگیمون
به 80 درصدِ حد نرمالِ دلخواهم رسیده،
خوبه که رو محتوای زندگیمون کار کنم..
شادی، اولین چیزیه که میخوام جزئی از زندگیمون باشه..
یک خانواده ی شاد..
کاملا شاد :)
+تجربه، پیشنهاد، نظر لطفا.
کاملا استقبال میکنم :)
کاش روزهای تعطیلی هفتگی به جای پنجشنبه و جمعه،
مثلا سه شنبه و جمعه می بود.
اینطوری تجدید قوا خیلی راحت تر میشد.
+البته میدونم اشکالات زیادی هم بر این ایده مترتبه.