به پسرک میگم: بیا یه بوس بده!
میگه: تو بیا بوس بده!
بعد یه کم فکر میکنه میگه:
تو بیا،
من بوس میدم!
:))
به پسرک میگم: بیا یه بوس بده!
میگه: تو بیا بوس بده!
بعد یه کم فکر میکنه میگه:
تو بیا،
من بوس میدم!
:))
امروز رکورد زدیم!
تا ساعت یازده با گل پسر خواب بودم!
اونم در شرایطی که پسرک از نمیدونم ساعت چند بیدار بود!
اصلا باورم نمیشه!
پسرکی که هرگز اجازه نمیداد من حتی یه ربع در زمان بیداریش چشمامو ببندم،
الان به سنی رسیده که کاملا مستقله
و من حتی اصلا نمی فهمم چند ساعته که بیدار شده!
+خواب خوبی نبود! دلتون نخواد!
وقتی بیدار شدم رسما خشک شده بودم
و اگر پسرک رو ستون فقراتم راه نمیرفت نمیتونستم اصلا از جام بلند شم.
پسرک کاملا گرسنه شده بود و وقتی بیدار شدم داشت لواشک میخورد!
خوشحالم که ناهار امروز رو دیشب آماده کرده بودم!
پسرکم تب کرده شدید!
باید چه کار کنم تو این هوای یخبندان؟!
پاشویه؟
کم کردن لباسها؟
یه قاشق استامینوفن بهش دادم اثری نداشته که فعلا!
:|
+خدایا کمکم کن.
تلاش پسرک برای گول زدن من!
نمیدونم چرا سعی میکنه هی منو گول بزنه
یا به اصطلاح عامیانه دروغ بگه.
+بهش میگم: هروقت کار اشتباهی کردی ،
بگو من انجامش دادم، و الان که فهمیدم که کارم اشتباه بوده، دیگه تکرارش نمیکنم.
اشکالی نداره که اشتباه کنیم. ما همه مون اشتباه میکنیم.
اما بی اثره.
:|
+کسی میدونه مواجهه ی صحیح با این رفتار بچه ها چه مدلیه؟!
دیروز که رفتیم پارک تو راه برای پسرک کش خریدم
(اصلا نمیدونم اسمشون چیه!)
از این کشهایی که جدیدا باهاش دستبند میسازن
قصد اصلیم انجام بازی های دست ورزی با کشهای ریز توسط پسرک بود.
حالا ببینین پسرکم با همون کش ها برای من چی درست کردههههه.
:)
میگه مامان میدونستم دوست داری برات درست کردم.
واااااقعا ذوق زده شدم وقتی این همه رنگ رو با هم دیدم!
+برای اینکه متوجه بشید کدوم کش ها رو میگم این عکس رو گذاشتم
که تو هرکدوم از انگشتهاش هم یه کش گذاشته!
البته این کار رو من کردم ایشونم یاد گرفت! :دی
وای!
باز امروز قرار نیست پسرک ظهر بخوابه..
+باورم نمیشه که من هر روز سر این موضوعِ خواب ظهر استرس میگیرم!
یعنی واقعا تا بچه ها نخوابن، استرس دارم که مبادا پسرک تصمیم بگیره نخوابه!
:|
+بعدا نوشت:
پسرک: مامان بیا ببین پسرت چه کردهههه!
میرم تو اتاقش می بینم دراز کشیده.
میگه: نقاشیشو جمع کرده گذاشته برای فردا(منظورش همون عصره)
و منتظر مامانشه که یه قصه براش بگه که بخوابه.
:)
یه کتاب براش خوندم و کنارش دراز کشیدم کمتر از یه ربع بعد خواب بود..
الانم ساعت چهار و نیمه و باید برم بیدارش کنم که برای خواب شب به مشکل نخوریم.
بچه ها!
موجوداتی که تا وقتی داری باهاشون بازی میکنی
دوست داشتنی ترین موجودات روی زمینند،
و هیچ بهانه جویی، غر زدن، ناله کردن، و اذیتی ندارن،
اما به محض اینکه لحظه ای بازی رو ترک میکنی
و به ابتدایی ترین نیازهای خودت و زندگیت میرسی،
هیولای بهانه گیر و غر بزن و همیشه شاکیِ درونشون خودشو نشون میده!
+امروز عصر خیلی خوب و موفقیت آمیز نبود، کمتر بازی کردیم و گل پسر مدااااااااااااااااااام غر زد و غر زد و غر زد!
پسرک امروز بالاخره یه نقاشی مفهوم دار کشید،
:|
و انقدر ذوق کرد و هیجان زد که در تمام طول کتاب خوندن قبل از خواب وول زد و بالا و پایین پرید!
میگم خب چی شده الان؟ چرا آروم نمیگیری؟
میگه خب خوشحالم!
یه عکس از من بگیر که اینقدر خوشحالم!
:))
+نقاشی مذبور رو رو در یخچال نصب کردیم و هیجانش صدچندان شد.
+فکر کنم نقاشی در راه کشف و بروز استعدادش باشه! :))
+هنوزم که هنوزه بیست دقیقه ست قراره بخوابه هر از چندی صدای ذوق کردنش میاد!
پسرک خوندن کلمه ی "مامان" رو یاد گرفته،
و هربار کتاب میخونم تو صفحات و خوندنهای من دنبال "مامان" میگرده!
نمیدونم چقدر خوبه که به این کنجکاویش دامن بزنم و برم تو کار آموزش؟!
پسرکی که افتاده رو دور واکاوی واژگان!
به دستشویی میگه شودست!
به زودپز میگه پز زود!
به پاک کن میگه کن پاک!
و به مداد تراش میگه تراش مداد!
گاهی پسرک نمیخواد ظهرها بخوابه.
من واقعا بهش حق میدم
اما چاره ای ندارم جز اینکه ازش بخوام
حتی اگر نمیخواد بخوابه
تو اتاقش بمونه و همونجا بازی کنه.
+بیرون که بیاد گل پسر رو بیدار خواهد کرد :(
امروز پسرک بعد از تکمیل پازلش با کلی ذوق بهم گفت:
مامان بیا ما هم یه نقاشی بکشیم
بعد پازلش کنیم.
:)
+کسی نمیدونه من چه ذوقی کردم از فکری که به ذهنش رسید!
مدتی تو چشمهاش خیره شدم
و بعد شروع کردم به بوسه بارون و قربون صدقه ش رفتن :دی
فک کنم کپ کرد! :))
همین الان برای اولین بار
پسرک به قصد رفتن به استخر از خونه خارج شد.
+چقدر بزرگ شدی پسرکمممم :)