ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۱۲ مطلب با موضوع «خانوادگی :: پسرکم» ثبت شده است

تلویزیون تماشا میکردیم،

تبلیغ روغن سرخ کردنی:

پسرک گفت مامان از اینا برام درست کن.

گفتم باشه.

تبلیغ بعدی پودر کیک:

مامان از اینا برام درست کن!

باشه!

تبلیغ بعدی یخچال:

مامان از اینا برام درست کن! (مواد داخل یخچال)

تبلیغ بعدی شهربازی:

بابا منو ببر اینجا!

تبلیغ بعدی بازی فکری:

بابا از اینا برام بخر!


و یهو بی هیچ پیش زمینه ای جز همین حرفهای پسرکم،

غم دنیا روی دلم نشست،

از تصور احساس پدرها و مادرهایی که

وقتی بچه هاشون این حرفها رو میزنن

تو دلشون خدا خدا میکنن که بچه شون فقط ببینه و خیلی زود فراموش کنه..



+کاش خدا هیچ کس رو تو هیچ زمینه ای شرمنده ی خانواده ش نکنه..
+چی شد این همه به سمت مصرفگرایی پیش رفتیم؟؟!
الهکم التکاثر..

حرص بیشترداشتن شما را غافل کرده.(1 تکاثر)
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۴
لوسی می

شب مستر با یک کیک کوچولو اومد

و پسرک از ذوق سر از پا نمیشناخت.

هی گفت کادوم کو؟!

منم از قبل ناراحت بودم که نشد چیزی براش بخریم

با این حرفش بیشتر از خودم دلگیر شدم.

گفت باید کادو باشه حتما.

بعد رفت تو اتاقش که مامان بیاین یکی از ماشینهامو برام کادو کنین.

بعدم نظرش عوض شد

رفت یه تیکه از ام دی اف هایی که داشتیم و مربعی بود آورد

گفت مامان بیا اینو کادو کن!

این کادوش قشنگ میشه!

من باز میکنم!



+عزیزممم با اینکه همه ی اینها رو با ذوق میگفت اما خیلی شرمنده ش شدم که چیزی نخریده بودم.

ان شالله فردا برات جبران کنم.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۷
لوسی می

چهار سال...



+پسرک عزیزتر از جانم،

تولدت مبارک.

چهار سال گذشته و من چقدر برای تو حرف دارممممم..

هرکار میکنم چیزی نمیتونم بنویسم..

دوستت دارم.

همین!

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۲
لوسی می

پسرک داره خوابش رو برای باباش تعریف میکنه.

مستر: مامان کجا بود؟

- تو خانما!

+من کجا بودم؟

- تو آقایونا!

+ شما کجا بودی؟

- تو پسرونا!

:)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۸
لوسی می

پسرک تصمیم گرفته هر روز به مامانم و باباش و دخترخاله ش حتما زنگ بزنه.

روزی یه ربع مشغول تلفن هاش ضروریشه!

:)



+حالا دیگه هر روز همه باید بدونن ما ناهار چی داریم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۵ ، ۱۶:۲۴
لوسی می

دیشب تصمیم گرفتم یه شله زرد نذری بپزم!

نذریِ واقعی!

دیشب برنج رو خیس کردم

و امروز اولین شله زرد زندگیمو به صورت نذری پختم.

:)




+پسرک عااااشق شله زرده. بهش میگم این شله زرد رو دارم نذر امام حسین درست میکنم.

میگه نه! برای علی اکبر و علی اصغر درست کن!

میگم باشه. برای حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر به این امید که شما و گل پسر هم مثل اونها برادرهای مهربونی باشین.

میگه پس برای علی اکبر و علی اصغر و امام سجاد درست کن! نه نه! برای علی اکبر و علی اصغر و امام سجاد و امام حسین و همه شون درست کن!

بعد یه کم فکر میکنه میگه: پس دختراشون چی؟!

:)

+خلاصه که نذری ما شد نذر اهل بیت امام حسین_علیه السلام.

ان شالله که بپذیرند ازمون.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۷
لوسی می

لحاف پهن کردم رو زمین،

و دارم روکشش رو میدوزم.

پسرک میگه:

مامان سه مدل دوختن داریم.

یکی اینکه پهن کنیم رو زمین و بدوزیم.

یکی اینکه لباسه تنمون باشه بدوزیم*.

یکی اینکه لباسه تنمون نباشه با چرخ خیاطی بدوزیم.

:)


+یعنی تقسیم بندیش کُشت منو! کلی قربون صدقه ش رفتم.

*یه روز داشتیم میرفتیم بیرون، دیدم سرشونه ی لباس پسرک درزش باز شده.

همونطور که تنش بود دو تا کوک زدم و رفتیم. :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷
لوسی می

دیروز تو مراسم شیرخوارگان حسینی،

پسرک عکس نمادین حضرت علی اصغر_علیه السلام  رو دید،

(که تیری تو گلوش بود و خون همه ی صورتش رو برداشته بود)

و از اون موقع مدام منو در مورد اون عکس سوال پیچ میکنه.

واقعا چی باید بهش بگم؟!



+بهش گفتم که این پسر امام حسینه که خیلی کوچولویه مثل گل پسر

میگه چرا اینطوری خونی بود؟

میگم امام حسین آدم خیلی خوبی بود که به جنگ آدمهای بد رفت و اونها خیلی اذیتش کردند.

و پسرش رو هم اذیت کردند.

میگه امام حسین مرده که گریه میکردن؟

بچه ش مرده؟

وقتی تولد من بود، امام حسین هنوز نمرده بود؟!

(حالا من موندم که از کجا فهمیده وقتی کسی بمیره گریه میکنن؟! :| اصلا چه تصوری از مردن داره!)

میگم نه مامان جون، امام حسین شهید شدن.

و به جنگ آدمهای بد رفتن. امام حسین بچه ها رو خیلی دوست داشت. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم

و بهشون میگیم که ما هم قول میدیم همیشه مثل شما خوب باشیم.

( و فقط خودم میدونم که چقدر جملاتم شعاریه و چقدر از این آرمانهای ساده دورم!)

یه جوری که انگار چیزی رو به یاد آورده میگه آرهههه شهید شده!
من عکسشو دیدم! بعد توضیح میده که یه جایی عکس امام رو دیده،

(و من نمیدونم آیا از این عکسهای تمثال دیده یا داره عکس اون شهیدی رو میگه که به مراسمش رفته بودیم!:|)

چقدر سخته اینطور مباحثات با بچه ها.

کسی تجربه ای نداره لطفا؟!


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۶
لوسی می

در حین غذا پختن،

پسرک جنازه ی صندلی کامپیوتر رو برام آورد

که پارچه ی تکیه گاهش رو  با قیچی کنده بود.

:|



+بعد بهش گفتم چون عذرخواهی کردی می بخشمت اما من باب تنبیه نمیتونی تو کیک پختنِ امروز مشارکت کنی،

پسرک کلی ناراحت شد و حتی قدری گریه کرد.

اما بعد دوباره که رفتم تو اتاقش ببینم با گل پسر دارن چه کار میکنن،

دیدم حالا ابرِ تکیه گاه صندلی رو هم کنده!!!

:|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۲
لوسی می

دیدنِ نماز خوندنِ فرزندت،

از اون خوشبختی هاییه که

تک تک سلولهای آدم رو درگیر میکنه..

و وجودت از حجم لذتش مالامال میشه..

نه؟!



+ربِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلاة وَ مِن ذُرّیَّتی لطفا. (40 ابراهیم)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۲
لوسی می

الان رفتم تو اتاق که ببینم پسرک خوابیده یا نه!

دیدم کتاب مفاتیح منو پاره کرده

گذاشته رو قسمتهایی از میز که خیس شده..

:(



+قبلا تجربه ی چسبیدن کاغذ به مناطق خیس براش خیلی لذت بخش بود

یه بار که تو اتاق مشغول بودم وقتی اومدم تو پذیرایی دیدم تمام راهروی ورودی خونه رو آب ریخته

و روزنامه ها رو با لذت هرچه تمام تر داره به کف زمین می چسبونه!

:|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۱
لوسی می

خوشبختی یعنی بعد از اینکه پسرک راضیم میکنه که آخرین تکه ی کیک مال خودش باشه،

چون می دونه سهم من بوده،

آخرین گاز کیکش رو میاره میده به من!

در حد یک مول از کیک برام نگه داشته بود..

:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۱
لوسی می

مستر: انارِ دونه دونه...،

پسرک: تا نخوری ندانی1.

:))


و صبح که انار رو دید گفت: انار انار برو تو گلو!2




1.بخشی از شعر کتابش:

حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی.

2. و باز بخشی از کتابش: هلو هلو برو تو گلو!

خلاقیت و قافیه سازیِ بچه م منو کشته! :))


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۶
لوسی می
پسرک: بابااااا شما به من پول ندادی! یادت رفت!

مستر: برای چی باید پول بدم؟

پسرک: خب دیروز برای من این هدیه رو خریدی باید پولشو هم به من میدادی دیگه!

مستر: خب هدیه خریدم پول برای چی؟

پسرک: هرکس هدیه میخره باید پولشم بده!

مستر: :|

پسرک: ندیدی مامان جون هم به من هدیه داد و هم پولشو؟؟!

شما هم باید پولشو بدی!

:))



+دیشب مامانم علاوه بر هدیه ای که خریده بود،

مبلغ پولی هم به پسرک هدیه داد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۸
لوسی می

پای پسرک زخم شده بود،

اثر زخم رو کند..

و بعد با استرس بدو بدو اومد پیش من

که مامااااان رنگ پام پرید!

:))

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۸
لوسی می