ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۰۷۷ مطلب با موضوع «خانوادگی» ثبت شده است

ممنون از نجمه خانم،

که باعث شد این پست رو بخونم.



+دوزش خیلی بالا بود!

اما نیاز این روزهام، به حساب میومد.

دنبال فرصتی ام که مفصل بهش فکر کنم.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۶
لوسی می

امروز گل پسر،

وسط ناهار،

زد و ظرف حاوی گوشت کوبیده رو شکست!

:|



+امروزم کلا گل پسری بود!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۴
لوسی می

مراحل رشد توانایی های بچه ها،

به طرز جالبی شبیه همه.

حالا نمیدونم بچه های من مثل همن،

یا همه همینطوری ان!



+گل پسر درست مثل پسرک در همین سن و سال،

مدام پامیشه دور خودش میچرخه!

هی گیج میشه میخوره زمین،

اما خب دست بردار نیست!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۹
لوسی می

امان از دست این گل پسر،

که هر جای خونه رو نگاه میکنم،

یه لنگه کفش آورده گذاشته!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۷
لوسی می

امان از دست این گل پسر،

که space نذاشته واسه من!

ای خدا!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۶
لوسی می

دیگه کم کم کم کم دارم به ماموریت های مستر عادت میکنم،

جز دلتنگیهام

و نگرانیهام از رفت و آمدهاش که انگار تمومی ندارن،

دیگه لااقل از صبح به نبودنش تا شب،

و اینکه حالا با بچه ها چطوری روز رو شب کنیم

و چرا کسی به فکر من نیست،

یا چطور میشه که مامان اصلا براش مهم نیست که ما سه تا تنهاییم،

فکر نمیکنم!

از اینکه خونه مون می مونم و هیچکس نمیاد و یا نمیرم خونه ی کسی اصلا حرص نمیخورم،

تقریبا دیگه هیچوقت به هیچکس حتی خبر نمیدم که مستر نیست،

و هر بار که متوجه شدن، سر جریانی بوده که در جوابشون گفتم.

همچنان خیلی برام سخته،

اما الحمدلله دیگه روزگارمون طاقت فرسا نمیگذره،

که لحظه لحظه ش برام مثل صدسال تنهایی باشه،

که همه ی روز رو هدر بدم و حرص بخورم و زندگی رو به کام خودم و بچه ها زهر کنم!

و در جواب دعوتهای همیشگی مادرشوهر که بریم اونجا،

موندن در خونه خودمون رو ترجیح میدم.

الحمدلله.



+فکر کنم بعد از شش سال و نیم، کم کم دارم یاد میگیرم!

+دو ماهی هست که ماموریت های مستر هفتگی شده.

و جالبه که پارسال تو همین بازه ی زمانی هم همینطور بود، این یک نمونه از غُر(!)های پارسالمه!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۷
لوسی می

روز جهانی خنده های بی دلیل بچگانه..

:)



+این پیشنهاد یه پیج بود،

خیلی پیشنهاد خوبیه.

تو هر هفته، روزهای تعطیل که خانوادگی کنار همیم،

یا تو ماه یک روز،

یا روزهای عید،

یا هروقتی که حالش رو داریم،

اون روز رو روز خنده های بی دلیل بچگانه قرار بدیم.

+و ما خواستیم امروزمون اینطوری باشه که نشد البته!  :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۰:۳۹
لوسی می

وقتی پسرک به صورت خودجوش

خوراکی هاشو با گل پسر تقسیم میکنه..

:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۳
لوسی می

چند وقت پیش با مستر در مورد "چرا بچه های بیشتر؟" صحبت میکردم.

مثل همیشه این مستره که سر این چیزها یه حرفی میزنه که تو دیگه نتونی چیزی بگی!

یه چیزی میگه که مجبور بشی قانع بشی!

کلا دید مستر به این چیزها خیلی متعالیه.

اما متاسفانه من بارها و بارها،

و گاهی مدتهای طولانی درگیر دنیادوستیهام میشم...



+مستر میگه هر فرزند یک فرصت ایده آل برای نجات از سابقه ی گناه آلوده.

همین بچه ها اگر هر جا به لطف تربیت ما کار خیری بکنند ما در اون کار شریکیم،

و این ایده آل ترین انگیزه برای داشتن بچه های بیشتره.

+من از داشتن این دو فرزندم هرگز حتی لحظه ای پشیمون نیستم.

سوالم در مورد بیشتر شدن این بچه ها بود.

به نظرِ دنیا دوستم دو تا کافیه!

و به نظر آخرت طلبم، حق با مستره!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
لوسی می

و امروز،

نهم ربیع الاول،

حوالی همین ساعت،

اولین دعای رسمی من در حق تو...

کاش مستجاب باشد.




+نهم ربیع الاول برای من و مستر روز مهمیه.

البته برای من! مستر که هیچوقت یادش نیست هی من یادآوری میکنم!

البته هیچوقت هم احساس نکردم براش جذاب باشه این یادآوری!

نمیدونم شایدم باشه!

مهم اینه که به مراسمی که من ترتیب میدم و درخواست میکنم پایبنده!  :دی

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
لوسی می

تو جابجا کردن اتاق ها،

پسرک تا دلت بخواد رو اعصاب رفت،

و در حرکتی که واقعا از پسرک بعید بود

و درتمام عمرش تک و توک از این حرکات انجام داده بود،

مثل مادر مرده ها (دور از جون من!) های های گریه کرد،

که من اتاق قبلیمو میخوام!

وای که واقعا آزمونی بود که توش شکست خوردم،

اما بعدش ازش عذرخواهی کردم که بی اجازه ش به ناچار اتاق ها رو عوض کردیم،

و به جاش یه روتختی خوشگل بهش هدیه دادم.

به نظر رسید که راضی شده الحمدلله!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۸
لوسی می

امروز از شلوغی خونه حسابی کلافه شده بودم،

که به مستر گفتم کاش اتاق ما و بچه ها رو جابجا کنیم،

یهو مستر در حرکتی غیرقابل باور* بلند شد

و اتاقهای فوق شلوغ ما رو جابجا کرد.

الان انقدر خوب شده،

انقدر فضای خونه دلباز تر شده،

انقدر آرامش روانم بیشتر شده که خدا میدونه.




+اتاق بچه ها واااااقعا به اتاق کودک تبدیل شده،

اتاق ما هم به اتاق والدین!

قبلا یه عالمه چیز مجبور بودم تو اتاق بچه ها بذارم (تو اتاق خودمون جا نبود!)

که به بچه ها ربطی نداشت.

و همین هم کلی رو اعصابم بود..

الان پذیرایی چیزی فراتر از حد تصور شلوغ و به هم ریخته ست،

اما روان من آسوده ست..

خیلی خوب شده! خیلی!

*کلا این حرکات از مستر بعیده!  :دی

+ممنونم مستر  :)


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۵
لوسی می

امروز برای اولین بار خودت به تنهایی بدون اینکه کسی ازت بخواد،

یا قبلا کسی برات نوشته باشه

به صورت خودجوش

نوشتی:"مامان!"

البته برعکس!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۸
لوسی می

الگوهای خوبی برای بچه هامون باشیم.




+به نظرم گذشتن از کینه ها،

حتی کینه های خیلی بزرگ،

یا محبت کردنهایی که تو ذات واقعیمون نیست،

یا صداقتها، بزرگواری ها، بزرگمنشی ها و هر کار خوبی،

فقط به این نیت که الگوی خوبی باشیم،

بازم ارزش داره..

والا ارزش داره!

آینده ی بچه هامونو ببینیم!

و در یک کلام:

خودمون رو به خوبی بزنیم!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۱
لوسی می

امروز در اقدامی خودجوش و ناگهانی

برای دومین بار به عنوان نذری شله زرد پختم.

:)



+خدا قبول کنه از همه تون.

تک تکتون رو هم به اسم دعا کردم.

یه دعا هم برای کل وبی ها کردم!

الهی که همه حاجت روا باشین.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
لوسی می