چشمِ من به راهت
همیــــــــــــــــــــــــــشه تا بیایی..
دو روزه هرچی از پسرک خواهش میکنم که بریم بیرون بازی کنیم
نمیاد که نمیاد!
:|
خسته ام.
خیلی.
احساس اسارت میکنم،
کسی که حتی یک دقیقه نمیتونه برای خودش باشه..
حتی یک دقیقه.
+حتما یک مادر باید برای خودش کاری دست و پا کنه
و زمانی رو برای خودش باشه..
رفته یه پرتقال (بله دقیقا پرتقال در این فصل) پیدا کرده و اومده که پوست بکنه
گل پسر هم تا چیز جدید رو می بینه میدوه میره سمتش که به منم بده.
و پسرک بهش نمیده.
میگم مامانی بذار داداش هم یه دست بزنه بهش. نمیخوره که!
منم میرم برات کارد بیارم.
بعد که بلند میشم می بینم که دست گل پسر رو گرفته
میزنه به پرتقال میگه بیا! یه دست بهش بزن دیگه بسه!
این دستت رو هم بزن! آهااا! دیگه بسه! برو!
به من نگاه میکنه و میگه چشمم رو ببین.
میگم چی شده؟
- داره اشک میاد.
+آره. چشمت قرمز شده اشکش میاد.
بعد بهم خیره میشه.
میگه شما چی شده؟
+هیچی!
_چرا یه چیزی شده. چشمات میگه!
+نه مامانی چیزی نشده.
-چرا! چشمات میگه داری غصه میخوری...
من بغض میکنم.. باورم نمیشه که تو اینقدر چشم خونیت خوب باشه.
+بیا بغلم تا غصه هام تموم بشه..
یهو پامیشه میاد سر منو می چسبونه به شکمش!
میگم چی شده؟
میگه نگا! بوم بوم بوم!
متوجه میشم که صدای قلبشو میگه.
میگم آها صدای قلبت؟ بعد سرمو میذارم رو سینه ش و گوش میدم
یک لحظه احساس میکنم از زمان و مکان گذشتم
و برگشتم به روزگاری که صدای قلبش رو با گوشی دکتر می شنیدم.
میگم چقدر قلبت تند میزنه مامانی.
میگه آره.. دیدی؟ قلبم داره چشمک میزنه همه ش.
:))
اگر بخوام برادرانه های لذت بخش شما رو ثبت کنم
باید یک دوربین دستم باشه
و هیچ کاری نکنم جز عکس گرفتن و فیلم گرفتن از شما دو نفر!
:)
+گاهی فکر میکنم خوبه تو خونه مون دوربین نصب کنیم :)
امروز برای پسرک نامه نوشتم.
نه برای پسرک..
برای خودم در آینده..
برای خودم که گاه دلم بتونه به خودم حق بده..
امروز تصمیم گرفتم کمتر پای نت برم
و اصلا برای همین وب رو نیمه تعطیل اعلام کردم
با پسرک کمی خمیر بازی کردیم
و مدت زیادی هم با رنگ انگشتی دیوار رو رنگ آمیزی کردیم :)
+بعدم موقع خواب گل پسر و اندکی بعدش نشستم پای چت با یک دوست.
و مستر هم خیلی زود برگشت خونه.
خونه ی جدیدمون کف پوشش سرامیکه.
یه بخشی از جلوی آشپزخونه رو دادم تغییر مدل بدن.
حالا که زمین رو کندن و خراب کردن
میگه از اون مدل سرامیک هرجا میگردم نیست!
+و مستر!
که همیشه میره پشت دخل پیش فروشنده می ایسته!
تو زندگی قوانین عجیبی حاکمه،
گاهی باید ذلت رو قبول کنی،
تا عزیز بشی.
+البته تعبیر افراد از ذلت و عزت خیلی متفاوته.
چیزی که حتمیه اینه که عزت فقط برای خداست و فقط از جانب او بین بندگان تقسیم میشه.
برای بردن پسرک به دکتر
امروز ماجرا داشتیم!
من نمیدونم کی پسرک رو از دکتر و آمپول ترسونده!
در شرایطی که من هیچوقت از این دو مورد نه بد گفتم
و نه به عنوان دست مایه ی تنبیه و ارعاب استفاده کردم!
+همچنین است قضیه ی پلیس دیدن در جاده و خیابون!! :|