ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۰۷۷ مطلب با موضوع «خانوادگی» ثبت شده است

گل پسر عاشق اینه که پرتابش کنی روی تخت!

بعد تا میاد تکون بخوره

دوباره بگیریش و باز پرتابش کنی اونطرف!

:|



+خدا مستر رو خیر بده که بدون کوچکترین ملاحظه ای در رابطه با لطافت و ظرافت بچه ی نه ماهه،

مطالبات گل پسر رو اجرا میکنه. و گل پسر از خنده غش میکنه..

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۵
لوسی می

به پسرک میگم از اینا نمیخوری؟ خوشمزه ست ها!

میگه نه!

- میخوای یکی بهت بدم؟

+اگرم بدی بازم نمیخورم!

همینطور که صحبت میکنیم پوست یکی رو می کنم و بهش میدم.

روشو بر میگردونه، و بعد میگه:

دیدی! با اینکه دادی بازم نخوردم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۵
لوسی می

وقتی ببینی پسرکت میخواد به گل پسر آموزش بده.

با لحن ملایم و خیلی مهربون و آروم بهش میگه:

بده...بِ..ده..

بعد گل پسر چیزی که تو دستش داره رو به پسرک میده

و پسرک کلی قربون صدقه ش میره و میگه: حالا بیا! بگیر... بِ..گیر..

و دوباره میده به گل پسر.

:)


+روش و لحنش کاملا منطبق بر روش منه! با این تفاوت که امیدواره گل پسر بده و بگیرش رو هم بگه و تکرار کنه! :)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۴
لوسی می

مدتیه که پسرک عطای خواب بعد از ظهر رو به لقاش بخشیده

و در عوض، شب یک ساعت زودتر میخوابه!

فقط یک ساعت!

:(



+ولی غروب به بعد دیگه میره تو فاز بی اعصابی! :|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۲
لوسی می
مامانم آرشیوی از کاردستی های قابل نگهداری و پوشه بندی یکی از سالهایی که مهد میرفتم رو برام نگه داشته.

چند وقت پیش اون آرشیو رو آوردم خونه

و حالا هر دو سه روز یکی از فعالیتهاشو با پسرک انجام میدیم.

:)


+بعید میدونم برنامه و فعالیت مهدکودکها تغییر خاصی کرده باشه.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۶
لوسی می

یکی از مهمترین قواعد تربیتی در کتاب "بچه ها بهشتی هستند"

اینه که هرگز جمله ای نگید یا کاری نکنید که بخواید به وسیله ی اون به بچه عذاب وجدان بدید.

کاش اینو برای همه ی سنین رعایت کنیم!




+مثلا میگه نگید چرا اسباب بازیهاتو ریختی؟ من چند بار صدات کنم؟ چرا گوش نمیکنی؟

از این کارت ناراحت شدم، یا هرچیزی مثل اینها.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۲
لوسی می

همیشه فکر میکنم

تربیت پسرها دشوارتر از تربیت دخترهاست

اما داماد کردن پسرها ساده تر از عروس کردن دخترهاست..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۹
لوسی می

هیچ جمله یا کلمه ای بلد نیستم،

که بتونه مراتب قدرشناسی من رو نسبت به حرکت دیشبت بیان کنه..

من که نمیتونم،

امیدوارم که خدا ازت بپذیره و اجر دنیا و آخرتش رو بهت بده.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۵
لوسی می

دیشب به عشق مستر!

تاکید میکنم فقط به عشق مستر!

تا ساعت سه صبح مشغول تمیز کاری منزل بودم!

که مبادا مستر امروز بیاد و خونه رو به اون وضع مشاهده کنه.

خب الحمدلله وضعیت خوبی برای خونه رقم زدم

و خونه رو از یک خونه ی پسرونه به یک خونه ی خانم دار(نه کدبانو دار) تبدیل کردم.

:)



+و امروز مثل همیشه ساعت هشت صبح بیدار شدیم :(

و من ساعت دوازده دیگه رسما داشتم از خستگی و خواب غش میکردم،

و هرطور بود پسرک رو به بهانه ی خوابوندن گل پسر،

فرستادم بالا تا یه چرتکی بزنم!

در حد یک ربع خوابیدم و همین منو از مرگ حتمی نجات داد!

فهمیدم این تدبیر فوق غلطه و برای من یکی اصلا جواب نمیده!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۴
لوسی می

این روزها رو خیلی بهتر میگذرونم.

از نبودن مستر در حد مرگ ناراحت نیستم؛

دلتنگیم برای مستر فقط از روی علاقه ست،

نه از کلافگی ناشی از تنهایی و خستگی های متعاقبش!

با پسرک بازی میکنم؛

با گل پسر عشق میکنم؛

برای اوقاتم برنامه ی بهتری دارم؛

ناهار و شام رو مفصل درست میکنم و از حواشیش نمیزنم،

به این و اون فکر نمیکنم

به چرا گفت و چرا نکرد اصلا فکر نمیکنم

به چه بکنم و چه خواهم کرد،

و آیا چه خواهد شدها هم همچنین!

در لحظه تمام فکر و دلم رو میدم به کاری که دارم انجامش میدم.*

و این یعنی خوشبختی..

زندگی در لحظه!

که کاش در وجودم رخنه کنه.


* به جز آشپزی و وبلاگ نویسی؛ چون در این دو زمان همزمان فکرم پیش بچه ها هم هست..

+البته چیزی بزرگ در زندگی من کمه،
که حضورش یک مجاهدت عظیم با نفس میخواد!  اگر اون هم درست بشه رسما بهشت رو برای خودم به زمین آوردم!
خب شما هم دعام کنین دیگه. :)
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۱
لوسی می

پسرک داره تک تکِ کاردها و قاشق ها رو

با چسب نواری کاملا باندپیچی میکنه!

نمیدونم باید مانع بشم یا بی خیال باشم بذارم لذتشو ببره!

فعلا که گزینه ی دوم رو دارم پیاده میکنم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۵۴
لوسی می

وقتی پسرک حاضر نیست تنهایی بره بخوابه،

و گل پسر هم که اصلا بلد نیست تنهایی بخوابه،

و پسرک نمیتونه سکوت کنه تا من گل پسر رو بخوابونم و برم پیشش،

و گل پسر هم نمیتونه منتظر بمونه که پسرک بخوابه و بعد بخوابونمش؛

میشه وضعیت امشب من!

که به سختی هرچه تمام تر،

بالاخره هردوشون رو خوابوندم.

و احساسی مثل احساس قهرمان المپیک دارم!

:دی



+و نگران از دو دوره ی آتی المپیک خواباندن بچه ها!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۴
لوسی می

اصلا حال و حوصله ندارم

امشب مستر میره ماموریت.

و من تنها می مونم تا سه چهار روز.

دیشب یه صحبتی رو با مستر شروع کردم

که باید قبول کنم وقتی میدونستم نه خودم جنبه شو دارم و نه مستر

شروع صحبت اقدام عاقلانه ای نبود!

:(

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۹
لوسی می

پر از حس های متناقضم..

پر از حس دلتنگی برای همه ی لحظه های تلخ و شیرین اینجا،

به همراه حس ناراحتی از اینکه بین ما و خانواده ی مستر خیلی سخت گذشت؛

و الان از هم ناراحتیم؛

و کاش اگر نه همه ی روزهای بینمون،

بلکه لااقل قسمت اعظم خاطراتمون ناشی از رخدادهای شیرین می بود،

که بعدها با لذت از این پنج شش سال یاد کنیم که نمی کنیم،

و البته حس غالبِ وجودم حس یه لذذذذت عمیییییییقه،

از اینکه من و مستر بالاخره مستقل شدیم!

:)

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۲
لوسی می