امروز یه بازی خانوادگی برگزار کردیم.
به بچه ها خیلی خیلی خوش گذشت،
و هی بی دلیل و بی بهانه از شادی جیغ می کشیدن!
باید برنامه ی بازیهای چهارتایی رو تو برنامه های الزامی هفته هامون بگنجونم.
:)
+بچه ها عاشق بازیهای خانوادگی هستند.
امروز یه بازی خانوادگی برگزار کردیم.
به بچه ها خیلی خیلی خوش گذشت،
و هی بی دلیل و بی بهانه از شادی جیغ می کشیدن!
باید برنامه ی بازیهای چهارتایی رو تو برنامه های الزامی هفته هامون بگنجونم.
:)
+بچه ها عاشق بازیهای خانوادگی هستند.
تخم مرغ خریده بودیم.
موقع جمع کردنشون دیدم دو تا از تخم مرغ ها نیست.
میگم تخم مرغها کجان؟
پسرک میگه گذاشتم خشک بشن!
بعد منو برد و تو کشوی لباسهای خودم(!) دو تا تخم مرغ رنگ شده با رنگ انگشتی نشونم داد
که دورش پراز دستمال کاغذی بود!
پسرکم برای سفره هفت سین به صورت خودجوش تخم مرغ رنگ کرده بود! :)
فردا سالگرد رسمیِ عقد رسمی من و مستره!
ما سال 87 عقد کردیم که سال کبیسه بود،
هشت سال از ازدواجمون گذشته،
و امسال هم سال کبیسه ست!
:)
امروز قرار بود مستر برای ناهار بیاد خونه،
و ما رو مهمون کنه.
اما تماس گرفت و گفت یکی از همکارها منو ناهار دعوت کرده!
میدونست که شرایطِ روانی خونه داره به هم ریخته ست،
اما رفت!
نمیگم نباید میرفت،
اما مطمئنم اگر من به جاش بودم یه لقمه هم از گلوم پایین نمیرفت!
+گاهی فکر میکنم من بیش از حد به لحاظ عاطفی برای آدمها(نه لزوما فقط مستر) مایه میذارم!
وقتی گل پسر در هر شرایطی که باشه،
آشغال خوراکیشو میبره میندازه تو سطل آشغال،
و بعد خودشو تشویق میکنه :)
نیمی از اسباب بازی های بچه ها رو ریختم تو ماشین ظرفشویی.
نیم دیگه ش هم تو صف انتظاره،
ماشین ها و ابزار فلزی هم که منتظر روزی ان که پسرک بره حموم،
و با شستنشون بهش خوش بگذره.
:)
+مهمترین کارهای خونه تکونی برای من،
آشپزخونه و اتاق بچه هاست.
پذیرایی و اتاق خودمون کار زیادی نداره واقعا.
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
صبح از پسرک پول قرض گرفتم برم تخم مرغ بخرم!
حالا می بینه پولهاش کم شده،
تقریبا یه ربعه درگیر و شاکیه،
و از دادن پولهاش پشیمونه!
تصمیم گرفتم هر روز لااقل یه بازی فکری تو برنامه ی پسرک بذارم!
گاهی روزها میشه که هیچ بازیِ فکری خاصی با هم انجام نمیدیم.
:(
+امروز یک پازل 60 تیکه رو چیدیم. :)
گل پسر داره با دهنش صدای موتور در میاره و موتور بازی میکنه،
پسرک میگه: گل پسر! میای با هم قایق بازی کنیم؟
گل پسر صدای موتور رو قطع میکنه،
نگاش میکنه و میگه: نه!
بعد دوباره صدای موتورش رو ادامه میده.
و پسرک میگه باشه! پس من خودم بازی میکنم.
+خیلی صحنه ی ساده ایه،
اما من براش غش کردم.
:)پسرک تلاش میکنه درست صحبت کنه
و این تلاشش چقدر برای من لذت بخشه
کاش زودتر همه چیز رو درست بگه
تا به حد نهایی از حرف زدنش لذت ببریم
وقتی پسرک کوچیک بودخیلی به من وابسته نبود.
و من همیشه احساس گناه داشتم و تصور میکردم با من مانوس نیست.
و من حتما کم گذاشتم که این مدلی رفتار میکنه.
اما الان گل پسر کاملا به من وابسته ست
بازی با من رو دوست تر داره تا بقیه،
بغل من رو ترجیح میده به همه!
ولی پسرک با اینکه خیلی مهربان و خانواده دوسته
اما اینقدر رو "بودن من" تاکید نداشت.
و من همون مادری هستم که برای پسرک بودم.
این ها تفاوتهای بچه هاست.
درسته که رفتار ما هم رو روشی که اتخاذ میکنند اثر میذاره،
اما بچه ها با هم فرق دارن.
بچه هاتون رو با بچه های هیچکسی مقایسه نکنین،
و بی خودی به خودتون عذاب وجدان ندین و احساس گناه نکنین.
در حالی که میرفت روزمون با پسرک به یک روز سخت تبدیل بشه
گل پسرجانم به زور منو برد که باهاش لگو بازی کنم،
و پسرک گفت: میشه منم باهاتون بازی کنم؟
و این نقطه عطفی بود در بهبود شرایط روانی همه مون در امروز!
لگو بازی کردیم،
قایق سواری کردیم،
تنقلات خوردیم،
قایم موشک بازی کردیم،
و بچه ها مامان پیمایی کردند!
:)
+الحمدلله.
+و من از اینکه تونستم به بچه ها لذت بدم خوشحالم!
از میزبانی شما متشکرم!
واقعا متشکرممممم!
:|
+پسرک در مهمانیِ خونه ی مامانم،
کاش بی موقع نفرستاده بودمش.
چگونه می شود مانع پرت کردن اجسام توسط بچه ها شد؟؟!
نمیدونم آیا انتظارم از پسرک زیاده که اینو درک کنه و چیزی رو پرت نکنه؟!
فکر نمیکنم انتظار زیادی باشه!
+امروز صندلیشو پرتاب کرد و مستقیم خورد به بین دو چشم گل پسر!
خدا رحم کرد واقعا.
دیروز هم جسم پرتابیش خورد به لیوان روی اپن و هزار تکه شد.
:|