ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۰۷۷ مطلب با موضوع «خانوادگی» ثبت شده است

پسرک رو فرستادم خونه مامان.

احساس میکنم به تمدد اعصاب نیاز داشتیم.

هم من، هم پسرک!




+میخواستیم همه مون بریم،

اما خب باز هم بهانه ای برای نرفتنمون بود.

در نتیجه پسرک رو فرستادم :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۱
لوسی می

سخت ترین روزهای زندگی،

همانا روزهای بیماریِ بچه هاست..



+بیماری بچه ها برای من مثل سوهان روحه!

یک سوهان مداوم..

هر سرفه ی بچه ها،

بدون ذره ای اغراق برای من مثل اینه که کسی به قلبم چنگ میزنه،

و من چقدددددر ظرفیت روانیم تو این مسئله پایینه!

+کاش خدا پدر و مادرها رو با بیماری بچه هاشون امتحان نکنه..

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۴
لوسی می

پسرک حسابی منو دلخور کرده،

میگم بیسکوییت بهت نمیدم.

کلی جیغ و داد میکنه

و تنها چیزی که از من میشنوه اینه که هروقت خواستی درست صحبت کنی بیا صحبت کنیم.

حالا اومده میگه مامان منو می بخشی؟

- بله :) و می بوسمش.

+ حالا بهم بیسکوییت میدی؟

- به خاطر بیسکوییت معذرت خواهی کردی؟

+ آره.

- :|

+ البته نه به خاطر بیسکوییت گردها، به خاطر بیسکوییت این شکلیها! (بعد یه شکلی رو هوا میکشه که بفهمم کدومو میگه!)

:|

من دیگه حرفی ندارم!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۳
لوسی می

این دفعه دلتنگی و بی قراری من برای مأموریت‌های مستر،

به طرز عجیبی به خشششم تبدیل شد!

خشم! 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۴
لوسی می

پسرک رفت که به گل پسر آب بده،

لیوان از دستشون افتاد و شکست!

بدو بدو رفتم که جارو کنم،

گل پسر کوتاه نمیومد و هی دنبالم میومد.

پسرک میگه: گل پسر! گل پسر بیا اینجا!

بیا برات کتاب بخونم.

بعد رفت یه کتاب آورد

عکسهاشو به گل پسر نشون میده

و درست مثل من:

این چیه؟  ... آآآآآفرین!

این چه کار کرده؟؟! ..... نههه! اینطوری کرده! منو ببین!

اینو ببین! ... وااای چه خوشگله!



+یعنی کم مونده بود برای این مدل همکاری پسرک

(و تلاشش برای پرت کردن حواس گل پسر)غش کنم واقعا!

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۲
لوسی می

امشب مستر به مناسبت دیروز،

برام یه خوکِ عروسکی خرید!

هههه ههه!

خیلی جیگره خدایی،

و مستر هم انصافا سخاوتمندانه خرید!

:دی



+پسرک اسمشو گذاشته کوکو!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۴
لوسی می
پسرک،

و میمون دم دراز خیالی!



+ماجرا خیلی طولانیه حال ندارم توضیح بدم! :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۳
لوسی می

الان مستر یه متنی برام خوند،

که افراد قدشون رو از پدرشون به ارث می برند،

و وزن و هیکلشون رو از مادرشون!

نمیدونید چقدر با شنیدن این پیام به خوش اندامی بچه هام درآینده امیدوار شدم!

خخخخخ!


+کاش که درست باشه! :))

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۰
لوسی می

دو روز زودتر از موعد،

گل پسر رو برای آخرین واکسنِ دوران شیرخوارگیش بردم مرکز بهداشت.

و الان خوابیده...



+پاش درد میکنه. پاشو میگیره و هی میگه پا! و نق نق میکنه یعنی درد دارم و این حرفا!

دردت به جونم مادر! دیگه تموم شد خیالت راحت :*

+در راه برگشت یه جعبه شیرینی گرفتم و سه عدد جوراب برای مستر!

که روز مهندس رو براش گرامی بدارم:)

من تا به حال هیچوقت به مستر جوراب هدیه نداده بودم،

برای همین در فقر جورابیکِ شدییییییدی به سر می برد!

و این شد که از دیدن جورابها به اندازه ی دیدن سکه ی طلا شادمان شد! (الکی البته!)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۵
لوسی می

4 ساله که من هرگز حتی یک لحظه،

وقتی پسرک بیداره،

نتونستم با آسایش  چشم رو هم بذارم.

همیشه باید مراقبش می بودم.

از خیلی از مادرها شنیدم که اسباب بازی میریختن جلوی بچه ها،

یه ساعت، نیم ساعت، یه ربع، نه! اصلا پنج دقیقه فقط،

چشم رو هم میذاشتن و تجدید قوا میکردن،

اما من هرگز نتونستم!

یعنی پسرک هرگز نذاشت!

این شد که همیشه بعد از نماز صبح،

با اینکه غالبا دیگه خوابم نمیاد،

اما گاهی به زووووور میخوابم،

که ظهر کم نیارم! که اگر کم بیارم  دیگه دیگه!

یکی دو ماهی هست که پسرک صبح که بیدار میشه

(گفته بودم که همیشه پسرکه که ما رو بیدار میکنه:دی)

اگر ببینه ما ترجیح میدیم بخوابیم،

از فریزر نون در میاره،

و غالبا تلویزیون روشن میکنه

و من میتونم لااقل به بهانه ی انتظار برای گرم شدن نون،

یه ربعی بیشتر بخوابم.

هرچند که تمام اون مدت حواسم هست که پسرک بیدارهههه!

انقدر این اتفاق، این بزرگ و فهمیده و عاقل شدن پسرک برام لذت بخش بود،

که برای خیلی ها تعریف کردم که دیگه پسرک بزرگ شده،

و من میتونم مطمئن باشم تو دقایق چرتی بودن من،

بلایی سر خودش و حتی گل پسر نمیاره!

(یادم نیست تو وب هم نوشتم یا نه!)

حالا امروز،

تمام رویاهام بر باد رفت،

و فهمیدم نباید هرگز به پسرک و گل پسر اعتماد کرد!

پسرک ساعت هشت و اندی بیدار شد،

و من خوابم میومد.

صدای تلویزیون بلند شد،

گفتم خب! مثل همیشه نشسته پای تلویزیون!

اما زهی تصور باطل، زهی خیال محال!

چشمتون روز بد نبینه!

وقتی از جام بلند شدم،

دیدم با همکاری گل پسر،

نزدیک یک کیلو شیرینی برنجی رو پودر کردن،

و زندگی برام نمونده!

زندگی مهم نیست!

تمام سر و روشون رو پودرشیرینی پاشیده بودن.

تمااااااااااااام موهاشووووون!

دستها، پاها، رو مبل ها، رو فرش، رو سرامیک!

وااااای خدا!

صحنه غیر قابل هضم بود برام!

به ناچار هر دو رو حموم بردم، و شیرینی ها رو جارو کردم.

این شد که ما ساعت دوازده ظهر صبحانه خوردیم!




+من جارو میکردم، پسرک بقیه ی شیرینی ها رو پودر میکرد که خیالش راحت بشه، این دیگه جیغمو درآورد!!

بعد باز من جارو کردن رو ادامه میدادم، و گل پسر خاک گلدون ها رو رو زمین می پاشید!

که یه ماهی بود این کار رو نکرده بود و فکر میکردم دیگه فراموش کرده این کار رو!

آخه چراااا؟؟؟!

+عجب روزی بود! :|

+همینطوری اضافه کنم که الحمدلله پسرک در طول روز بیشتر از یک ساعت، یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا نمیکنه.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲
لوسی می

امشب برای اولین بار،

مستر با بدرقه ی رسمی بچه ها،

به ماموریت رفت.



+قبلا فقط من بدرقه میکردم

و ساعت رفتنش طوری بود که همیشه بچه ها خواب بودن.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۰
لوسی می

در راستای تلاش برای کنترل لحن و صدام(اینجا و اینجا

تصمیم گرفتم از خودِ پسرک طلب کمک کنم.

یه بازیِ "تیک و ضربدر" راه انداختیم،

قراره هروقت هرکدوممون کار اشتباهی کرد،

اون یکی با ضربدر بهش بگه.

مثلا من اگر صدامو بالا ببرم،

پسرک بهم میگه: مامان ضربدر!

بعدم توضیح میده که چرا،

مثلا چون داد زدن کار بدیه.

و بعد من عذرخواهی میکنم و تصمیم میگیرم دیگه داد نزنم!

اوایل که شروع کردیم بیشتر تصمیم و هدفم اصلاح خودم بود،

که لااقل از ترس گیرهای پسرک خودکنترلی بیشتری داشته باشم!

اما به طرز بسیار دلنشینی رو پسرک هم اثر گذاشته.

یعنی وقتی میگم پسرک ضربدر!

کاملا دقت میکنه که چرا ضربدر گرفته،

و وقتی میگم پسرک تیک!

چشماش از ذوق برق میزنه

و احساس غرور میکنه.

:)



+امیدوارم کارا و اثربخش باشه برای هردومون!

+ یه چیزی تو مایه های همون جدول ستاره ست!

با این تفاوت که گفتاریه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۸
لوسی می

من اگر صِدام

و همه ویژگی های زبرزنجیری زبانم رو تحت کنترل خودم دربیارم،

همانا مجاهدتی عظیم کرده ام،

و بهشت برین جایگاهم خواهد بود!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۸
لوسی می

همیشه فکر میکنیم

"یکی باید باشه، که آدمو بلد باشه"

به این فکر نمیکنیم

که آیا خودمون هم کسی رو بلدیم؟!

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۱
لوسی می

مستر با هفت ساعت تاخیر،

ساعت شش صبح رسید خونه.

و یک راست رفت که بخوابه!

الان تازه بیدار شده!

:|



+این هواپیمایی های...

+بعدنوشت:از ساعت شش تا یازده و نیم و چهار و نیم تا هشت و نیم!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۵
لوسی می