همه چیز برای رفتن من و بچه ها پیش مستر جور شد،
اما گل پسر برای دومین بار در این هفته تب کرد!
:(
+گوش شیطون کر، ان شالله مستر فردا میاد.
و شنبه دوباره برمیگرده.
دیروز بچه ها هردو تبدار بودند.
بس که برف ندیده ایم لابد!
:(
+و امروز فهمیدم که مدتی قبل در اتفاقی عجیب
من مناسبتِ یکی از روزهای مهم زندگیمونو یادم رفت و گذشت!
:|
تشییع شهدای آتش نشان به واقع جگرسوز بود،
تمام روز بغض دردآوری داشتم که دلم میخواست های های گریه کنم اما نمیشد..
فکرمیکنم یکی از اعظم خیرهایی که میتونه در دنیا به آدم برسه،
چنین تشییع جنازه ایه.
کدومشون فکرشم میکرد که موقع مرگ،
آقای امامی کاشانی چنین نماز پرمحتوایی بر پیکرشون بخونه،
و اینچنین جمعیتی برای بدرقه شون به سرای باقی
حضور پیدا کنند،
اشک بریزند،
براشون دعا کنند،
نماز بخونند،
رهبری براشون پیام تسلیت بفرسته،
در داغشون ابراز شراکت کنه،
و براشون رحمت آرزو کنه؟!
+خدا قسمت کنه.
+خدا رحمتشون کنه و الهی که با شهدا محشور باشند.
وقتی استیک نوت* من برای استقبال از مستر،
رو آینه ی دستشویی می مونه و یادمون میره برش داریم!
بعد برادر مستر میره و میخونه ش!
:|
*من از خدا که تو را آفرید، ممنونم.
بعد از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ی تمام،
استماع سخنان استادی که قرار بود یه ربع فقط برای من وقت بذاره،
(یعنی اصلا فکرشم نمیکردم کسی تا این حد انرژی و قابلیت سخنوری یکطرفه داشته باشه!)
رفتم خونه مامان مستر دنبال بچه ها و ساعت شش ناهار خوردم!
بعد یادم اومد که دورهمی دوستانه دعوت بودم،
با توجه به اینکه صاحب مجلس عذر منو بابت نرفتن نپذیرفت،
ساعت هفت با مخِ تیلیت شده،
رفتم خونه ی دوست جان!
البته باعث زنده شدنم بود.
خدا خیرش بده که گیر داد باید بیای!
:)
+عجب روزی بود دیروز!
دیروز عجب روزی بود،
بعد از هزارسال رفتم دانشگاه،
استاد راهنمامو دیدم،
و یه عالمه راهنمایی های خوب،
و پیشنهادهای خوب کار از یکی از استادها دریافت کردم و برگشتم!
:)
+از کار کارمندی تو دانشگاه، تا کار پروژه ای تو دانشگاه و خارج از دانشگاه!
کارمندی رو که کلا دوست نداشتم،
اما هرچی بالا پایین کردم که اون کارِ پروژه ایِ دانشگاه رو قبول کنم دیدم با وجود بچه ها نمیشه!
با اینکه کارش از ساعت هفت صبح بود تا یک!
و مدت محدود،
و پنجشنبه های تعطیل،
و عدم اجبار ساعت حضور و کلی شرایط خوب!
خدایی چطوری میرین سرِکار؟! آهای مادرهای کارمند!
خدایی؟!
+قدری هم احساس کردم آدم مهمی ام!
+خیلی خوب بود و روحیه بخش، خیلی خوشحالم!
امروز مستر رسماً به سازمانشون سنجاق شد!
:)
+به همین مناسبت رفتیم غول خوردیم تو این سوز و سرما!
+بهت تبریک میگم عزیز.
دیشب همین جناب دوست
باهام تماس گرفت
و باعث شد من بعد از دو سال با استادم هم کلام بشم!
+باورم نمیشه که اینقدر دلم برای استاد تنگ شده بود!
+دعا کنید برامون خیر پیش بیاد.
من خیلی حساسم!
گویا خیلی بیش از حد حساسم!
خدایا مراقبم باش.
+امروز دکتر بهم اینا رو گفت!
بعد از دور زمانی دوستی بهم پیام داد،
و من دوباره احساس کردم برای زندگیم میتونم مفید باشم!
+کورسوی امید!
هفت سالی هست که دانشجوام،
و هفت باری هست که با این پیج مواجه میشم!
:((
+آخه چرا؟؟! :((
+خدا نخواست
ولی چشم من دلش میخواست
شبی بلند کنار ضریح گریه کند...
+شنیده بودم نه نمیگین..:((
برای یک تایپیستِ نسبتاً حرفه ای مثل من،
بی اسپیسی بد دردیه رفقا!
بد دردیه!
+اینه که عطش پست نوشتن رو در وجودم خفه میکنه!
:((