ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

من هنوز دلم شرحه شرحه است.. هنوز تا اسم سردار میاد اشکام صاف میریزه رو صورتم. هنوز با دیدن رهبری تماماً اشک میشم و بغض... کاش من می‌مُردم و رهبری رو این‌طور نمی‌دیدم...

زندگی ادامه داره؟ نمیدونم...من راه میرم، کار میکنم، درس میخونم، امتحان میدم، آشپزی میکنم، میخوابم، با بچه‌ها بازی میکنم و حتی میخندم و همزمان قلبم درد میکنه... آآآآه که قلبم درد میکنه... یه حسرتهایی رو دل ما موند که هیچ وقت جبران نمیشه... احساس میکنم یکی از ستون‌های زمین کم شده.. احساس میکنم زمین آشوب شده...من عمیقاً احساس این رو دارم که خاااااک بر سر این دنیا شده...

آی مردم من هیچ وقت اینقدر طالب ظهور نبودم.. من هیچ وقت اینقدر در غم غربت امام زمان نسوختم..آخه چطور شب و روز هنوز ادامه داره؟ که ضاقت الارض...

سردار بدجور دلهای ما رو سوزوندی...من هر روز میتونم تنهایی بشینم و پیش خودم برات روضه بخونم.. هر روز میتونم از غمت بگم.. هر روز میتونم بشینم و به داغ نبودنت ببارم... سردار عزیزم به کجا ببرم این داغ رو؟

پیش کی بگم درد دل رو؟

ما انگار دیگه چیزی نداریم که بگیم...همه‌مون مثل صاحب‌عزاهایی هستیم که دستشون به جایی بند نیست... دستمون کوتاهه...تا صحبت سردار میشه همه بغض میشیم و بعد یک آه عمیقِ حسرت و بعد عوض کردنِ بحث.. بحثی که دیگه رنگ و بوی بغض داره و زود تموم میشه...

باید یه کاری برای شما بکنم... باید یه قدمی بردارم...میشه توفیقش رو بهم بدید؟ میشه منم قبول کنید؟

که بعد از این، از دنیای آدمها دیگه هیچی نخواهم خواست.. هیچی... 


الآن فقط یه نفر رو میخوام بهم بگه بیا بگو.. بیا حرف بزنیم.. و بعد من چی بگم؟ فقط گریه کنم... فقط گریه کنم...گریه کنم... او روضه بخونه و من گریه کنم...

واسطه بشید من برم حرم... من حرم میخوام..عجیبه تو هر مصیبتی ذکر یا حسین آروممون می‌کرد و لایوم کَیَوم اباعبدالله بار غصه رو کم میکرد ولی این روزها ذکر یاحسین بدجور دلم رو می‌سوزونه.. لایوم کیومک این روزها آشفته‌ترم می‌کنه... این روزها روضه‌ی کربلا صد برابر سوزانه و غربت علی بن موسی الرضا صد برابر سنگین...

آقاجان دارم کم میارم منو بپذیرین... بذارین بیایم یه نظر بارگاهتون رو تماشا کنیم و سفره غممون رو پیش شما باز کنیم... بذارین بیایم فقط نگاهتون کنیم... بذارین بیایم فقط گریه کنیم.. مگه جز شما کسی هست که حال دل ما رو بفهمه؟؟...



اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ. وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی. وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشدَّه و الرَّخاء ...فبحق محمد و آل محمد بِحَقِّ مُحَمّد و آله فَرِّج عَنّا فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ

موافقین ۱۹ مخالفین ۱۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۴
لوسی می

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است آورده‌ایم

اگر داغ شرط است ما برده‌ایم

اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه:

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم...



+قیصر عزیز..

+تمام مدتی که در انتظار پیکرهای مطهر بودیم زمزمه می‌کردم : لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحا قریبا...ما با سردار بیعت میکردیم و من از صمیم قلب دعا میکردم اخلاص قلبی همه‌ی ما چنان زلال باشد که خدا را از ما راضی کند و فتح قریب نصیب ما کند...

آرامش و سکینه...فتح قریب...و مغانم کثیره...وعده‌ی خدا بود به ازای خلوص و اخلاص ما..

و امروز از پس آن روزهای امتحان خلوص، چنان شد که حالا اویی که ۵۲ سایت فرهنگی ما را میخواست بزند حامی ما شده، اویی که سردار عزیز ما را ناجوانمردانه ترور کرده، حالا از حمایت دم میزند و برخی خباثت او را فراموش کرده‌اند و با او همنوا شده‌اند... و ما مقصر بودیم و این درد را هزار چندان میکند.. 

خدایا لابد تو از ما راضی نشده بودی.. عِلمِ تو بما فی قلوبنا لابد گواهی میداده که خلوص ما کم بوده... شاید.. به حق خون سردار کوتاهی‌های ما رو ببخش و ما رو آگاه کن و ما را در آزمون امروز برای استقامت و خلوص سربلند کن..

ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم، مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا، حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصرالله، الا ان نصر الله قریب

آیا گمان کرده‌اید به بهشت وارد میشوید بدون آنکه آنچه بر پیشینیان رفت برای شما هم اتفاق بیفتد؟ آنها را رنج‌ها و سختی‌ها گرفت و پریشان‌خاطر و هراسان بودند و متزلزل می‌شدند تا جایی که رسول و یارانش می‌گفتند پس نصرت خدا کی خواهد رسید؟

آگاه باشید که نصرت خدا نزدیک است...(۲۱۴ سوره مبارکه بقره)



+اگر دشنه‌ی دشمنان گردنیم، اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم..

۲۷ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۳ ۲۳ دی ۹۸ ، ۱۲:۵۴
لوسی می


سردار عزیزم هیچ انتقامی داغ نبودنِ تو رو برای دل ما سرد نخواهد کرد... 

تو باید می‌بودی تا آزادی خاورمیانه از تروریست و تکفیری و ظالم و مزدور رو با تو جشن می‌گرفتیم. ما حتماً روزی هدفت رو محقق میکنیم ولی بدون جای تو همیشه‌ی همیشه خالی خواهد بود...


به رهبر عزیزم تسلیت میگم و به انقلابی که تنهاتر از همیشه شده...

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...


+کاش میشد در تشییع پیکر مطهرت حضور داشته باشم. مطمئنم امام زمان_روحی له الفداء و ارواح مطهر در اون مجلس حضور دارند...

تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر..


هرکس رفت ما رو یاد کنه رفقا..

موافقین ۳۴ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۱:۲۵
لوسی می

سلام رفقا. 

میدونم تو روزگاری که فشار از همه طرف داره لهمون میکنه، اومدن و حرف زدن من نه تنها کمک نیست بلکه برای خیلی‌ها عذابه. دیروز به دوست بزرگواری در باب جریانات اخیر چیزی گفتم و جواب شنیدم: "آخه امثال شما اگر از این حکومت حمایت نکنید، پس کی حمایت کنه؟".

نمیتونم بگم چقدر قلبم از شنیدن این جمله به درد اومد. جمله‌ای پر معنا و البته تلخ... در مورد ما چی فکر کرده بود؟ ما ساندیس‌خورهای بی‌رگ و ریشه‌ و بی‌شناسنامه و نون به نرخ روز خوری هستیم که نه درد میفهمیم و نه گرونی؟ نه کتک‌خوردن جوان در خیابون ناامن رو میفهمیم و نه مرگِ با گلوله‌ی نیروی انتظامی؟ نه سرمایه سوخته می‌فهمیم و نه درد یتیمی؟ نه تورمِ پانصد درصدی می‌فهمیم و نه سر گرسنه بر بالین گذاشتن؟ 

در مورد ما چی فکر کرده بود؟ حجم جهالت دولت تدبیر رو آخه من چطور براش توجیه کنم.. یه وقتی هست خودت رای دادی و باید توجیه کنی، یه وقتی هست یکی دیگه رای داده و باز هم تویی که باید توجیه کنی!

خیلی دوست دارم مفصل جواب بدم.. ولی درد اینه که گفتنی‌ نیست. حال ما در این روزها اصلاً گفتنی نیست..این روزها یک چشمم اشکه و یک چشمم آه.. من ناامید نیستم اما مملو از دردم..

معترض‌ها که همیشه حرف زدن، مخالفها که همیشه حرف‌هاشونو در لفافه هم که شده گفته‌ن و لایک‌هاشونو گرفتن، فحش‌ها که همیشه سرازیر بوده و جولان‌ها همیشه داده شده... که البته در خیلی اعتراض‌ها حق دارند و حق دارند... اما این وسط ماها بی‌صدا داریم جرعه‌ جرعه جام درد رو سر می‌کشیم و به احترام عزیزی سکوت میکنیم.. این ماییم که استخوان در گلو وسط راهی بی‌بازگشت و پر مانع موندیم. این ماهاییم که نه عقلمون میذاره از این دولت‌های جهالت حمایت کنیم و نه قلبمون میذاره که به این نظام پشت کنیم. این ماییم که تو مغلمه‌ی اسفبار نفاق سران مملکتی گیر کردیم. این ماییم که بارها و بارها در یک قدمیِ غلبه بر خیمه‌ی نفاق، دستور اومد که برگردید... وای که هیچکس حال ما رو نمیفهمه... هیچکس نمیدونه گذشتن از اون ضربت آخر شمشیر یعنی چی... هیچ کس نمیفهمه که تن دادن به حکمیت اشعری، برای مالک یعنی چی..


+این روزها و سالها مدام باید روضه مالک اشتر در صفین بخونیم اصلاً.

++فرمود: دقت کنید ببینید اون شخصیت‌های تاریخی از یاران ائمه که در تاریخ آنها را ستایش می‌کنیم، به خاطر درجات عرفانی و عبادیشون نیست که ستایش میشن، بلکه به خاطر موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی به موقع و بصیرت سیاسی و اجتماعیشونه که در تاریخ به عنوار یاران باوفای ائمه ماندگار شده‌اند...

+بخشید که کامنت‌ها بسته است. دوست دارم بدونید که همیشه بودنتون و رفاقتهامون رو شاکرم..♡♡♡

موافقین ۲۴ مخالفین ۴ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۲۲:۲۷
لوسی می

الحمدُ للهِ الذّی جَعلنا مِن المُتَمَسِّکینَ بِوِلایه عَلی بن ابی‌طالِب علَیه السَّلام.




+خواستم چیزهای دیگری بنویسم. این جمله گویاترین بود ^_^

رفقای جان التماس دعا. 

عید غدیر مبارکِ عالمِ خلقت.

موافقین ۳۴ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۰
لوسی می

به تازگی فهمیدم چیزی که بیش از متنِ دعا منو در خودش غرق میکنه و دلم رو به دست میگیره، اینه که امامی بزرگوار اون مناجات رو بر زبان رانده.

من واقعاً دعای کمیل و مناجات حضرت امیر رو به عشق امیرالمومنین_علیه‌السلام میخونم، دعای ابوحمزه و دعاهای صحیفه رو به عشق امام سجاد_علیه‌السلام میخونم، دعای ام‌داوود رو به عشق امام صادق_علیه‌السلام میخونم، زیارت جامعه رو به عشق امام هادی_علیه‌السلام میخونم.

تصور اینکه روزی کمیل_علیه الرحمه نزد امیرالمونین نشسته و دعایی رو خطاب به خالق از محضر ایشون آموخته و با زبان امام با خدا صحبت کرده، دلم رو زیر و رو میکنه و در تمام طول دعا ته دلم میگم کاش من کمیلِ شما بودم..

 

اما این وسط دعایی هست که خیلی زنده است، دعایی که به کسی آموزش ندادن، دعایی که امام معصوم از اعماق وجود و با قلب مملو از درد میخواند و یارانش پشت سرش با او همراهی میکردند..

من هروقت دعای عرفه رو میخونم احساس میکنم سیدالشهداء دعا میکنند و من همراهی میکنم، چیزی که تصورش هم شوق فراوانی رو در قلبم جاری می‌کنه..

نمیدونم تصوراتم از شمایل صحرای عرفات چقدر درسته اما همیشه موقع خوندن دعای عرفه مردی رو بر بالای بلندی‌های عرفات می‌بینم که رو به قبله در نهایت غربت بلند بلند دعا میکنه و ما پشت ایشون داریم همراهی میکنیم و دل تو دلمون نیست..در نهایت استیصال و غربت اماممون رو تماشا میکنیم که در مقابل خداوند برای خودشون و تک تک ما روضه میخونند.. من موقع خوندن دعای عرفه اهل بیت امام رو در اطراف خودم می‌بینم.. من دعای عرفه رو یک دعای کاملاً زنده می‌بینم.. شاید همه‌ی تعلق خاطر من به دعای عرفه فقط به خاطر صاحب کلام و دعا باشه، به خاطر امامی که غریب و مستاصل شده بود... به مسلمی که در غربت سرگردان شده بود، و به یارانی که حجشون رو ناتمام رها کرده بودند تا مهجه‌شان را در راه حسین بن علی _علیه السلام فدا کنند..

عرفه یعنی دعا در اوج بندگی و در اوج غربت...حال امام در لحظات بیان این دعا غیر قابل درکه و همین، دعای عرفه رو به چکیده تمااام دعاها تبدیل کرده، عرفه مصداق کامل جوشن کبیره، مصداق کامل ندبه و کمیله، مصداق کامل ابوحمزه و ادعیه صحیفه است. 

دعای عرفه مصداق کامل تنگ شدن زمین برای برترین خلق خداست، دعای عرفه برخاسته از اون لحظه‌ایه که انسان کامل با خالق هستی خلوت میکنه، چیزی که ما اصلاً نمیفهمیم یعنی چی..

در لحظه لحظه دعای عرفه همون‌طور که به نجوای امامم دل داده‌م، با خودم زمزمه میکنم که ای کاش من هم با شما بودم تا به اون رستگاری عظیم دست پیدا کنم..

 

 

 

+صلی الله علیک یا اباعبدالله و رحمه الله و برکاته.

 

+این متن رو به دعوت آقای گوارا و برای چالش ادعیه منتخب نوشتم و ازشون بابت دعوت ممنونم. شما هم بنویسین :)

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۱
لوسی می

_داریم در جستجوی نمو تماشا میکنیم.

پسرک میگه من اگر بچه‌م گم بشه میذارم همونطور گم بمونه!

میگم چرا؟

میگه آخه پیدا کردنش خیلی سخته! :/

 

 

 

_گل‌پسر میگه مامان اون خانمه بدون اینکه اسم بچه‌ها رو بپرسه اسمهاشونو میدونه!

میگم اسم شما رو هم میدونه؟

میگه آره.

+هیچ وقت ازت نپرسیده؟

×نه.

+به نظرت چطوری اسمت رو فهمیده؟

×آخه من صورتم یه جوریه که فقط مثل "گل‌پسر"ه(اسمش رو گفت) برای همین وقتی نگام کرد اسممو فهمید!

:)

موافقین ۳۲ مخالفین ۱ ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۱
لوسی می

سلام. 

با اینکه شاید دیر شده باشه ولی به نظرم دیر بودن بهتر از هرگز نبودنه و لذا از همین تریبون عید و البته هفته بزرگ ولایت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم ^_^

ان‌شالله تو این هفته برکات و عنایات فراوان قسمتمون بشه و توشه‌های بسیار برداریم.

ما دیروز جای شما خالی برای بچه‌ها تولد گرفتیم با چهل نفر مهمون! :/

انصافاً تعداد مهمونها زیاااد بود ولی خوش گذشت. :)

بدیش این بود که بر خلاف سنت هرساله‌مون نشد عکس دسته‌جمعی بگیریم!!

امروز هم به علت خستگی و اینکه کاملا خواب بودن، نبردمشون کلاس. نمیدونم میدونین یا نه ولی من هیچ‌وقت خواب بچه‌ها رو تلخ نمیکنم و بیدارشون نمیکنم. مگر اینکه موضوع حیاتی باشه...یعنی حتی در دوران دانشجویی گاهی کلاسهامو نمیرفتم چون پسرک خواب بود و دلم نمیومد بیدارش کنم یا وقتی که خوابه بغلش کنم و ببرمش خونه این و اون! :)

جلسه آخر کلاسشونم بود به نظرم :/

اینجوریا!

 

فقط اومدم بگم عیدتون مبارک. پسرک ما هفت ساله شد و گل‌پسرمون چهارساله (با قدری اغماض در ایام!)

حدود ده سال دیگه پسرک یک شخصیت کاملا مستقل خواهد بود... وای که تصورش هم سخته(تلخ نیست، سخته!).. پسرک من فقط ده دوازده سال دیگه مهمان دائمی خونه ماست.. از خدا میخوام توفیق خدمت بهشون تو این مدت و این روزها رو بهم بده و عاقبت همه رو ختم به‌خیر کنه به لطف و کرم و فضل خودش. 

التماس دعا. :)

۱۶ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۷
لوسی می

وقتی یهو یه پولی جور میشه که مشکل رو حل میکنه شکرش میکنیم.

وقتی آدمها رو به کمکمون می‌فرسته ازش تشکر میکنیم و می‌فهمیم که هست.

وقتی حال دلمون خوبه می‌فهمیم که نگاهمون میکنه.

و وقتی پولمون جور نمیشه اولین چیزی که حتماً توش اشتباه کردیم ایمان آوردن به او بوده.

هزار بار خوندیم که خدا حواسش به ما بود و مشکلمون رو حل کرد.. 

میخوام بپرسم اگر مشکل حل نمیشد یعنی حواسش نبود؟

اگر تنهای تنهای تنها موندیم، یعنی ازمون غافل شده؟

میخوام بپرسم اینکه خدا حواسش هست، برای ما دقیقاً چه معنی‌ای میده؟

این فقط یک سواله، یک سوال واقعی.

چه چیزی به ما ثابت میکنه که خدا حواسش به ما هست؟

 

 

+میفرماید وَ مِن الناسِ من یَعبُد اللهَ علی حرف فاِن اَصابَهُ خیرُُ اطماَنَّ بِه. وَ اِن اصابَهُ فتنَهُُ اِنقَلَبَ علی وجهِهِ، خَسِرَ الدُّنیا و الآخره، ذلک هو الخسران المبین (۱۱حج)

از مردم کسانی هستند که خدا را به زبان و ظاهر می‌پرستند و اگر خیری به آنها برسد به او اطمینان می‌یابند و اگر آزمونی فرا رسد از او روی می گردانند. اینها در خسران دنیا و آخرتند و این زیانی آشکار است.

۴۵ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۶
لوسی می

دو جلسه‌ است که گل‌پسر کلاس نرفته.

خواستم بهش فشار نیارم و نبردمش اما ناراحتیم رو بروز دادم.

همیشه یک خوراکی برای کلاسشون میذاشتم و تو این دو جلسه برای پسرک گذاشتم و به گل‌پسر ندادم. گفتم این خوراکی برای کلاسه. اگه میری سرِ کلاس میتونی خوراکی ببری.

خب از این بابت باعث شد دو سه بار تو کلِ این دو روز بگه میخوام برم کلاس. ولی خب نمیشد ببرمش. پنج دقیقه مونده به انتهای کلاس یا در نقاط دور از اونجا اینو میگفت.

امروز هم کلاس نرفت و منم نذاشتم خوراکی رو بخوره.

تا رفتم دنبال پسرک و برگشتم خوراکی رو خورده بود!

آقا من واقعا لجم دراومد!  حس کردم تیرم به سنگ خورده. نه کلاس رفته و نه از خوراکی منع شده. طبیعتا دلخوریمو بروز دادم و گفتم حالا که خوراکی کلاس رو خوردی جلسه بعد باید بری سر کلاست.

و برگشتیم.

نمیدونم چه کار کنم. واقعا نمیدونم فشار نیووردن توام با بی‌خیال نبودن چطوریه.

الآن فکر میکنم تو این مدت هرچی تو کلاس بهش خوش گذشته بود، براش مثل یک خاطره بد شده که الآن در مقابل رفتن به کلاس مقاومت میکنه و خاطره خوبی براش باقی نمونده.

الآن خوشحاله که کلاس نمیره و این خیلی بده. و وقتی که میگم پس جلسه بعد باید کلاس بری، این حرفم براش مثل یک تنبیه می‌مونه و این از نظر من افتضاحه!

یه جورایی تشویق کردن بی‌فایده است، تهدید و تنبیه کردن هم.

پیشش نشستن تو کلاس بی‌فایده است و پیشش نبودن هم! هرچند که هروقت پیشش نبودم اولش رفته یه گوشه نشسته و بازی نکرده ولی آخر کلاس که رفتم دنبالش حالش خوب بوده. اما این باعث نشده جلسه بعد بدون کدورت خاطر بره کلاس. دوباره ازم خواسته نره و بمونم و ...

واقعاً مستاصل شدم. خودم همینطوریش به خاطر سن کمش عذاب وجدان دارم که قراره بذارمش مهد(سن کم یعنی ۴ سال!:دی) اونم با این کارهاش همه‌چیز رو بدتر میکنه برای هردومون و من راه نجات رو بلد نیستم.

بی‌خیال بشم؟ پیش ۱ نفرستمش؟ بعد عقب‌موندگی‌ها از بچه‌ها رو چطور جبران کنم؟ بعد تعاملات اجتماعی کمش رو چطور ساپورت کنم؟ آیا اینکه پیش ۱ نره میتونه باعث بشه که پیش ۲ رو دوست داشته باشه؟ آیا اینکه پیش ۱ نره باعث نمیشه تو پیش ۲ هم به مشکل بخوریم؟ آیا اینکه با اکراه به کلاس‌ها بره همه‌چیز رو بدتر نمیکنه؟ آیا با اکراه رفتن باعث نمیشه که به صورت پیش‌فرض هر روز و هرروز از مهد و مدرسه رفتن منزجر بمونه؟ و آیا نرفتنش همین رو باعث نمیشه؟ 

نمیدونم! یه عالمه سوال تو مغزم رژه میره و جوابهاشو نمیدونم و نمیدونم چطور اوضاع رو مدیریت کنم. اگر کسی اینو از من بپرسه میگم نبرش مهد تا وقتی که دوست داشته باشه بره.  ولی صبر کردن تا وقتی که دوست داشته باشه بره، برای ما و در موقعیت ما، خودش قدری آسیب‌زاست.

چی میخوام؟ چرا اینطور میخوام؟ چطور باید به اونجا برسم؟

۱۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۱
لوسی می

برام جالبه که دو نفر آدم اینقدر خوش‌اخلاق باشن که حتی وقتی در موضع تجاری کلاااان دارن با هم بحث میکنن بازم حتی ذره‌ای از اصول اخلاقیشون عدول نکنن و از هم دلخوری و کینه به دل نگیرن.

آقای کارفرما با آقای دکترِ ما دوست و رفیق بوده. البته از سطح این دوستی خبر ندارم ولی واقعا برام عجیبه که با وجود این بحث‌های عمیق و ریشه‌ای چطور اینقدر نسبت به هم خیرخواه و بزرگمنش هستند که با روی باز همو می‌پذیرن.

صد بار به هم گفتن به ضرس قاطع تو داری اشتباه میگی :)) 

من اگر به جای آقای کارفرما بودم علاوه بر اینکه ماجرامون به دعوا کشیده بود، قطعاً تا به حال صد بار قراردادم با دکتر رو ملغی کرده بودم!

کاش میتونستم براتون فیلم بگیرم و بذارم از حجم صبوری اون آدم‌ که با اینکه در موضع قدرت و در نقش کارفرماست، از این همه کلنجارِ پیمانکارش، نه یه ذره صداش بالا میره، نه وسط حرف کسی می‌پره، نه لبخندش محو میشه، نه احترامش کم میشه ولی در عین حال حرفشم میزنه و مطالبه‌گره.

یاد بگیرم، یاد بگیرم، یاد بگیرمممممم!

 

 

 

+امروز یک صبحانه‌کاری رو تجربه کردم:دی

هرچند که به عنوان خانمی متشخص نشد صبحانه را صرف بنمایم ولی فضای باحالی بود :)

۲۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۳
لوسی می

بعضی وبلاگ‌ها رو فقط باید خوند.

نباید کامنت گذاشت.

کامنت‌گذاشتن و خوندن پاسخ اون‌ها، ممکنه خطر فروپاشی ذهنیات مثبت شما از اون بلاگر رو به همراه داشته باشه.

چیزی که برای یک خواننده مثل یک فاجعه است و تبعاتش و اثراتی که در رابطه‌های مجازی باقی میذاره، هیچ‌وقت جبران نمیشه.

بعضی وبلاگ‌ها رو فقط بخونید.

کامنت نگذارید.

:)

 

 

+به نظرم میاد من خودم برای عده‌ای از همون مدل بلاگرها محسوب میشم که نباید برام کامنت بذارن ؛)

موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۶
لوسی می

انگیزه‌های اقتصادیم خیلی بالا رفته و با اینکه قبلاً هم میدونستم ولی الآن واقعاً خودم دارم درک میکنم که وقتی میگن پول یک انگیزه قوی برای اجرای دلسوزانه‌ترِ یک کاره، یعنی چی!

البته در هر حال خوشحال و شاکرم که تو این پروژه هستم ولی خب دیگه حوصله ندارم برای خوب پیش رفتنش با آقای دکتر چک و چونه بزنم! تا می‌بینم یه ذره مقاومت میکنه میگم باشه هرچی شما بگین! :/ اصلاً بیشتر میخوام تموم بشه بره راحت بشم.

و از اینکه همون اوایل، برای ادامه راه پیشنهاد و ایده ارائه دادم پشیمونم!!

حالا موندم اگه ادامه پیدا کنه که میکنه، میخوام چه کار کنم! :/

 

همین انگیزه‌های اقتصادی باعث شده که دو تا پروژه دیگه هم قبول کنم که بلکه احساس رضایت بهم دست بده. اونا هنوز شروع نشدن و امیدوارم به نیکی شروع بشن ولی خب باید ببینم چی میشه و قراردادمون چه‌جوری بسته میشه. به قول مستر پولکی شدم :))

ان‌شالله که خدا کمک کنه مشکلات همه حل بشه بعدشم مشکلات ما :)

 

 

تو این هفته چیزی حدود پونزده کیلو میوه رو لواشک کردم! سه چهار کیلو لوبیا رو سرخ کردم، چهار کیلو آلبالو رو جمع و جور کردم، چند کیلو خیارشور درست کردم و شربت سکنجبین درست کردم. واقعاً غرق در کدبانوگری شده بودم و البته فوق العاده خسته از این مدل کارها! خدایی من اصلاً دیفالت خلقتم خانه‌دارانه نیست! :/

 

 

گل پسر برای رفتن به کلاس،بدون حضور من اصلا همکاری نمیکنه و واقعا منو مستاصل کرده. خسته شدم از این پروسه کلاس بردن. دارم فکر میکنم با مهد باید چه کار کنم! خدا بهمون رحم کنه.. درسته که گل پسر دقیقاً یک سال کوچکتر از سنِ شروع مهدِ پسرکه ولی واقعاً پسرک فوق‌العاده مستقل و پایه‌ی مهد رفتن بود.. یادمه اون زمان، از اون حجمِ استقلال‌طلبیِ پسرک گاهی شاکی هم می شدم! و الآن از این وابستگیِ گل‌پسر کلافه‌م! :/

دعا کنین خدا فهم مادرانه بهم بده ان‌شالله.‌‌..

۳۶ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۶
لوسی می

وقتی یه ماشین مدل بالا از پشت میاد می‌چسبونه به ماشینم،

تمام وجودم بهم میگه پاتو یهو بذار رو ترمز که بزنه بهت!

وقتی خدا تومن پیاده شد و خسارت منو خودش رو داد و قیمت ماشینش نصف شد، میفهمه که باید فاصله طولی رو رعایت کنه!!



+قول میدم تمام تلاشم رو بکنم که هیچوقت این کار رو نکنم!

موافقین ۳۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۱۶
لوسی می

تا جایی که من میدونم قانون کلی اینه که هدف، وسیله رو توجیه نمیکنه..

اخلاق یکی از اساسی‌ترین پایه‌های دینه و این‌که "فلان کار شرعی بود ولی اخلاقی نبود" اصلاً در قاموس دین جایی نداره!

دین‌دار باشیم نه فقط فقه‌مدار!

مراقب خودمون باشیم.

بد دنیایی شده..



+دین متشکل از سه پایه است: اعتقادات(همین توحید و معاد و نبوت)+فقه(همین احکام و باید و نبایدها)+اخلاااااق.

اخلاق رو از دین جدا نکنیم.

لطفاً.



+عنوان: خداوندا اخلاق عالی را به من عنایت کن.(صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق)

۲۸ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۲۷
لوسی می