دیشب اقدام فرهنگیمو کلید زدم!
منتظر خبرهای ما باشید!
:دی
احساس میکنم زندگیمون شاد نیست!
یا بهتره بگم اونطور که میخوام پر از شادی نیست!
:|
+البته این تعمیمی که به کل زندگیمون میدم احتمالا از عوارض سردرد پیاپی امروزه،
اما خب، اینکه حس نمیکنم واقعا و از ته دل من و مستر آدمهای شادی باشیم یک حس همیشگیه برام!
من به داروی بی حسی دندون پزشکی حساسم!
سردرد، سردرد و سردرد اولین سوغاتیه که از هر نوبت دندون پزشکی با خودم میارمممم.
:((
در آموزش مادر صبوری نیستم!
دلم میخواد بچه سه سوت نکته رو بگیره و دیگه اشتباه نکنه!
که خب شدنی نیست!
:|
+اصلا بیش از بچه ها به من فشار وارد میشه!
در ناامیدی بسی امید است؟!
+باشد لطفا!
دعا کنین یه عالمه!
+برای اینکه پستم برگرده.
امروز پسرک بعد از تکمیل پازلش با کلی ذوق بهم گفت:
مامان بیا ما هم یه نقاشی بکشیم
بعد پازلش کنیم.
:)
+کسی نمیدونه من چه ذوقی کردم از فکری که به ذهنش رسید!
مدتی تو چشمهاش خیره شدم
و بعد شروع کردم به بوسه بارون و قربون صدقه ش رفتن :دی
فک کنم کپ کرد! :))
صبح خواهرم زنگ زد و همون اول اتمام حجت کرد و گفت:
چند روزه به فکرتم، گفتم ازت یه حالی بپرسم،
ببین فقط میخوام احوالتو بپرسما!
اینکه تا الان تماس نگرفتم به خاطر اینه که هر بار مکالمات ما یه ساعت طول میکشه،
از کار و زندگی می مونیم!
حالا زود احوال پرسی کنیم بریم که من خیلی کار دارم!!
این شد که ما این بار سر و ته حرف رو زود جمع کردیم و فقط یک ساعت و چهل و پنج دقیقه با هم حرف زدیم!
و بعد هم گریه های خواهرزاده م باعث شد بگم برو، برو به بچه برس! خدافظ!
:|
این دو روز عجیب دلم هوای حرم کمیل_رحمت الله علیه رو کرده بود...
+کاش کمیل تو بودم..
از مجموعه ی آرزوهای دوووووووور و درازم! :|
این سومین باره که تو یه کاری که خودمم میدونم غلطه
اما به دلایل موجه و غیر موجه نمیتونم ترکش کنم،
پیش میرم و ترمز می بُرم
اما تو یهو همه چیز رو به هم میریزی و جلومو میگیری..
درسته که ضدحالی که در لحظه میخورم
و استرسی که تحمل میکنم،
و حسی که دارم،
گاهی در حد فاجعه ست،
و گاهی حتی فکر میکنم دیگه نمیشه جمعش کرد،
اما ازت ممنونم که حواست به من هست...
و گاهی هرچند تلخ و سخت،
اما با یک سیلی محکم،
منو به خودم میاری..
+بی نهایت ازت ممنونم.
+عَرَفتُ اللَّهَ سُبحَانَه بِفَسخِ العَزائم وَ حَلِّ العُقُودِ وَ نَقضِ الهِمَم
خدای سبحان را در بر هم زدن تصمیمها، گشوده شدن گره ها، و نقض اراده ها شناختم(حصرت امیر صلوات الله علیه)
امروز برای اولین بار پدر و پسرها رو گذاشتم
و تنهایی به روضه رفتم.
وقتی بدون بچه ی بغل،
یا بچه ای در دست،
در خونه رو باز کردم،
و منتظر آژانس موندم،
به واقع احساس میکردم ده سال جوون تر شده م!
هههه هه!
اگر به "مالِکِ" یَومِ الدّین بودنت ایمان بیاوریم،
طبیعی است که "ایّاکَ" نعبُدُ وَ "ایّاکَ" نَستَعینُ!!
+و چقدر ایده آله که قبل از همه ی اینها تاکید کرده بودی که تو برای ما "الرّحمنِ الرّحیم" هستی..
+سوره ی حمد آیات 2 تا 5.
خوشحالم که هیچکسی رو جز تو ندارم؛
هرچند مطمئن نیستم که تو رو هم داشته باشم،
اما همین که میدونم هستی،
همین که میدونم گاهی بهم گوش میکنی،
همین که میدونم منو می بینی،
همین که میدونم میشه روت حساب کرد،
همین کافیه..
+ممنونم که هستی وقتی که هیچ کس نیست..
وای که اگر تو نبودی چقدر دنیا تنگ میشد..
+(...)حَتى إِذا ضَاقَت عَلَیهِم الأرضُ بِما رَحُبَت وَضاقَت عَلَیهِم أَنفُسُهُم وَظَنوا أَن لا مَلجَاَ مِن اللهِ إِلا إِلَیهِ ثُمّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هو التَّوابُ الرحیمُ.
(...) تا آنکه زمین با همه پهناوری بر آنها تنگ شد و بلکه از خود به تنگ آمدند و فهمیدند که از خدا جز به او پناهگاهی نیست، پس خدا بر آنها
باز لطف فرمود تا توبه کنند، که خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان
است...(118 توبه)