ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۰۷۷ مطلب با موضوع «خانوادگی» ثبت شده است

حلول ماه رمضان بر همه مبارک.

الحمدلله امسال روزیمون بود که در این ماه حضور پیدا کنیم.

امسال دوست دارم یه عید فطر حسابی برای خودمون تدارک ببینم!

خاص ترین عید فطری که تا الان داشتم!

یک کار مستحب این ایام رو انتخاب کنید کل سی روز انجامش بدین.

اما رو همون یکی مصمم باشین.

اگر تعدادشو زیاد کنیم ممکنه بهشون نرسیم بعد میشه ضدحال!

اما یکی رو حتما میتونیم ان شالله.

ان شالله خدا توفیقشو بده به همه مون.

دنبال یه سری ایده هستم که برای جذاب شدن مهمونی خدا و فرشته ها برای بچه ها(علی الخصوص پسرک) انجام بدم،

هر روز یک چیزی.

خب شله زرد و خوردنی های خوشمزه یه بخششه

ولی خاص تر از اینها میخوام.

اگر کسی ایده ای داره ممنون میشم ذیل این پست به اشتراک بذاره برای همه مون.



+ماه رمضون بدجور به طولانی ترین زمانهای خودش رسیده.

و خوشحالم که موقع مکلف شدن بچه ها به زمستون و پاییر میرسه.

ما اینجا از 24 ساعت، 17 ساعت روزه هستیم.

یعنی اگر شما به صورت نرمال هفت ساعت در روز بخوابید،

کل بیداریتون باید روزه باشین!

کاش میشد برنامه ی خواب بچه ها رو یهو متناسب با شرایط عوض کرد!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۴
لوسی می

مستر میگه هفته ی بعد باید برم ماموریت.

پسرک میگه بابا من وقتی بزرگ بشم اندازه ی شما بشم نمیرم ماموریت.

مستر: خب نرو پسرم. چرا؟!

پسرک: برای اینکه دوست ندارم مامانو تنها بذارم.

:)



چند دقیقه بعد:

پسرک: مامان کاش ما یه دختر هم میداشتیم.

من: آرههه بعد شما خواهر میداشتی. خواهر دوست داری؟

پسرک: آره اگر خواهرمیداشتیم شما دیگه تنها نبودی :)


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۲
لوسی می

-مامان میخوای اسم بابا رو بذاریم قهرمان؟!

+وااای آره چه اسم خوبی:) بابا قهرمانه دیگه:)

- آرههههه! پس از حالا بهش بگیم قهرمان خونه!

:)



+بعدم شروع میکنه به خوندن موزیکالِ قهرمان آی قهرمان!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۲
لوسی می

موهای بچه ها رو کوتاه کردیم،

و دوباره خط آخر این پست!



+اصلا این حجم شباهت رو نمیتونم هضم کنم!

نه اینکه شاکی باشم نه اصلا!

نمیتونم هضم کنم! :|

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۹
لوسی می

دیروز از قِبَل یک مکالمه،

به خاطرات گذشته م سری زدم،

به اون روزگاری که پسرک تازه به دنیا اومده بود،

و روندی که با هم تا یک سالگیش گذروندیم.

امروز حالم بی نهایت بهتره.

امروز با بچه ها حسابی بازی کردیم.



+خوبه که خاطراتمون رو بنویسیم!

از گل پسر شرمنده ام که اونطور که برای پسرک نوشتم،

از روزگار او ننوشتم!

یه مقدار هم که نوشته بودم با ویرانی بلاگفا همه ش پرید..

فکر نمیکنم هیچوقت بتونم بلاگفا رو ببخشم!

:(

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۹
لوسی می

دیشب یهو نشستم و سفره ی دلم رو برای مستر پهن کردم!

و خب طبیعتاً کار اشتباهی کردم!



+نمیدونم چرا همیشه فکر میکنم که این کار اشکالی نداره،

و برام جا نمیفته که اشکال داره!

شاید چون مستر هیچوقت بروز منفی نداشته،

و یکی از باشعورترین آدمهای جهان، در شنیدن درددله.

:)

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۳
لوسی می

مستر اومد،

و سه تا پیکسل آهنربایی با مضمون عشق برام هدیه آورد،

بی نهایت عاشقشونم.

بی نهایت.

:)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۰
لوسی می

امروز بچه ها سرهاشونو بردن تو ظرف ماکارونی،

و بدین ترتیب ناهار خوردن!




+خواستم بگم مادر روشنفکری ام! :دی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۶
لوسی می

تا آخرین روزی که زنده ام،

نباید دست از حمایت از بچه هام بردارم.

من همیشه باید حامی باشم.

خدا نخواد و نیاد لحظه ای که از تکیه کردن به ما ناامید بشن.



+ان شالله به لطف خدا.

+ان شالله خدا به همه ی پدر و مادرها لطف کنه و منت بذاره،

که هیچکدومشون هرگز نیازمند فرزندانشون نباشند،

و هیچکدومشون هرگز در برابر فرزندانشون شرمنده و مدیون نمونن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۶
لوسی می

نمیدونم اینکه تمام این مدت سکوت کنم،

تحمل کنم و حتی تشویق کنم،

به این امید که یک روزی مستر به بچه ها بگه که

"اگه من موفقیتی کسب کردم،

همه ش به خاطر فداکاری مادرتونه"،

چقدر عاقلانه است!

به خاطر جمله ای که شاید هیچوقت حتی گفته هم نشه!

هه!



+و نمیدونم پیروی از این تزِ "ما فقط یک بار زندگی میکنیم،

پس جوری زندگی کنیم که دوست داریم" چقدر عاقلانه است!

به یک مشورت دهنده ی فهیم نیازمندم!

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۵
لوسی می

امشب جای شما خالی با کلی ذوق پسرک پیتزا درست کردم،

داشتم پیتزا رو برش میدادم که گفت:

مامان کاش امروز پیتزا درست نمیکردیم،

+برای چی؟

-کاش فردا درست میکردیم که بابا هم باشه.

:)



+بعدم سه تیکه ی بزرگ برای باباش جدا کرد :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۲
لوسی می

باید بگم از بس گل پسر رو تکون دادم،

که دیگه نفسم بالا نمیاد!



+نمیدونم چه ربطی به هم داره!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۹
لوسی می

فکر کنم قوه ی هیجان خواهی بچه ها به صفر رسیده.

دیروز درمجموع صبح و بعد از ظهر چهار ساعت تو پارک بودیم،

و امروز هرکار کردم حاضر نشدن با من بیان بیرون!

:|



+البته من بازم بردمشون:)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۰
لوسی می

وااای من باید چطوری دل پر پسرک رو آروم کنم؟

هی راه به راه اشک میریزه،

میگه شما یه روز منو تنها گذاشتی رفتی!

حالا هم که بابا رفته!

یه روز مرده بودی!

یه روز یه دختر آورده بودی!

اینا رو میگه و به پهنای صورت اشک میریزهههه..

:|



+از خودم بدم میاد! :|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۱
لوسی می

این ماجرا،

الان کاملا برعکس شده!

و وای اگر من از مستر تو یه بازی ببرم!

حتی اگر من و پسرک هم گروهی باشیم،

نتیجه ی بردمون بازم چیزی تو مایه های واویلاست!

:|



+این پست رو مدتها پیش میخواستم بنویسم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۴
لوسی می