ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

عجیبه. واقعا عجیبه.

روزهایی که مستر ماموریته زندگی من و بچه ها رو یک نظم عجیبی پیش میره!

ما تقریبا به همه کارهامون می رسیم!

تفریح و زیارت و بازی و قصه و حتی نظم زندگی و خونه و خواب و ناهار و شام به یه کیفیت خارق العاده میرسه!

رفتم تو کار موشکافی! آخه مستر اصلا آدم بی نظمی نیست.

اصلا.

پس چرا وقتی هست کل زندگیمون بدو بدو میشه و از آخر هم به هیچی نمی رسیم؟!

چرا آیا واقعا؟ :/

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۵۸
لوسی می

برام از عرفات گفت،

از گرمای حدود ۶۰ درجه که می گفت حتی حال دعا کردن براشون نذاشته بود و همه حواسشون به سایرین بوده که حالشون بد نشه،

از منا گفت، از خوابیدن های کتابی و چسبیده به هم در فضایی کوچکتر از قبر،

از رمی جمرات گفت، از پیرزنی که تو اون آفتاب داغ و شن های سوزان و ازدحام جمعیت کفشش رو از دست داده و در به در دنبال پلاستیکی می گشته که لااقل پاها رو از زخمی شدن نجات بده و بقیه به کمکش رفتن،

از ممنوعیت بردن ویلچرها و کمکهای بقیه،

از ازدحام وحشتناک جمعیت در تمامی این محلها و شرایط،

و از همه ی محبت هایی که بین مردمِ اونجا در جریان بود در اوووج سختی و مشقت در دمای حدود ۵۰ و ۶۰ درجه...

او گفت و گفت و من گریه کردم..

در بهت از عظمت خدایی که الَّف بین قلوبهم، و لَو اَنفَقتَ ما فی الاَرضِ جمیعاً ما الَّفتَ بینَ قلوبِهِم و لکنَّ اللهَ الَّفَ بینهم اِنَّهُ عزیزُُ حکیم.




+فکر می کنین چند صباح از پس حمل بار الفت الهی در دلهامون بر میایم؟!

آنجایی که حق و عدل همچون خورشید می تابد و همه ی قدرتها و حتی قداستها فرو می ریزد و هیچ کس جز خدا _فقط خدا _ سلطنت نخواهد داشت...جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند..من آن آزادی را دوست دارم و به آن سبکی و اخلاص و ایثار و لذت روحی و معراج که در آن تجربه ها به آدمی دست می دهد حسرت میخورم...(چمرانِ شهید)

+میان دلهایشان الفت و دوستی برقرار کرد و اگر همه ی آنچه که در زمین هست را بذل و بخشش می کردی هم نمی توانستی میان دلهای آنها دوستی و الفت برقرار کنی ولی خدا چنین کرد که او عزیز و حکیم است.۶۳ انفال.

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۹
لوسی می

از وقتی محتویات این لینک رو خوندم زندگیم از هم پاشیده!

شوخی نمیکنم..

اغراق هم نکردم..

حال خوشی ندارم.

همه ش تو فکرم و فکر و فکر...

راه میرم فکر میکنم، غذا می پزم فکر میکنم، بازی میکنم فکر میکنم، کامنت میذارم فکر میکنم، می خندم فکر میکنم، می خوابم فکر میکنم.. و خسته ام...خیلی خسته ام..

آه که ذهن من قدرت تحمل این حجم از اندیشیدن رو نداره! :/



+آن چیزی که شما را زنده می کند. می دونین اون چیز چیه؟

احساس میکنم مُرده ام..سالهای ساله که مُرده م.. ساااااال هاااااااای سااااال..

آیا کسی هست منو بفهمه؟!

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۳۳
لوسی می

به شدت احساس میکنم به خلوت کردن خونه م نیاز دارم.

اما نمیدونم مبلها رو چه کار کنم! 

می ترسم ردشون کنم پشیمون بشم! :/



+الان هروقت مهمونی میدم مهمونها همگی رو مبل می شینن! یعنی این همه مبل دارم :))

این تنها عاملیه که باعث میشه نسبت به خلوت سازی خونه شک کنم، چون بعدش که اینها رو رد کنم مهمونها مجبورن رو زمین بشینن دیگه.

اما نمیدونم چهار تا مهمونی سالانه چقدر ارزش شلوغی همیشگی چیدمان خونه رو داره؟

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۶
لوسی می

۱. فکر کنین تو صفی هستین(صف هرچی! بنزین، بانک، نونوایی و...) که چند نفر جلوی شمان و چند نفر پشت سر شما.

کسی میاد و ازتون میخواد که اجازه بدین جلوی شما بایسته

و جلوتر از شما حرکت کنه، چه کار می کنین؟ اجازه میدین؟!

اگر بله، لطفا از حالا اجازه ندین! مگر اینکه خودتون از صف خارج بشین.

شما این حق رو ندارین که صف رو برای پشت سری ها طولانی تر کنین.

اوکی؟ :)



۲. امروز حدیث عجیبی از حضرت امیر علیه السلام خوندم که شوری در دلم به پا کرد...

نمیتونم براتون بنویسمش!

باورتون میشه؟ ده بار نوشتمش نشد! :/ 

اصل حدیث رو پیدا کنم براتون میذارم.


۳. فردا مهمونی دارم و بینهایت احساس خوبی دارم ^_^


۴.عیدتون خیلی مبارک و التماس دعای فراووون از طرف من و مستر و پسرک و گل پسری که امروز سه ساله شد ^_^

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۲
لوسی می

وقتی برای اولین بار در تاریخ زندگیم باهام تماس میگیرن و بهم خبر میدن که تو قرعه کشی برنده شدممممممم!🤗🤗🤗

هورااااا! 😃😃😃


حالا حدس بزنین چقدر؟!😎😎😎

ده

میلیون

ریال،

تقسیم بر

ده! 🤣😂😂😂

:))))


+البته من و مستر به فال نیک گرفتیم :))

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۱
لوسی می

الحمدلله هرچی نداریم لااقل رئیس جمهورهای باحالی داریم :/



+خوش انصاف یه سوال رو جواب میدادی لااقل! :/

+خوشم میاد از نماینده ها که حاضر نیستن با اسمشون رای بدن! هعی! :/

+آپ دیت: نماینده ها فقط در مورد چرایی استمرار تحریم های بانکی قانع شدند و پاسخ دولت به سایر سوالات قانع کننده نبود ^_^

لوسی می! خبرنگار اعزامیِ بیان، مجلس شورای اسلامی! :دی

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۴
لوسی می

چند روز پیش سپر جلوی ماشین ما، خورد به سپر عقب ماشین جلوییمون که یک شاسی بلند خارجکی بود و از سپر خودمون که چیزی نگم ولی سپر اوشون شکست!

خب با این قیمت دلار و ارز و خارجی بودنِ ماشین، تعویض سپرش قیمت گزافی داشت. شاید حداقلش چیزی حدود یک تومن می شد.

و طبیعتاً هرکسی تو این شرایط سپرشو عوض میکنه و حق هم داره.

خودمون رو برای چنین مبلغی آماده کرده بودیم که دیروز آقای متصادف تماس گرفت و گفت ۲۰۰ تومن برام واریز کنین، سپر رو عوض نمیکنم، به یه نفر دادم گفته با ۲۰۰ تومن تمیز برات تعمیر میکنم دیده نشه.

:)

طبیعتاً مستر فقط ازش تشکر کرد و بهش گفت خدا خیرت بده.

شاید اون متوجه نشد اما این آرزو از اعماق وجود ما بود :)


+آدمهای خوبتر از خوب هنوز تو جامعه زیادن.^_^

کثر الله امثالهم :)

+تو راه حرم هستم. یعنی دقیقا روبروی گنبد :)

برای عرض تبریک تولد نوه ی گرامیشون، در ششمین سالروز یک روزگیِ پسرکم ^_^

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۵
لوسی می

و مستر عزیزم به جرگه ی دانشجویان دکتری پیوست،

و منو تنها گذاشت :دی



+بهت افتخار میکنم مسترِ جان. 

تو واقعا لیاقتش رو داشتی و پاداش خلوص نیتت رو گرفتی ^_^

+مرتبط

+مرتبط

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۳۴
لوسی می

از لحظه ای که خیلی دوستانه و صمیمانه از طرف تسنیم عزیزم به چالش "۴۵۰ درجه ی فارنهایت" دعوت شدم دارم به موضوع این چالش فکر میکنم که تاثیرگذارترین کتابی که در زندگیم خوندم واقعا چی بوده؟

تعریف از خود نباشه من کتاب زیاد خوندم و جستجو در اون خیل کتابهام به دنبال اثرگذارترینشون کار ساده ای نبود. با خودم فکر کردم کاش لیست کتابهای خونده شده م رو جایی نگه می داشتم تا با خوندن اسمهاشون حس و حال و اثرشون روی روحم برام تجدید میشد. (از حِالا به بعد چنین میکنم!)

بعد دیدم کتاب اثرگذار اون کتابیه که با گذر سالها هم تاثیرش رو یادت مونده باشه و کتابی که این اثر رو داشته همیشه تو ذهنت می مونه.

کتاب اثرگذار زندگیِ من، شاید برای خیلیهاتون یک کتاب معمولی باشه اما برای من دریایی ترین و اثرگذارترین کتاب زندگیم بوده. تنها کتابی که بیش از دو بار خوندمش و هربار جایی ببینم باز امانت میگیرم و می خونمش.(چرا نمیخرم؟ فروشش رو ندیدم!)

چند بار هم تو این وب ازش نوشتم!

کتاب اثرگذار زندگی من، 

کتاب نیمه پنهان ماه، زندگی شهید چمران به روایت همسرشونه.

قبلا هم گفتم که این کتاب رو اولین بار در بیست سالگی خوندم. دقیقا نه سال و شش ماه پیش وقتی با کاروان راهیان نور عازم مناطق جنگی بودم. بعد از اون بارها خوندم و هربار برام لبریز از معنای عشق بود..این کتاب دنیای من رو از زمین کند و آسمان رو برام گشود. واقعا نمیدونم چه تعریفی میشه از کتاب کرد. نمیدونم اثری که رو ذهن و قلبم گذاشته رو چطور توصیف کنم ولی واقعا چمران "نسیمی بود که از عالم آسمان آمد و در گوش ما کلمه ی عشق گفت و رفت به سوی کلمه ی بینهایت."





سال‌ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می‌گذرد و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می‌کند، داستانِ "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص."




+دلم نمیاد این کتاب رو هم اسم نبرم که اخیرا خوندمش و هنوز حس و اثرش در دلم باقی مونده: کتاب عارفانه، زندگی شهید احمدعلی نیری هم اثر زیادی رو من داشت. راه گم شده م و گره ی کور زندگیمو بهم نشون داد. تو یه پست ازش گفته بودم(پیداش نکردم!). هنوز هم عقیده م اینه که نویسنده به شدددت کم گذاشته ولی در عوض طراح جلد فوق العاده کار کرده و همه ی کتاب رو در همون جلد کتاب به تصویر کشیده.

از این تصویر چی دریافت می کنید؟ 

راز تعالیِ همه ی آدمهای خوب تاریخ همین چیزیه که تو تصویر این شهید موج میزنه. اگر هم متوجه نشدین، کتاب رو تهیه کنین و بخونین. ^_^


و از همه ی کسانی که ذیل این پست کامنت میذارن رسماً، شرعاً و عرفاً دعوت میکنم در این چالش شرکت کنن. من در وب تک تکتون به دنبال این پست خواهم گشت ^_^

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۵
لوسی می

از صبحانه ی امروز یه تیکه نون بربریِ خشک باقی موند.

معمولا اگر بعد از صبحانه نون خشک بمونه ظهر به عنوان ته دیگ ته قابلمه برنج می چینم

خب نون بربری خودش ضخیمه، خشک هم که باشه و با حداقل روغن هم که بخواد ته دیگ بشه دیگه تصور کن چه شود!

پسرک گفت من میخورم. گذاشتم جلوش، گل پسر هم برداشت.

به گل پسر گفتم این خشکه ها! دندونت درد نگیره!

گفت من بزرگ شدم، آقاااا شدم، میتونم گاز بگیرم. 😍😍

برداشت گاز بگیره و بعد از یه کم سعی کردن گفت: 

مامانی فک کنم لاش استخون داره :))))

 با پسرک کلی به حرفش خندیدیم :))




+حرف گل پسر یه طرف، خندیدن با پسرک هم همون طرف😍😍

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۰۷
لوسی می

دیشب مستر عزیزم بسیار شیک و مجلسی

با یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل اومد خونه

و ازم خواست از رویام دست بکشم!



+تا من باشم دیگه بخوام از رویاهام حرف بزنم اصلا!

+مرتبط


+هیچ آیکون (ایموجی) مرتبطی به ذهنم نمیرسه که بذارم و گویای حسم باشه! :/

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۳
لوسی می

وقتی بچه ها می خوان برن پای بازیهای دیجیتال(از هر نوعی که باشه)

پیش نیازِ بلاتغییرش اینه که همه اسباب بازیهاشونو از پذیرایی جمع کنن.

قبلا می بردن همینطوری مینداختن تو اتاقشون،

حالا مدتیه که بعد از پذیرایی، اتاقشونم چک میشه و بعد اذن بازی داده میشه.

چون تعداد دفعات بازی دیجیتال تو زندگیِ بچه های من خیلی کمه، 

این روش باعث نظم همیشگی خونه نیست ولی خب همین که هست در سطح خودش کمک کننده است هرچند که من خودم باید پا به پاشون باشم!

اینا رو گفتم که برسم به اینجا،

که فردای روزی که این پست رو نوشتم، پسرک می خواست بره پای سیستم و من همونطور که با گوشیم مشغول بودم شرط همیشگی رو مطرح کردم.

با نگاهی عاقل اندر سفیه بهم گفت:

چطوره که هربار ما میخوایم بازی کنیم باید قبلش خونه رو جمع کنیم،

اما شما که گوشیتو برمیداری قبلش خونه رو جمع نمیکنی؟ :/

:/


+رسماً کم آوردم و این شد که خیلی شیک و مجلسی توسط فرزندم تربیت شدم! :/

واقعا چرا بهش فکر نکرده بودم؟

بهش گفتم درست میگی. از حالا قانون خونه برای همه مون همینه! :)

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۹
لوسی می

چند وقت پیش دوست بزرگواری با این پست، کتابِ یادت باشد رو معرفی کرد.

من هم به خاطر اینکه اعتقاد دارم باید از این حرکات فرهنگی حمایت کرد بلافاصله دو تا کتاب سفارش دادم، یکی برای خودم یکی هم برای هدیه ی احتمالی :)

حالا امشب کتاب رو تموم کردم.

کتاب سرتاسر خاطرات روزانه ی همسر شهیده.

که فکر میکنم خوبه به زوج های تازه متاهل شده هدیه داد.

گزینه ی اول مدنظرم هم پسرخاله جانمه. ان شالله که زود داماد بشه :دی

دوست داشتین بخرین و بخونین و در حمایت از این فعالیتها شریک بشین.

کتاب خوبیه.

:)


+اینم فیلم برنامه ی ملازمان حرمه که با همسر شهید مصاحبه کردن. :)

خدا درجات این شهید رو بالا ببره ان شالله و به همسرش هم صبر جمیل عنایت کنه.

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۶
لوسی می

تا حالا از چند تا از رویاهاتون به خاطر زندگی مشترک یا ملاحظه ی شرایط اطرافیانتون دست کشیدین؟

کدوم رویا؟ 

چقدر بهش نزدیک بودین؟ 

چرا بی خیالش شدین؟ 

آیا با دست کشیدن از اون رویا به نتیجه ای که می خواستین رسیدین؟

پشیمون هستین یا نه؟



+اینا سوالات این روزهای منه! من میخوام برم دنبال رویاهام...

۵۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۹
لوسی می