اگر دوست داشتین یه فاتحه نثار روح مادر دو شهید کنید که امروز بعد از تحمل رنج زیاد، از بین ما رفت و به پسرانش و همسر خالص و خادمش پیوست انشالله.
او به وااااقع مصداق عینیِ صبوری بود...
مادر بزرگ مستر..
اگر دوست داشتین یه فاتحه نثار روح مادر دو شهید کنید که امروز بعد از تحمل رنج زیاد، از بین ما رفت و به پسرانش و همسر خالص و خادمش پیوست انشالله.
او به وااااقع مصداق عینیِ صبوری بود...
مادر بزرگ مستر..
امروز یک جلسهی فوقالعاده مهم داشتم برای نزدیک شدن به تحقق شغل رویاییم، که اینجا در شمارهی دوم گفته بودم.
ولی نشد برم!
و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً.
و هیچکس نمیداند که فردا چه به دست میآورد...(۳۴ لقمان)
+چقدر من با این آیه گرانقدر خاطره دارم...:)
راستش رو بخواید از هرگونه نگاه جنسیتی به فرزندان متنفرم. از اینکه کسی بگه حیف که دختر نداری، یا حیف که پسر نداری واقعاً آزرده میشم. قطعا غالب والدین دوست دارند از هر دو جنس داشته باشند. اما راستش رو بخواید من هیچ وقت از خدا نخواستم بهم دختر بده. هنوز هم با اینکه دو پسر دارم و به وفووور کنایههای "الهی بمیرم که دختر نداری" و هرچیزی از این دست رو میشنوم ولی هیچکدومش باعث نشده بخوام دختر داشته باشم. اشتباه نشه، این، اصلاً به معنای این نیست که از دختر خوشم نمیاد یا دوستش ندارم یا فرزند دختر آزارم میده؛ این فقط به این معناست که ترجیحم به دختر داشتن نیست. کلاً در بندِ جنسیت بچههام نیستم فقط آرزو میکنم هرچه خدا میده سالم و صالح بده و توان امانتداری رو به ما بده. (البته اگر یک دختر داشته باشم دوست دارم خواهر هم داشته باشه :دی) یادمه وقتی گلپسر رو باردار بودم و دکتر بهم گفت که به احتمال ۹۰ درصد دختر داری، واقعاً رقت قلب گرفته بودم.. همهچیز برام لطیف شده بود. از تصور دختری که زندگیمونو پر از محبت صورتی رنگ میکنه، (اینجا) ولی باز هم وقتی فهمیدم دوباره یک پسر دارم، خوشحال شدم از این بابت که چون اختلاف سنی بچههای من کم بود؛ من همجنس بودنشون رو ترجیح میدادم. اما الآنم هرقدر که فکر میکنم بازم برای بچههای بعد، دختر داشتن، اولویت و آرزوم نیست، همونطور که باز هم پسر داشتن اولویتم نیست!
من فکر میکنم همونطور که در این جامعهی هزار رنگ، روزی از آنطرفِ بومِ پسر داشتن افتادیم و به پسرندارها ترحم میکردیم؛ حالا داریم دختر داشتن رو جوری بزرگ میکنیم انگار دختردارها بر پسردارها ارجحند! نمیدونم کِی از این نگاه جنسیتزده برای فرزند رها میشیم ولی واقعاً غصهم میگیره که سعی میکنیم جنسیت فرزندان رو بر هم اولویت بدیم و این رو به دین هم میچسبونیم! دین ما به جنسیت توجه کرده. ما قطع به یقین محصور در جنسیت خودمون هستیم و دختر و پسر هیچ وقت شبیه هم نمیشن و نیستن، اما بیرحمیه که این نگاهِ ظریف و عقلانیت دینی که به خاطر تفاوتهای ماست رو در مورد ترجیحاتمون در جنسیت فرزندانمون به کار ببریم. یعنی فکر میکنم اونقدر باید ایمان داشته باشیم که وقتی هیچ نقشی در یک موضوع نداریم پس خدا هرچه که میده بهترینه. بعضیها فکر میکنند چون دختر ندارم و به قولی دستم به گوشت نرسیده دارم اینو میگم اما واقعا حتی اگر هشت پسر هم داشته باشم حسرت دختر نداشتن رو نخواهم خورد..(شایدم پیر بشم حسرت بخورم :دی)
و جالبه که برای توضیحِ چراییِ ترجیحاتشون، دختر رو مرهم و یاری رسانِ والدین بیان میکنن در حالی که اونقدری که پسر برای کمک به والدینش وظیفه داره، دختر این وظیفه رو نداره. و در اصل پسره که باید همیشه برای والدینش بمونه و یاریرسانشون باشه، نه دختر. زندگیهامون چپه شده! پسرها ازدواج میکنن میرن دنبال زندگی و خانواده همسرشون و در حالی که عروس باید به خانوادهی همسرش وارد بشه، الآن دامادها به خانواده خانمشون وارد میشن و از خانواده خودشون میبُرن! همین چیزهاست که برکت رو از زندگیها دور میکنه دیگه...
+فکر میکنم لازم نباشه بگم قطع به یقین دختر هم در قبال خانواده خودش وظایفی داره. و قرار نیست بعد از ازدواج کسی خانوادهش رو رها کنه. از باب مقایسه مسئولیتها و وظایف عرض کردم.
میخواستم در مورد سختتر بودن تربیت پسر نسبت به دختر هم بگم که میگم، دخترها در ذات خودشون حیا و عاطفه دارند و تو باید فقط مراقبت کنی که دختری از ذات خودش دور نشه ولی پسرها باید جمع اضداد باشند، سخته که بتونی یک شخصیت رو جمع همه خصائل تربیت کنی، و برای همین تربیت پسر به عنوان انسانی مملو از مسئولیت رو فوق العاده سختتر میبینم.. دخترها نقش مهمی در زندگیها دارند اما مسئولیتها و پاسخگوییها غالباً به پای پسرهاست...
بیاین نگاه جنسیتی رو در مورد فرزندانمون کنار بذاریم. راستش من علاقه خاصی به تکریم روز دختر ندارم و فقط ترجیح میدم روز میلاد حضرت معصومه_سلام الله علیها رو ارج بنهم. :)
بعضی وقتها یه کسانی جلوی راهت قرار میگیرن و یا یه اتفاقات خاصی میفته فقط و فقط برای اینکه بفهمی چقدر موجود ضایعی هستی و خوبیهایی که از خودت تصور میکردی صرفاً یک توهم بوده! :(
+این چند روزه متوالیاً دارم چنین اوقاتی رو تجربه میکنم :((
و بابتش شاکرم و صدالبته شرمنده :((
بعد از چند روز متوالی مملو از مشغله، بالاخره تو کلاس ژیمناستیک گل پسر فرصتی دست داد تا بشینم و یه چند خطی از مصاحبه بنویسم.
پارسال مصاحبه رو نوشتم و امسال هم دوست دارم بنویسم.
خب امسال خیلی بهتر از پارسال بود. پارسال تا مدتها کابوس روز مصاحبه رو میدیدم و اصلا نتونستم اونجا درست صحبت کنم. اما امسال با اینکه خودم خوب بودم ولی مصاحبهکنندهها باهام راه نیومدن! اینبار با توجه به تجربه پارسال تصمیم گرفتم پشت در اتاق نایستم و به خودم فشار روانی وارد نکنم. برای همین رفتم سالن مطالعه و به مسئول مربوطه گفتم من میرم و ظهر میام.
این کار باعث شد خیلی راحتتر و بیاسترستر وارد اتاق بشم. یه خانم دکتر بود و سه تا آقای دکتر. دکتر ف. دکتر ر. دکتر ش. (که کلا سوالات انگلیسی میپرسه) و دیگری خانم دکتر ک.
اول که وارد شدم بعد از حرفهای اولیه و بعد از اینکه سوال فوقِ سادهی دکتر ر. رو نتونستم جواب بدم(:/)، پرسیدن تز مورد نظرت برای دکتری چیه. خب من ایدهمو گفتم و خانم دکتر ک. خیلی خوشش اومد. گفت ایدهت رو دوست داشتم و مایلم باهات همکاری کنم. :) طبیعتاً کلی روحیه گرفتم! بعد یک سوال از تعریف یک واژه پرسید که من یادم نیومد منظورشون کدوم بخشه. و برای همین بهشون گفتم راستش این واژه و موضوع رو به خاطر نمیارم. امکانش هست برای تقریب ذهنم، انگلیسیشو بگین؟
آقا گفتنِ این جمله همان و بلد نبودنِ اوشون همان و شاکیشدنشون هم همان. معادل انگلیسیشو بلد نبود. یه کم مِن و مِن کرد و به دکتر ش. گفت، آقای دکتر انگلیسیشو بگین ایشون میخوان انگلیسی جواب بدن!!!:/
دکتر ش. لبخند معنیداری زد و گفت شما میخواین انگلیسی جواب بدین؟
گفتم نهههه من فقط برای تقریب ذهن گفتم که متوجه بشم منظور دقیقا چی بوده. دکتر ش. باز خندید و گفت خب من انگلیسیشو نمیدونم. و خانم دکتر شاکی تر شد و شروع کرد به گفتنِ جواب سوالی که پرسیده بود. به محض اینکه اولهاشو گفت متوجه شدم که سوالش چی بود. گفتم متوجه شدم، میشه خودم بگم؟ اونم نامردی نکرد و بهم تشر زد که وسط حرف من نپر! :/ وااای خیلی بد شد.. کاملا فهمیدم که شاکی شده. عذرخواهی کردم و وقتی توضیحاتش تموم شد گفت قرار نبود بهت درس بدم. قرار بود سوال بپرسم. :/
فهمیدم بدترین چیزی که میشد، اتفاق بیفته، افتاد... توضیحش که تموم شد، من یه توضیح به انتهای حرفش اضافه کردم که مثلا نشون بدم بلد بودم(که به نظرم کار اشتباهی کردم!) و ایشون هم یه جملهی توهینآلود بهم گفت. :(
بعد نوبت دکتر ش. رسید و به نظرم که دلش برام سوخت و با اینکه مرامش بر سوالات انگلیسیه ولی از من سه تا سوال فارسی پرسید. و در نهایت دکتر ف. سوالهاشو گفت.
از هفت تا سوال پنجتاشو کامل جواب دادم و یکی هم که سوال خانم دکتر بود که نشد جواب بدم. وقتی بلند شدم که بیام بیرون از خانم دکتر مجددا عذرخواهی کردم و اومدم بیرون و زدم زیر گریه! :دی
واقعاً فشار زیادی رو تحمل کردم. و خدایی خوب خودمو کنترل کردم. :/
بعد با خودم فکر کردم اتفاق بین من و خانم دکتر موضوع مهمی نبوده و من در مجموع مصاحبه خوبی رو انجام دادم. روز بعد دکتر ف. برام پیامک فرستاد که بیا ببینمت. دل تو دلم نبود و واقعاً نمیدونستم چی ممکنه بگه. صبح قبل از رفتن به اتاق دکتر ف. برای کاری به دکتر ر. مراجعه کردم که فهمیدم از عملکردم تو مصاحبه بسیار شاکی بود و بعد هم که رفتم پیش دکتر ف. و اونم با وجود همدلی کردن، بهم گفت که شانست نهایتاً ۶۰ در صده. این شد که امیدم از بین رفت. :(
و البته فکر میکنم اینکه امید واهی نداشته باشم خیلی بهتره. ولی جالب اینه که خیلی هم ناراحت نیستم. از توصیفات دکتر ر. از خودم و شخصیتم ناراحت نشدم که واقعا منو کوبید و رفت و گفت تو جلسه خیلی بد بودی! احساس کردم خوب شد که اینها رو بهم گفت تا در مصاحبههای شغلی و حرفهای بعدی حواسم باشه. به من گفت اصلاً نباید از مصاحبهکننده سوال بپرسی. هرچی میدونی بگو حتی غلط و غلوط ولی اصلاً نباید از ما سوال بپرسی و کار بدی کردی و اینها. خب من اینها رو نمیدونستم اصلا.و ازش ممنونم که بهم گفت. من به لحاظ علمی بد نبودم و در شرایطی که خانم دکتر از موضوع تزم خوشش اومده بود میتونستم کلی پوئن ازش بگیرم. اما این اتفاق همهشو خراب کرد و دکتر ر. هم از همین بابت شاکی بود که دعوای خانم دکتر با تو امتیازت رو خیلی کم کرد و باید بهتر جمعش میکردی و سوال نمیپرسیدی که این افتضاح به بار نیاد. دیگه اینطوریا.
اینم بگم که چیزی که دکتر ف. به خاطرش با پیامک ازم خواسته بود به دیدنش برم دعوت به پروژه جدید بود..ازم دعوت کرد باهاش همکاری کنم و قطعاً که من قبول کردم و گفتم باعث افتخاره :)
دیگه اینطوریا. اینم از خاطره درخواستی :))
و سلام :)
توی دریاااایی از کتاب و جزوه و لباس و اسباببازی و شلوغی و آشغال(:/) غرق شدهم.
۴۱ تب کروم همزمان باز دارم که هر کدوم یه موضوعِ مربوط به این رشته است که گوگل کردم که شاید این تو مصاحبه بیادااا!
آخه دخترم نونت نبود، آبت نبود، این همه تغییر رشتهت واسه چی بود؟ :/
امروز کسی می گفت، اگر رنجیده ای واقعا معذرت می خوام ازت. جواب دادم، من اصلا نرنجیده ام ولی از آدم هایی که برای حفظ روابط اجتماعی و ازین قبیل بازی ها، معذرت خواهی می کنند خوشم نمی آید. من اگر از کسی معذرت بخواهم، واقعاً تمام درونم پشیمان است. نه از سر منفعت طلبی و به دست آوردن نمایشیِ دل دیگران ....
برگرفته شده از habaza.blog.ir
+ راستش خیلی دوست دارم دو سه نفری رو زیر این پست منشن کنم که بدونن حرف دلم چیه..
سخت بشه که دلم باهاشون صاف بشه، نه به خاطر کارشون و حرفشون، به خاطر این مدلِ عذرخواهیکردنشون که شعور آدم رو به بازی میگیره.
من ولی،
تمام استخوانِ بودنم درد میکند...
+حالا نه در حد قیصر!
ولی خب یه چیزی تو همین مایه ها.
رفقا وااااقعاً محتاج دعام..