از چندگانههای لوسیمی
۱. یه زمانی از مشخص نبودن تایم کاری مستر واقعا شاکی میشدم.
وقتی میگفت شش میام و هفت میومد، امروز برمیگردم و فردا برمیگشت و این چیزها واقعا ناراحت و گاهی هم عصبیم میکرد.
حالا دو روزه خودم مبتلا به این شدم و بیشتر از ناراحتی احتمالی مستر خودم وقتی سابقهم رو یادم میاد کلافه میشم. خلاصه که من نه اینطرف دخل حالم خوبه و نه اونطرف! :/
۲. امروز یه پیشنهاد شغلی دریافت کردم که رویای ده سالهم بوده.. از سال دوم دانشگاه دلم میخواست بهش برسم. گفتنش ممکنه امر رو مانع بشه پس تا قطعی شدنش صبر کنید. البته اونهایی که منو میشناسن شاید یه چیزهایی بدونن..
۳. امروز یه کار هفت ساله رو تموم کردم. اونم به صورت نه چندان دلچسب... :/
۴. واقعا نمیتونم احساسم رو توضیح بدم اون وقتهایی که تبلیغ فیلم "ژن خوک" رو میبینم. تحسین توام با احساسات خاصی با شنیدن این ترکیب اسمی بهم دست میده! فیلم رو ندیدم اصلا و نمیدونم در مورد چیه اما عنوان فیلم از مصادیق بارز خلاقیته! :)
۵. یه آقای دکتری (از اساتید دانشگاه که استاد و همرشتهای من نیست) من رو در اولین روز ملاقاتمون به این آقای کارفرما معرفی کرد و من وارد پروسهی دلچسبی از زندگیم شدم. با توجه به اینکه هر روز تو محل کار میبینمش و سلام علیک داریم، به نظرتون به مناسبت روز معلم به رسم تقدیر و سپاس براش هدیهای مثل یه گلدون گل، ببرم؟