ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

رفتم دکتر برام دارو نوشت و گرفتم.

بعد رفتم دندانپزشکی.

تو راه یهو تصمیم گرفتم داروها رو چک کنم.

دیدم رو یک قرص نوشته طبق دستور. دکتره گفته بود هر روز یکی.

با خودم گفتم چرا نگفت هر ۲۴ ساعت؟ یعنی رعایت ساعتش مهم نیست؟!(گیر دادنِ الکیِ غیرمترقبه!)

رفتم داروخونه کنار دندانپزشکی پرسیدم این قرصها، ۲۴ ساعته است؟

گفت نه ۱۲ ساعته.

گفتم نههه گفتن هر روز یکی.

گفت نه. هر ۱۲ ساعت!

میگم گفتن بیست روز بخور. اینم بیست تاست. میشه ۲۴ساعته.

قرصها رو گرفت و دید و گفت نه اینا ۱۲ ساعته است. بقیه‌شو هم آزاد بخر!

_برم دوباره از دکتر بپرسم؟

_نه لازم نیست! آزاد بخر. هر ۱۲ ساعت بخور! اینا ۱۲ ساعته است.

دلم راضی نشد. اسنپ گرفتم برگشتم پیش دکتر. قیمت اسنپ شد ده تومن.

ماجرا رو برای منشی توضیح دادم گفتم از دکتر بپرس.

از دکتر پرسید میگه کلا دارو رو بهت اشتباه دادن! 😐



+فک کن من یهو حس کنجکاویم نمی‌گرفت و چک نمی کردم.

فک کن به حرف داروخونه‌آیه گوش میکردم و آزاد می خریدم.

ده تومنم هم که هیچی!

وضعیته آخه؟😐

+همیشه به ضرب و زور مستر میرم چک آپ میدم،

و همیشه هم یه چیزیم هست! :/

+همیشه حتماً خودتون شخصاً داروهاتون رو چک کنین و چک آپ‌های دوره‌ای رو هم جدی بگیرین! :/

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۱
لوسی می

گاهی فکر می‌کنم که شاید اگر به آیه‌ی "لا اِکراهَ فی الدِّینِ" عمل کرده بودیم برکات دین‌داریمان بیشتر بود.

و گاهی نیز می‌اندیشم،

که شاید روزی،

حتی دین‌داری‌های با کراهت نیز،

نجات‌بخش باشد...



+و فقط و فقط تو صاحب روز جزا هستی...به فقر و ضعف و بیچارگیِ همیشگی ما رحم کن.. و تاریکیِ جهل ما را به نور علم روشن کن..

+عنوان: آیا تو می‌خواهی با زور و اکراه مردم را مومن کنی؟ (۹۹ یونس مبارکه)

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۱۹:۴۳
لوسی می

پسرک: مامان به نظرم شما باید از همه بزرگتر می‌بودی!

من: چطور؟

+ چون همه به حرف شما گوش میکنن. بابا هم به حرف شما گوش می‌کنه.

_ واقعا؟ ولی من فکر می‌کنم این منم که به حرف بابا گوش میکنم.

+ نه! بابا به حرف شما گوش می‌کنه!

_ نهههه! منم گوش می‌کنم.

پسرک با حالتِ "هرطور راحتی":

من که تا حالا ندیدم! 

:/



+مثل پتکی بود که بر سرم فرود آمد! این بی‌انصافیه!

من همیشه سعی کردم مستر رئیس خونه‌مون باشه! :/

نشده یعنی؟ هیچی؟ هیچیِ هیچیِ هیچی؟ :/

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۰:۴۶
لوسی می

واقعا نمی‌دونم چرا اینطور وبلاگ می‌نویسم؟

چرا زندگی و افکارمو با بقیه شریک میشم؟

اگر تاثیری بر جامعه میذارم خوبه(که بعید است*) وگرنه واقعا چرا؟

الکی‌الکی دوست میشم، به سایرین اعتماد می‌کنم،

گاهی حتی دوست دارم ارتباط‌هامونو جدی‌تر کنیم،

حتی دوست دارم برای بچه‌های مجازی هدایای واقعی بفرستم،

اما هیچ نیت درست درمونی پیدا نمی‌کنم که منو توجیه کنه که پامو از این نوع ارتباط مجازی فراتر بذارم و مثلا عکسمو بذارم، با دوستان مجازی قرار ملاقات بذارم یا یک هدیه براشون بفرستم.

کاری که قبل‌ترها انجام می‌دادم. با دوستانم تو حرم قرار میذاشتم، براشون هدیه می‌بردم، شماره‌مو دادم، مهمونشون کردم، دنبالشون رفتم، حتی همراه خانواده‌هاشون هم شدم، ولی آخرش رابطه‌ها قطع شد.

به خاطر مشغله یا نمی‌دونم چی که باعث می‌شد دیگه از هم خبر نگیریم. هرچند هنوز هم جویای احوالشون هستم.

ولی آخرش که چی؟ :/

الکی الکی‌تر رابطه‌ها قطع میشه و به سادگی یا سختی به خودمون می‌قبولونیم که رفتنِ فلانی اونقدر هم مهم نیست.

او فقط یک شخصیت مجازی بود!

و اگر نبود پس چی بود؟

هوم؟

وقتی موشکافی می‌کنم می‌بینم ارتباطهای اندکی هست که می‌تونه منو به اهدافم نزدیک کنه، یا اون شخص همراهی برای مسیرهای من باشه، پس چرا ارتباط‌ها رو ادامه میدم؟

چرا ناراحت بودن یا دلخورشدنِ آدم‌های مجازی اینقدر مهمه؟ چرا افکارشون اینقدر مهمه؟ چرا سعادت و شقاوتشون حتی(!) اینقدر مهمه که براشون وقتمون رو میذاریم؟

هوم؟

البته این سوال در مورد آدمها و دوستان واقعی هم هستا! 

ولی خب برای آینده‌ی رابطه با اونها میشه چیزی متصور شد و هدف مشترکی پیدا کرد، هرچند به زور! ولی قبول کنین تایمی که برای دوست واقعی مصرف میشه بسیااار به‌صرفه‌تره!

نمیخوام از مزایای وبلاگ‌نویسی چشم بپوشم ولی به پوچی رسیدم! کمکم کنین. :/


*چرا بعید است؟ چون در فضای مجازی هرکسی از ظن خود یار تو میشود!

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
لوسی می

۱. اینکه میگن مامان‌ها یه دور هم با بچه‌هاشون مدرسه میرن و مشق و تکلیف می‌نویسن درست میگن!😒

دیشب مشق داشتمممم! باید یک "ساعت" درست می‌کردممممم!😫

۴ ساعت متوالی وقت و انرژیمو گرفت!😫

این در حالیه که بچه‌ها و مستر هم با من مشغول بودنا! ولی من لیدر تیم بودم!😅

اون‌قدر خسته شدم که وقتی رفتم پیش بچه‌ها که مراسم خواب رو اجرا کنیم و بخوابن، خودم در همون وضعیت تا صبح خوابم برد و مستر برای نماز بیدارم کرد!😪

اینم نتیجه‌ی زحمات خانوادگیمون.😊


۲. به خاطر اینکه دیشب خوابم برد، امروز به ناچار بدون سحری روزه گرفتم!

ماشالله هرچی هم روزه بگیری انگاااار نه انگار!😣

صبح باز خواب موندم و دوباره رکورد ۸ دقیقه‌ای رو با پسرک تکرار کردم!😑

بعد نشستم به تدوین رزومه‌م بر اساس فرمت، و بعد رفتم دانشگاه تا از اساتید اجازه بگیرم به عنوان معرف تدریس تو موسسات آموزش عالی تو رزومه‌م بنویسمشون!

یه اجازه‌ی ده ثانیه‌ای برای من ۲۰ مین معطلی داشت!😕

بعد با راننده سرویس پسرک تماس گرفتم که سوارش نکنه و خودم برم دنبالش که هم رویای پسرک رو برآورده کنم که همیشه دوست داشت برم دنبالش و هم اینکه بعدش به کارام برسم.

به پنج بار تماس گرفتم جواب نداد!😤

منم با دفتر مدرسه تماس گرفتم و به مدیرشون گفتم که پسرک رو تو مهد نگه دارن.

بعد بدو بدو از یونی حرکت کردم که پسرک معطل نشه.

همه‌ش فکر میکردم چطوری بپریم بغل هم،

که رسیدم و دیدم پسرک گلم تو مهد نیست!😨

سوار سرویس شده بود و رفته بود!😨😨

وااای دنیا رو سرم آوار شد!

زنگ زدم به راننده سرویسش گفت پیاده شده!😲😲

تمام مسیر تا خونه رو گریه کردم. داشتم دق می‌کردم..😭😭😭

زنگ زدم به همسایه‌مون گفتم ببینه پسرک کجا رفته.

گفت الان میگردم دنبالش.

بعد زنگ زد گفت تو کوچه پشت در واستاده بوده آوردمش خونه خودمون.

از خشششم نمی‌دونستم چه‌کار کنم! 😤😤

از بی تدبیریِ مدیر سه‌نقطه‌شون که بچه رو اینطور فرستاده بودن خونه.😡😡

اومدم خونه تو بغل پسرک زدم زیر گریه!😭

طفلک عذاب‌وجدان گرفت.😢😢

خیر سرم می‌خواستم برم دنبالش تا خوشحال بشه!😢

ناهارشونو برداشتم و بردمش خونه مامانم.😧

بعد مامانم زنگ زد به مدیر و باهاشون دعوا کرد(مدیرشون همسن و سال بابام بود روم نشد!)


۳.بدو بدو دوباره راه افتادم رفتم اون موسسه رزومه بهشون بدم.

ساعت دو بود! نیم ساعت بعدم تعطیل میشد!😞

معرفی‌نامه‌م رو دادم و رفتم رزومه رو بر اساس فرمت اون موسسه تنظیم کنم!

شد دو و نیم و همه رفتن!

آخرم دادمش به حسابدارشون! 😑😒


۴. امیدوارم این ترم بتونم دو سه تا کلاس بگیرم. این بخشی از رویاهای منه. 🙃

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۰
لوسی می

باز به کوه تلنبار شده کارها رسیدم.

فرصتم برای درس‌خوندن خیلی کمه.

برای مقاله نوشتن هم.

برای تدریس!

گفته بودم یکی از رویاهام تدریسه؟

فردا برم ببینم بالاخره میتونم یه موسسه رو راضی کنم که بهم درس بدن.

نمیدونم قسمت میشه یا نه ولی خدایی در راه رسیدن به رویاهام تنبلم و عزم جزم ندارم.

همیشه تنبل بودم و حکایت امروز و دیروز نیست.

اما الآن بدترم!

نمیدونم از سرمای هواست که آدم رو به زیر لحاف می‌کشه یا واقعا یه چیزیم هست که اینقدر به خواب علاقه‌مند و مشتاق شده‌م!

برای ماه آذر یه جدول برنامه‌های روزانه کشیده بودم برای کارهایی که هر روز باید انجام می‌شد.

و هرکاری که انجام میشد ذیل ستون خودش و مقابل تاریخ تیک میزدم.

اثربخش نبود و کارایی لازم رو هم نداشت.

تصمیم گرفتم به جای اینکه برای همه‌ی کارهام باهمدیگه فقط یک جدول بکشم، 

تو ماه بعدی برای هر کاری یک جدول جداگانه داشته باشم.

شاید اونجوری تیک زدن و نزدنِ ناشی از انجام یا عدم انجام کار جذاب‌تر و سرزنش‌کننده‌تر بشه.

و کارها تو تجمع ستونهای عمودی گم نشه و الزام رعایتشون بیشتر به چشم بیاد.

تو این حجم از شلوغی‌ها تصمیم گرفتم امسال بالاخره کمر روزه‌های قضا رو بشکنم،

ولی باورم نمیشه چه قدر تفاوت هست بین رمضان و سایر ایام.

تو ماه رمضون چقدر راحت آدم روزه می‌گیره!

الان این همه وقت من روزه بودم تازه شده سه روز! :/

راستش هیچ امیدی ندارم که روزه‌های برجا مانده از دوران مادری تموم بشه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۷
لوسی می

آه خدایا من واقعا عاشق دانشگاهم. 

و هرطور حساب می‌کنم و هرجور فرافکنی می‌کنم و هرقدر هم بی‌خیالی طی میکنم،

بازم می‌بینم که واقعا رویاهامو فقط و فقط تو دانشگاه جستجو میکنم.

من عااااااشق این فضام. 



+اومدم دانشگاه و منتظر مسترم. موقعیتی از این بهتر هم وجود داره؟ :)

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۳
لوسی می

بالاخره هدایای مورد نظر رو تهیه کردم.

به دخترخانمی که خیییلی متشرع نبود کتاب "خاطرات سفیر" رو هدیه دادم.

به دخترخانم دیگه "نامه‌های بلوغ" رو دادم،

و به آقا پسر هم کتاب "درس‌هایی از امام: بهار جوانی" رو تقدیم کردم.

باشد که بپسندند و حکمتهای این کتابها رو در زندگی شون جاری کنند ان‌شالله :)

هر سه کتاب رو خونده‌م و خیالم راحته :دی



+قبلا خیلی چیزها در موردش شنیده و جسته و گریخته خونده بودم. اما امروز رسماً کتاب مقدس تورات رو باز کردم و از روش خوندم.

اصلا نمیدونم چی باید بگم جز OH MY GOD! :/

اللهم اخرجهم و اخرج نفسی من الظلمات الی النور! 

از بس مبهوت شدم که دعاهای فارسی از یادم برفت! :دی

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۷:۴۱
لوسی می

به نظر شما تا چه حد میشه و تا چه حد باید به نظر مراجع قضایی احترام گذاشت و اون نظر رو فصل الخطاب قرار داد؟!

چه موقع به قانون احترام بگذاریم، و چه موقع دادِ عدالت‌خواهی سر دهیم؟

۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۰:۲۴
لوسی می

دیشب صدای یکی از دوستان بلاگر رو خواب دیدم!

پای تلفن با هم حرف می‌زدیم و او از موفقیت من خرسند بود.

و عجب از صدای بی‌خش، صمیمی، آرام و گرمش که در خواب منو برای کاری تشویق و ترغیب می‌کرد.

گفته بودم که صداها چقدر منو می‌تونن مسحور کنن؟!

اونقدر که در ایام شباب چنین پیش‌بینی می‌کردم که ماجراهای عشق و عاشقی زندگی من،

از یک تماس تلفنی شروع خواهد شد! :)



+عنوان از سهراب عزیز.

خدا رو شکر من و مستر در نخراشیدگی و نتراشیدگیِ صدا، در سطح هم هستیم 😉

+امروز از لحظه‌ای که با صدای زنگ راننده سرویس پسرک از خواب پریدم تا زمانِ سوار شدنِ پسرک به سرویس فقط ۸ دقیقه طول کشید! فکر کنم رکورد زدیم!😎

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۳
لوسی می

همین الآن کتاب "خاطرات سفیر" به قلم نیلوفر شادمهری رو تموم کردم.

نثر کتاب فوق العاده ساده و روانه و یه جورایی برای من دسرِ بعد از "صد سال تنهایی" حساب می‌شد که دو ساعته خوندمش.

دقیقاً شش جای داستان، بلند بلند خندیدم و چهار جا هم به پهنای صورت اشک ریختم که چهارمین گریه‌م ناشی از خطوط آخر بود و دو سه دقیقه‌ای هم طول کشید.😊😁

واقعاً دوستش داشتم.

من "صد سال تنهایی" رو به قصد اهدای هدیه‌ای فاخر خریده بودم اما الآن تصمیم گرفتم خاطرات سفیر رو به جاش هدیه بدم.(اینجا)



+نگفته بودم که هفته‌ی پیش به نمایشگاه کتاب رفتیم و یه عالمه کتاب خریدیم؟🤗🤗

انقدر مستر در خرید کتاب دست و دلبازی به خرج داد که باعث شد دلخوریمو فراموش کنم و ببخشمش😉

+هیچ‌وقت به کتاب‌های هدیه‌م خیانت نمی‌کنم که اول بخونم و بعد هدیه بدم. واقعاً این کار رو دوست ندارم. برام مهمه که هدیه بدم و بعد از خود طرف کتاب رو به امانت بگیرم و بخونمشون. اما خب برای برخی مخاطبان، لازمه که قبل از اهدای کتاب، حتماً خونده باشیش. با کلی عذاب وجدان و مراقبت کتابها رو خوندم که مبادا معلوم بشه خونده شدن!

و خوشحالم که پیش از هدیه دادن، "صد سال تنهایی" رو خوندم و از دادنش منصرف شدم. دریافت اون کتاب برای مخاطب من به صلاح نبود.

حالا موندم این صد سال تنهایی رو چه کارش کنم! :/

حاضرم با ۲۵ درصد تخفیف بفروشمش اصلاً. کسی طالب نیست؟ 😎

+عنوان: ۲۴ آبان، روز کتاب و کتاب‌خوانی بود :دی

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۰۱:۳۳
لوسی می

"صبر کنید! صد سال تنهایی رمانی نیست که هرکسی بتواند آن را بخواند. بی‌شمارند کسانی که بارها دلشان خواسته آن را تا انتها بخوانند، اما از پس کتاب برنیامده‌اند و آن را نیمه کاره رها کرده‌اند."


خوندنِ این جملات از نقد "شهرستانِ ادب" برام احساسی مملو از غرور به همراه آورد. :))

اما پیشنهاد می‌کنم گول این حرفها رو نخورید و برای ثابت کردنِ خودتون به عنوان کتاب‌خوان حرفه‌ای سراغ این کتاب نرین! مگر اینکه حداقل دو روزِ خالی و بدون مشغله‌ی فکری، برای خوندن کتاب مهیا کرده باشین :)


+"سرانجام به همه آنها سفارش کرد که شهر را ترک کنند، و همه چیزهایی که درباره جهان و قلب بشر به آن‌ها آموخته بود را فراموش کنند. به کتابهای هوراس نفرین بفرستند و در هر کجا که هستند به یاد بیاورند که گذشته دروغی بیش نیست و خاطره هیچ بازگشتی ندارد. هر بهاری که میگذرد دیگر تجدید نمی‌شود و حتی شدیدترین و وحشی‌ترین عشق‌بازی‌ها هم حقیقتی ناپایدار است و سرانجام هیچ."


به انتخاب من، این کلیدی‌ترین پاراگراف کتاب بود. :)

+نظر خودم رو هم که تو پی‌نوشتِ  این پست گفتم.

+و کامنتها هم بازه و من در خدمتم. :)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۰
لوسی می

گاهی به خاطر انسان بودن هم باید احساس ضعف و کمبود کرد،

به خاطر نداشتن دو بدن، دو آغوش، دو مغز، دو روح، دو زبان، دو لبخند و چهار چشم، و محدود بودن در قابلیت های انسانی که باعث میشه نتونی به هردو فرزندت در آن واحد خدمت رسانی کنی!

و آه از ظرفیت روانی پایین در هنگام مواجهه با این کمبودها...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۰۰:۵۰
لوسی می

نمی‌دونم از نتایج بحران سی سالگیه،

یا اینکه باید قبول کنم برخلاف ادعای همگان، واقعا گابریل گارسیا مارکز داستانِ آن‌چنان جذابی هم ننوشته. 

چون در میخکوب کردن من به پای این کتاب واقعاً ناموفق بوده!

منی که کتاب هفتصد صفحه‌ای رو یه روزه میخوندم،

حالا دو روز گذشته و کتاب چهارصدصفحه‌ایِ "صد سال تنهایی" هنوز تموم نشده! :/

از خودم ناامید شدم اصلاً!




+از اینکه دارم این کتاب رو میخونم حس خوبی دارم، اما نمیتونم ادعا کنم که خوندنِ این کتاب تا انتهاش، ناشی از جذابیت داستانه.

جذابیتی که مارکز به لحاظ ادبی برای جایزه‌دهندگانِ نوبل ادبیات ایجاد کرده به وضوح ناشی از نمادسازی‌ها و تصویرسازی‌ها و مخلوط کردنِ واقعیت و نیروهای ماورائیه، که به ظرافت (و به نحوی کاملاً قابل پذیرش برای خواننده) در هم آمیخته‌اند، و همچنین جریان جالب و قابل تحسین رمان به لحاظ زمانی که باعث غافلگیری‌های خوبی در میانه‌ی داستان میشه(در حقیقت برای دانای کل و راوی داستان هیچ آینده‌ای که مبهم باشه وجود نداره. همه‌ی اتفاقات گذشته و تموم شده و حالا ما داریم در این گذشته سیر می‌کنیم و نه به ترتیبِ وقوعِ جریانات، بلکه به ترتیبی که دانای کل اونها رو تعریف میکنه و خودش در زمان و بیان اتفاقات جلو و عقب میره. و از این لحاظ انصافاً خیلی حرفه‌ایه).

این داستان غافلگیری‌های زیادی داره و در خلال ماجراها اتفاقات عجیب و ناگهانی میفته که آدم انتظارش رو نداره، اما اون چیزی هم که بخوای برای روشن‌شدنش به انتظار بنشینی و خوندن رو ادامه بدی و کتاب رو زمین نذاری، تقریباً وجود نداره.

این رو هم باید در نظر گرفت که کتاب دو دور ترجمه خورده تا به فارسی رسیده. اول به انگلیسی ترجمه شده و ترجمه‌ی انگلیسیش به فارسی برگردونده شده که در محتواهای ادبی، خودش نوعی خیانتِ دوبله به اصل محتوا محسوب میشه.

این نظر منه. راستش کششی که کتاب برام داره اینه که سریعتر بخونمش تا بتونم بدون خیانت به داستان و لو رفتنش، نقدهای نگاشته شده بر اون رو مطالعه کنم. دوست دارم بدونم برداشتِ نقادان از این نمادسازی‌های کاملاً سیاسی و اجتماعی چی بوده و چقدر به برداشتِ ذهنیِ من نزدیکه.

کتاب رو که تموم کردم مشتاق شنیدن نقدها و نظرات شما هم هستم. :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۸
لوسی می

حرفهایی هست برای گفتن،

حرفهایی که اگر گوشی نبود، نمی‌گوییم.

و حرفهایی هست برای نگفتن،

حرفهایی که هرگز سر به ابتذالِ گفتن فرود نمی‌آورند.

حرفهای شگفت، زیبا و اهورایی همین‌هایند.

و سرمایه‌ ماورائی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

حرفهایی بی‌تاب و طاقت‌فرسا،

که همچون زبانه‌های بی‌قرار آتشند،

و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده‌اند،

کلماتی که پاره‌های بودنِ آدمی‌اند.



+دکتر شریعتی.

+بابت بسته بودن کامنت‌ها عذرخواهم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۶
لوسی می