واقعا روزه گرفتن خارج از ماه رمضون،
همت میخواد،
که الحمدلله من دارم :دی
عید شما بسیااار مبارک.
و ایامتون به کام.
و اهدافتون روشن،
و برنامههاتون منظم،
و خوشبختیتون در دسترس،
و غمهاتون دور،
و سعادتتون متضمَّن،
و عشقهاتون الهی،
و روزیتون پر برکت و فراوان،
و بهرههاتون از نعمات و حسنات و نیکیها و مغفرتهای مُنزَل بسیاااار،
و گناهانتون آمرزیده،
و قلبهاتون پاک و پرامید.
+لطفاً برای من و مستر و بچههامون هم دعا کنید.
من برای تکتکتون دعا میکنم و امیدوارم به لطف خودش مشکلات رو هموار کنه و ما رو از فتنههای دوران نجات بده.
این وب تا مدتی نسبتاً کوتاه، در حالت تعلیق خواهد بود،
ممنون از نگاههای همیشه مهربانتون. :)
+اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نمیدونم کِی یاد میگیرم که این دوستان، اون دوستانی که من میخوام نیستن
و عقایدمو هرجایی نباید بگم.
یه کم مثبتتر بااااش دخترم!
سی سالهت شدههاااا! :دی
+یاد میگیرم. :) قول میدم.
بحث عقیدتی سیاسی ممنوع!
گاهی برای برخاستن، باید فرو ریخت و ویران شد.
و من امروز از پایه ویران شدم...
+الحمدلله رب العالمین.
خدایا به تلاشهامون برای برخاستن، برکت بده...
دانشگاه ما یکی از نادرترین زیستبومهای جانوریه.
و من بارها نمونههای بسیار زیبا و کمیابی(کمیاب در زندگی شهری) از موجودات زنده رو اینجا دیدهم و کلاً فضای خوبی برای زندگیِ حیواناته!
آبانِ دوست داشتنی رو با یک مسابقه به پایان میبریم!
اینجا تریای نزدیک دانشکدهی خواهرم و یکی از پر رفت و آمدترین معابر دانشگاهه.
به من بگید چند موجود چهارپا در تصویر مشاهده میکنید؟
اگه شاخ بیان بودم الان اسپانسر و جایزه هم داشتیم. :(
و در اون صورت من عمداً مسابقه رو ساده طرح کرده بودم که همهتون برنده بشین. :)
دیگه کمبودها رو بر ما ببخشید. :)
+یه بار هم باید موقع گذر از جلوی سلفهای غذاخوری عکس بگیرم!
+یکی از رفقای خواهرم شهردار شده! :/
دیروز رفتم یونی یکی از استادها رو ببینم دوبار رفتم ببینمش، که میسر نشد.
دفعه سوم گفت فردا بیا.
امر۱وز در نهایت خستگی رفتم دانشگاه که خدا خیرش بده اصلا نیومد و من باز فردا باید پاشم برم!
این استادمون خیلی دقیق و منضبطه و مطمئنم که قرارشو فراموش کرده وگرنه میومد.
اما خب واقعا نامردیه که برای پنج دقیقه حرف زدن سه بار مجبور بشم برم یونی.
+دیروز که این جناب وقت ملاقات نداد رفتم استاد عزیز خودم رو ملاقات کردم و کلی ازش انرژی گرفتم. وعدههای جذابی هم برای کار بهم داد که حتی اگر هیچوقت محقق نشه با پیشنهاد دادنش هم منو مدیون خودش کرد.
بعدم رفتم سرِ افتتاحیهی یه کار دیگه.
ببینم بالاخره از میانِ این همه پیشنهادِ کارِ یهویی، کدومش برای ما نون و آب و رزومه میشه!
:/
دیروز یکی از دوستانِ مطلع گفت تو برنامهی نمیدونم چیِ دولت (اسم برنامه رو گفت من متوجه نشدم!) چنین هدفگذاری شده که تا سال فلان، ۳۰ درصدِ مدیران دولتی خانم باشن در حالی که الآن آمارِ مدیرانِ دولتیِ خانم در کشور تنها ۶ درصده و دارن براش برنامهریزی میکنن. :/
+شنیدنِ موضعگیریها و هدفگذاریهای احمقانهی دولتی دفعتاً میتونه تتمهی ذخایر امیدم رو به صفر برسونه و باز باید بدوم و بدوم تا قطره قطره نور امید از سرِ رنجها و دردها و لبخندها گرد آورم تا آفتاب ذخیره کنم..من مطمئنم روزی خداوند انتقام ما که هیچ، انتقام دینِ خودش و خون اولیائش را از شما خواهد گرفت...
+اگر میخواهیم نگاه ما نسبت به مسئلهی زن، نگاه سالم و منطقی و دقیقی باشد شرط اول آن این است که ذهنمان را از این حرفهایی که غربیها در مورد زن میزنند، در مورد اشتغال، در مورد مدیریت، در مورد برابری جنسی، باید به کلی تخلیه کنیم. یکی از بزرگترین خطاهای تفکر غربی در مورد مسئلهی زن همین برابری جنسی است. عدالت یک حق است، برابری گاهی حق است و گاهی باطل است.
در آخرین روز سیاُمین سال زندگی،
در جلسه اولیا و مربیان مهد پسرک شرکت کردم و با افتخار و رضایت و لبخند از عملکرد پسرک خارج شدم،
تو خونه مامانم سورپرایز و شرمندهی مستر شدم،
و در نهایت شگفتی دوباره به کار دعوت شدم.
فکر میکنم آغاز دههی سی سالگیهام با شاغل شدن در هم آمیخته.
من میخوام برم سر کار.
من باید برم سرکاااار...
از اثرات سی سالگی بر من اینه که به عنوانهای انگلیش علاقه پیدا کردم. خوبه یا بده؟ :)
إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ.
+من زنی را دیدم که بر آنان حکومت میکند و همهچیز به او داده شده و تاج و تخت بزرگ و عظیمی دارد. (آیهی ۲۳ نمل عزیزم)
+سی سال تمام. :)
+عنوان، نام کتابی است. :)
سه روزِ پیشِ رو،
آخرین روزهای دههی بیستِ زندگیمه.
تو این فکرم که چطور این دهه رو ختم به خیر کنم؟!
مثل انجام اقداماتی جهت آماده شدن برای مرگ!
ناگهان چه زود دیر شده!
پیشنهاد لازمم :)
+جالبه که به لحاظ قمری این سه روز، سالگردِ رخدادِ آغازی است برای من!
از این تقارن مشعوفم. :)
+فقط از این بابت که دوست دارم این دهه پایان نیکی داشته باشه :)
+عنوان، نام فیلمی است :)
هیچوقت آشکار کردنِ اطلاعات محرمانهای که از دیگران دارید رو دستمایهی تهدید قرار ندین!
کار خوبی نیست.
وقتی کارِ اَهمّی وجود دارد،
پرداختن به کار مهم حرام است.
+قبل از فرو رفتن در شقاوت،
اولویتسنجهامونو درست کنیم.
امروز یه کلیپکی از دکتر حبشی شنیدم که چطور ظرفیت روانی در خودمون ایجاد کنیم.
برعکس غالب توصیههایی که میگن عوامل تحریک رو از بین ببرید ایشون توصیه میکرد عوامل تحریک ایجاد کنید!
مثلا من از شنیدن جیغ و داد بچهها عصبی میشم. یه مدت متعمدانه برم تو مراکز پر سر و صدای کودکان!
من هنگام گرسنگی بدقلق میشم یه مدت متعمدانه به موقع غذا نخورم!
من اگر با انتقاد به هم می ریزم از اطرافیانم بخوام منو مورد نقد قرار بدن و امثالهم.
:)
بعد از یک هفتهی کامل آشوب ذهنی در مورد اشتغال، بالاخره به ثبات تصمیم رسیدیم و روح و روانم رنگ آرامش به خودش دید و بهجز ماجرای حقالزحمه همهچیز اون جوری پیش رفت که دلم میخواست.
حالا روزگارم پر مشغله شده،
برنامههام تو همدیگه تداخل پیدا کرده و لازمه که برنامه مرتبی برای زندگیم بچینم.
تا بهمن ماه دو تا کارِ فوق العاده حجیم و سخت رو باید به سرانجام برسونم، که یکیش درس خوندن برای دکتراست و دیگری راهاندازیِ اون ایدهای که گفتم میخوام با کازینها به اشتراک بذارم.
حالا فعلا مشغول این دو پروسهام و خیلی خوشحالم که هدف و برنامهی این مدلی هم به زندگیم اضافه شده! :)
از این به بعد باید تو استفاده از نت هم به شرایط منظم روزهای اول این خونه برگردم که تا حدود یک سال و شروع کار پایاننامهم برقرار بود.(اینجا)
من میتوااانم ^_^
امروز با آقای کارشناس تماس گرفتم.
گفت خانمِ می! اگر تعهد می دین که بیاین سر کار دیگه!
گفتم الان پشت خط نتیجه تصمیماتم رو بگم یا بیام به دکتر پرهام بگم؟
گفت نه به من بگین هم حله!
دیدم اینطوری مودبانه نیست. رفتم سازمان. از آقای پرهام تشکر کردم و بابت اینکه وقتشونو گرفتم عذرخواستم و گفتم اگر این تعهد رو از ابتدا میگفتین مزاحم نمیشدم اصلا. ولی ممنونم از حسن نظرتون و اینکه اعتماد به نفسم رو هم بالا بردین :دی
کلی توضیح داد که چرا چنین تعهدی میخوان و منم بهش حق دادم و خودشم فهمید من آدمِ کارِ کارمندیِ طولانی مدت نیستم و آخرش گفت اگر دوست دارین اینجا کار کنین ما شرایط دیگهای هم داریم.
گفتم چی؟
گفت بیاید به صورت ساعتی ولی فولتایم در سازمان خدمت کنید. شرایط بیمهای نداره و حقوقش هم حدود دو سومِ شرایط قراردادیه که قرار بود باهاتون ببندیم! ولی تعهد نمیخوایم. درستون رو بخونید و هروقت نخواستید دیگه نیاید!
گفتم (با توجه به مورد دومِ این پست) اگر ساعتی بیام میتونم صبحها دیرتر بیام و ساعتهامو جور دیگری جبران کنم؟
گفت بله. ^_^
باز من افتادم تو شرایط تصمیمگیری! :/
مستر میگه خوبه. بگو اوکی! ولی نمیدونم واقعا چقدر اوکیه!
قشنگ گیر کردم تو این ماجرا :))