1178.

و امروز
که چهار ساعتی
از دو تا بچه نگهداری کردم.



+چقدر بچه ی گریه کن و اعصاب داغون کن بده!
+طفلی پسرکم!

1169.

فکر میکنم بچه ای که از من متولد بشه
از بدو تولد گناهکار هست!
چه برسه به بعدش!

1165.

انقدری که از بارداری پسرک لذت بردم

و از زیبا ترین دوره های زندگیم بود

سنجد طفلکیم اینطوری نبود L

+هنوز نیومده من نسبت بهش عذاب وجدان دارم!

1164.

چقدر سخته مریض شدن تو بارداری

اونم در شرایطی که حال زندگی رو از دست بدی

و پسرکت هم مبتلا شده باشه.

1162.

پسرک طفل معصومم

انگار که ویروسی شده اساسی

منم هم!

بیشتر از پسرک نگران سنجدی هستم که نمی بینمش!

1158.

واقعا سختمه
کنار اومدن با بی توجهی مامانم نسبت به خودم!
واقعا توقعم زیاده آیا؟!
من واقعا کم میارم!

1156.

چرا نمیتونم مامانمو درک کنم
و احساساتشو بپذیرم؟!

1152.

فکر میکنم از اون مامان های اعصاب داغون کنی بشم
که همه ش انتظار دارن بچه هاشون بهشون زنگ بزنن 
و قربون صدقه شون برن
و همیشه ی خدا کمبود محبت دارن!

1146.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1134.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1124.

من دلم گرفته.
احساس میکنم باز دارم طرد میشم..


+احساس درموندگی میکنم...

1123.

واقعا توقع زیادیه که
من بخوام اسم بچه م یه جورقشنگی بهم الهام بشه؟!
چرا باید توقع زیادی باشه!

1120

معمولی ترین رخدادهای زندگی

با عشق عمیق و لذت بخش و موندگار میشه

اگر عشق رو حذف کنی

هیجان انگیزترین اقدامات هم

خیلی سریع لذتش رو از دست میده..

1106.

شش ماه گذشت..
نه آسون!
خیلی سخت!
روزهای اولش که اصلا نمی گذشت
عوضش این روزها داره به سرعت باد میگذره!

1108.

اینطور به نظرم میاد
که ماه رجب رو بیشتر از ماه رمضون دوست دارم!

+کاش می شد این روزهای آخر
مهمون امام رضا باشم..