مستر با هفت ساعت تاخیر،
ساعت شش صبح رسید خونه.
و یک راست رفت که بخوابه!
الان تازه بیدار شده!
:|
+این هواپیمایی های...
+بعدنوشت:از ساعت شش تا یازده و نیم و چهار و نیم تا هشت و نیم!
مستر با هفت ساعت تاخیر،
ساعت شش صبح رسید خونه.
و یک راست رفت که بخوابه!
الان تازه بیدار شده!
:|
+این هواپیمایی های...
+بعدنوشت:از ساعت شش تا یازده و نیم و چهار و نیم تا هشت و نیم!
به پسرک حق میدم
که نتونه یک ساعت و بلکه بیشتر
بی سر و صدا یه جا بشینه
تا من گل پسرِ بدخواب شده رو بخوابونم!
:|
:((((
+رسما دیگه کمرم داره میشکنه!
شاید یک ساعت باشه که دارم گل پسر رو تکون میدم!
+از عواقب مهمانی رفتن!
+بعد نوشت: بی خیال خوابوندن گل پسر شدم!
شام پسرک رو دادم که بره بخوابه
و الان گل پسر دوباره رو پامه!
در اقدامی بی سابقه،
برای خودم تنها پیتزا پختم!
فقط برای خودِ خودم!
تنهای تنهای تنها!
:)
+باورنکردنیه!
شاید به جرئت بتونم بگم
امروز اولین روزی بود که پسرک ظهر نخوابید،
و نه من کلافه شدم و نه او!
با هم خمیر بازی کردیم.
و گل پسر هم به حدکفایت خوابید.
+پسرک تمام مدت با پچ پچ حرف میزد،
و گفت از حالا گل پسر که خوابید بیا با هم خمیر بازی کنیم!
این بازی سر و صدا نداره! :))
دیشب مادربزرگ مستر بهم گفتن:
دیگه کم میای و به ما سر نمیزنی؛
- ای بابا تقصیر نوه تونه همه ش ما رو تنها میذاره میره.
+ کجا میره؟
- ماموریت!
+ نکنه اونجا زن گرفته؟! :))
- راستش منم همین فکر رو میکنم! :))
+مادربزرگ مستر نزدیک نود سالشونه.
سایه شون مستدام!
+برای مستر تعریف کردم کلی خندید! :|
دیشب مستر با یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل،
ولنتاین رو برام جشن گرفت!
:)
+بعدم رفتیم عروسی.
دیشب جای شما خالی عروسی دعوت بودیم.
پسرک که آبنمای تالار رو پایین آورده بود!
گل پسر هم تمام مدت داشت با لوازمات سفره عقد بازی میکرد،
جداً که از تاب و توان افتادم.
در حدی که دیگه بیخیالش شدم.
همه میگفتن برو پسرتو بگیر
میگفتم دیگه نمیتونم!
ترجیح میدم خسارت احتمالیشو پرداخت کنم!
و الحمدلله اتفاقی نیفتاد.
:)
دیشب اتفاقاتی افتاد که باعث شد حرفی که تو دلمه رو بگم!
یه کم از خودم شاکی ام که روش خوبی انتخاب نکردم،
یه کم هم احساس راحتی میکنم که حرفمو زدم لااقل!
:|
پریشب برای گل پسر کفش خریدیم!
:)
+و من امروز و دیروز در رویای پارک بردن بچه ها به سر بردم!
وقتی که بهار بیاد و من هر روز دستشونو بگیرم و سه تایی بریم پارک!
چه رویایی :)
واااای که چه باید کردن!
کلافه ام و احساس خستگی میکنم.
یه مدتیه که ساعت خواب و بیداری بچه ها به هم ریخته.
شب ها قدری دیرتر میخوابیم،
و صبح ها خیلی دیرتر بیدار میشیم!
این یه بخشی از کلافگی ممتد منه
که در پیش فرض ذهنم جای میگیره
و تو رفتارم اثرگذاره حتی وقتی که حواسم بهش نیست!
این روزها گاهی با پسرک نمیسازیم!
او حرف حرف خودشه،
و من هم!
:|
+گاهی فکر میکنم خیلی مثل منه! خیلی! :|
وحشتناک خوابم میاد.
در حد نیاز به چوب کبریت برای بازنگه داشتنِ چشمها!
ولی باید منتظر بمونم کار ماشین لباسشویی تموم بشه،
لباسهای مستر رو در بیارم.
آآآآه!
امروز روز خوبی بود.
علاوه بر بودنِ مستر که عامل اصلی خوب بودن امروزهامه،
یکی دو تا از نزدیکان رو بعد از مدتها دیدم.
و یه دورهمیِ خوب داشتیم.
:)
امروز چهار نفری بر دهان استکبار زدیم.
:دی
+یه پلاکارد دیدم روش نوشته بود:
#ترامپ_مچکریم.
وقت نکردم هنوز تو اینستا سرچش کنم.
ولی از ایده ی این جمله،
و معانی چند بعدی ای که پشتش داره،
خیلی خوشم اومد. :)
+امسالِ من دهه ی فجر نداشت!! :(
همین الان مستر پیام فرستاد که رسیده،
و منم باید پاشم برم مقدمات ورودش رو فراهم کنم.
خدایی گرسنه ام در حد المپیک!
:|
+ هوای خونه برگشته...
+هواخواهِ تو ام جانا و میدانم که میدانی..