ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1344.

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ
به جرئت میتونم بگم
تو این سه هفته ی اخیر
هشتاد درصد ایام رو
بدون مستر گذروندیم!


+آیا واقعا چرا من باید به خاطر ارتقای مقام مستر تو شرکتشون خوشحال باشم؟
+بعد از پنج سال زندگی هنوز نتونستم با شغل مستر کنار بیام! أه!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۱
لوسی می

نظرات  (۳)

سلام عزیزم
نمیدونم شب ها رو هم حساب کردی یا نه
ولی شوهر من هم 4 صبح میره و 9 شب میاد

اون وقت 10 هم میخوابیم :|
پاسخ:
واقعا؟؟!
خیلی نامردیه که!
البته من اینی که گفتم مربوط به روزهاییه که مستر کلا مأموریت بوده
ولی خب وقتهایی که هست شش میره شش میاد!
چطور تحمل میکنی؟ به منم یاد بده یه کم! :((
۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۰ مامان محمدمهدی
بابا بی خیال
مسترو میخوای چیکار اونم با دوتا بچه:))
مستر ما ماموریت نمیره ولی رسما کم از ماموریت رفتن نیست.من 7 از خونه میزنم بیرون درحالیکه ایشون کم کم دارن از خواب بیدار میشن بعد من عصر که میام خونه با بچه هام تا 10 شب که ایشون میان که خب اونموقع شب معمولا من حتی نا ندارم از رو تخت بلند شم و سفارش گرم کردن شامو اگه پخته باشم، بهشون میدم و اصلا نمیفهمم کی خوابم برد.
اونوقت یکبار هم حس نکردم که این وضعیت وضعیت عجیبیه و یا چرا همو کم میبینیم و اینا:))
آهان یادم رفت تازه معمولا هم هروقت هرکدوممون تو روز به اونیکی زنگ میزنه به بهانه کار و جلسه تلفنی هم صحبت نمیکنیم و اینا
بازم بگم؟
پاسخ:
جدی گفتی اینها رو؟! واقعا سختت نیست؟ من آدم شوهر دوستی هستم! یعنی واقعا نمی تونم بگم بیش از مستر عاشق بچه هامم! همه شونن باید باشن! هم مستر هم بچه ها! دوست دارم خانوادگی زندگی کنیم.
من واقعا بدون مستر نمیتونم.. از همه لحاظ ، اصلا سر و کله زدن با پسرک منو از پا درمیاره! اگر مستر شبها نیاد و باهاش بازی نکنه من رسماً روانی میشم!
من در حدی بودن شوهر برام مهمه که بعضی وقتها فکر میکنم اگر مستر روزی که اومد خواستگاری میگفت که کاری که دوست داره بکنه این مدلیه من بهش میگفتم بین من و کارت همین الان یکی رو انتخاب کن! چون من تو خانواده ای بودم که بابام معلم بوده و همیشه موقع ناهار و مهمتر از اون کل عید نوروز و تابستون ما همه پیش هم بودیم! کلی زور زدم که با عدم تعطیلی مستر تو عید و تابستون و نبودنش موقع ناهار کنار اومدم! کنار اومدن با مأموریته مونده!
ولی به نظرم واقعا وضعیتتون عجیبه ها!
۲۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۵ مامان محمدمهدی
آره جدی گفتم
خب میدونی من اولا نزدیک خونه مامانینام و البته خاله ها و عمه و اینا هم نزدیکن و اکثرا باهمیم و لذا هیچوقت احساس دلتنگی نمیکنم و یا با دوستام سرگرمم.و بعد اینکه اینطور که از گل پسر میگی متوجه شدم که محمدمهدی با پسر شما خیلی فرق داره ازین لحاظ که کلا بچه آرومیه و اگه کمی باهاش بازی کنم کافیه براش و خودش خودشو سرگرم میکنه و دیگه 7 تا نهایتا 9 شب میخوابه.و فاطمه هم شکر خدا اذیتم نمیکنه و آخرسر اینکه خب ما جمعه ها همسر رو در کنارمون داریم و کافیه دیگه چه خبره بیشتر از این
وال لا:))
آهان من پدرم که نه فقط برای نهار که از صبح تا شب در نزدیکیمون بود 
حیف:((
پاسخ:
آره خب وقتی دور و بر آدم شلوغ باشه و راحت بشه به این و اون سر زد خداییش آدم احساس تنهایی یا دلتنگیش خیلی کمتر میشه و به قول تو همون یک جمعه هم خیلی خوب خواهد بود...
به نظر منم میاد که پسر من متفاوته.. میدونی بیشتر مشکل اینه که در سن عجیب غریب لجبازی و انرژی فراووووووووووووونه! اصلا نمیشه کنترلش کرد مخصوصا وقتی که تو اوج انرژیش بیفته سر لج! دیگه واقعا آدمو کفری میکنه! تازه من خیلی صبورم! خیلی! یعنی خیلی ها به من گفته ن که زیادی با بچه ت راه میای و این همه صبرت برای ما عجیبه! ولی خب بازم به آخر میرسم دیگه...
واقعا هم حیف..