ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1565.

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ

روزهای عید

همیشه برام پر از استرسه..


+استرس دویدن از خونه ی این به خونه ی اون!!

مبادا کسی بهش بربخوره!

+اصلا این مدل احترام گذاشتن های اجباری رو دوست ندارم!

:(

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۹
لوسی می

نظرات  (۱۱)

:-/
ما از اول باب نبوده این داستان 
بجز عید نروز که اونم 10-15 روز وقته
پاسخ:
خوش به حالتون!
البته احترام گذاشتن و سر زدن و عید تبریک گفتن خوبه، اما نه وقتی که یه حالت اجباری و پر استرس بگیره.
10- 15 روز؟؟!
ما روز اول نوروز اگر تا دو ساعت بعد از تحویل سال به سه تا خونه سر نزنیم رسما بی احترامی کردیم! :|
البته شما هنوز مجرد هستید.. اوضاعتون فرق میکنه. ان شالله بعد از تأهل بتونین همینطور بمونین.
من به خودم در این مارد سخت نمیگیرم
بعد هم خواهرا وبرادرامو دیدم که دارم میگم دیگه :)
پاسخ:
ان شالله که روزگار خوشی در پیش باشه براتون.
برای من که روز عید هزاربرابر روزهای غیر تعطیل کار هست و استرس هست و بدو بدو! :(
سلام...
الان برای 17 ربیع این را نوشتید؟!
بچرا سه جا؟! شما متأهل ها باید دوجا را بروید البته، یکی خانه پدر ومادر خودتان و دیگری پدر و مادر همسرتان
پیشنهاد هم می کنم اگر اینقدر بدوبدو کلافه تان کرده، یکی اش را بگذارید وشب عید بروید...
خب سه جا خیلی استرس زاست. درک می کنم، آن هم در مدت دو ساعت.
پاسخ:
سلام. بله!
تازه سه جا با تخفیفاته! اصلش چهارجاست.
والدین من، والدین مستر، پدربزرگ من، پدربزرگ مستر! در اصل چهار جاست! ولی چون یکیشون طفلکی هیچوقت سرمون غر نزده که چرا نیومدید، اوشون رو تو شمارش اجباری ها حذف کردم. دیروز ما دقیقا سه تا خونه عید دیدنی رفتیم و یک خونه هم عیادت بیمار، در شرایطی که خونه ی مامانم رو شب عید رفته بودیم و از برنامه دیروز حذف شده بودا!!
شب عید رفتن، خوبه اما واقعا چیزی رو درست نمیکنه چون خستگیش هست، چون مستر شب عید مثل بقیه ی ایام سر کاره، من پریشب هم که خونه ی مامانم بودم از صبحش رفتم، و مستر ساعت نه اومد و تا ده و نیم اونجا بودیم و یازده رسیدیم خونه.. ما به پای عید دیدنی حساب کردیم و دیگه فرداش نرفتیم.
و این دید و بازدید عید باید انجام بشه حتی اگر من دو روز قبل پدربزرگم رو دیده باشم روز عید باز باید برم خونه شون! چون ملاقات عید فرق میکنه!!!
حرف خوبی نیست اما دیروز فکر میکردم اگر هر دو پدربزرگ من، و هردو پدربزرگ مستر در قید حیات بودند الان در روزهای عید 6 تا عیددیدنی لازم الاجرا می داشتیم!!! :|
حالا ایناش که هیچی، عید نوروز!! من هیچوقت روز اول سال رو با لذت طی نکردم، همه ش بدوبدو، از بدو تحویل سال باید حواست باشه که به شش نفر زنگ بزنی همون لحظه عید رو تبریک بگی، خط ها شلوغ باشه و نگیره ( که معمولا همینطوره) همه ش استرس دارم که مبادا دلخور شن..بعدش باید کلی توضیح بدم که اگر دیر زنگ زدیم به خاطر اشغال خطوط بوده.. بعدم که باید بدوی خونه ی این و اون، یه حالت سک سکی!! اگر اول بریم خونه ی والدین مستر، ده مین ننشسته باید بریم خونه مامان من، که مبادا فکر کنن که ما والدین مستر رو بهشون ترجیح دادیم، و مبادا خودشون برن خونه ی مادربزرگم و ما بهشون نرسیم! که اگر تا وقتی خونه هستند بهشون نرسیم دیگه ناراحتیشون به اوج میرسه و برعکس والدین مستر هم همینطور.مگر زمانهایی که تحویل سال نیمه شب باشه که یه کم بشه نفسسس کشید...اما به محض صبح شدن...
و همه شون هم میگن برنامه ریزی خودتون مشکل داره در حالی که واقعا حاضر نیستن از توقعاتشون کم کنن و درک کنن که سخته بدو بدو دیدن همدیگه.. چون خودشون عیدها فقط یک جا رو دارند که برند، مامان و بابام فقط خونه ی همون یک مادربزرگم میرن و مادر و پدر مستر هم همینطور!
وای چقدر دلم برای خودم سوخت :((
من اصلا بچه هام رو برای ملاقات خودم زور و اجبار نمیکنم، که همه ش از دلخور شدنم بترسن و فقط به این خاطر که عیده بیان منو ببینن! :(
وای ممنونم از همدردیتون چه دل پری داشتم من! ببخشید سرتون رو به درد آوردم..
۰۹ دی ۹۴ ، ۰۸:۱۱ مامان محمدمهدی
حالا این اجبار و دید و بازدیدو کی تحمیل کرده به شما؟
چون خیلی جاها مرسوم نیست جز عید نوروز و عید غدیر بنظرم البته
پاسخ:
فرهنگ خانوادگیمون متاسفانه! :(
نمیدونم چرا ما این مدلی هستیم.. والا برای جمعه ها هم این برنامه تقریبا هست که ما بهش پایبند نبودیم زیاد.
اما جمع شدن بچه ها در خانه ی والدین، در روز جمعه هم جزو مرسوماته!
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۹ مامان محمدمهدی
جوابت به کوثر خیلی باحال بود
کلی خندیدم
خداییش ما عید نوروز هم اینطوری عید دیدنی نمیریم
تازه بعد دو سه روز شروع میکنیم یکی یکی سر زدن به بزرگترا تازه گاهی پیش میاد که اونا زودتر میان و دیگه ماهم حالا حالاها نمیریم
پاسخ:
:))
خوشحالم که موجبات خنده و شادی شما رو فراهم کردم :))
عه! واقعا؟ خب شما دیگه اونور بومین!
ببین من یه حدیش رو مطلوب می بینم. مثلا قبول دارم که خوبه آدم روز اول سال به والدینش سر بزنه و تبریک بگه و یا حتی اعیاد..و خدایی خوب نیست که نریم سراغشون! ولی یه حدی باید نگه داشته بشه. مثلا منی که پریروز مامانم رو دیدم، خب عیدی مثل هفده ربیع با یه تماس هم تبریک بگم باید قبول باشه دیگه! نباید طوری باشه که اگر تحویل سال ساعت هشته و من تا ساعت نه به خونه مامانم نرسم دیگه بشه واویلا!! خب این واقعا جز آزار چی در پی داره؟ هم آزار منی که باید بدوم،هم آزار اونی که بهش نرسیدم!!
اونم با بچه ی کوچیک! باورت میشه یه بار خیلی قبلنا با خاله م صحبت همینا بود که داشت میگفت شما احترام بزرگتر سرتون نمیشه( با این همه تلاشی که من میکنم!!)، میگفتم خب بچه ی من که خوابه، من چطوری باید بیام خونه ی فلانی، باید صبر کنم بیدار بشه. میگفت نه اصلا!! بچه رو باید در حالت خواب بغل کنی بیای!!
حتی دور همی های غیرواجب هم همینه ها، یعنی همه قرار بذارن یهویی صبحونه برن بیرون بخورن؛ اگر نریم و نخوایم بریم و خسته باشیم و اصلا دلمون میخواد بخوابیم یا هرچییییییییییی، میشیم آدمهای بی تعهد و بی خیال و تنبل فامیل!!
البته یک مشکل بزرگ خود من و مستر هستیم که خیلی برامون مهمه که کسی ذره ای دلخور نشه! در حالی که واقعا این مدل دلخوری غیر منطقی اونقدرها هم مهم نیست و اگر ما طبیعی برخورد کنیم یه روز برای اونها هم طبیعی خواهد شد. حالا من خوبم، باز مستر از من بدتره! :((
ای بابا... این رسم و رسومات هم که آدمو میکشه... من فک میکنم آدم باید بزنه دنده بی خیالی... البته من هنوز به جرگه متاهلین نپیوستم :دی باید دید چی میشه!!!! :)
پاسخ:
والا آدمو می کشه :((
ان شالله به سلامتی و دل خوش متاهل بشی :*
ایشالا با دعای شما :))
پاسخ:
ان شالله :)
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۹ مامان محمدمهدی
نمیدونم ما ازون ور بوم افتادیم یا نه ولی موضوع اینه که اصلا ازمون توقعی ندارن که حالا ما بخواهیم کوتاهی کنیم.مخصوصا بعد تولد محمدمهدی که کل و جمیع توقعات در حدی هم که بود منتفی شد و بعد فاطمه هم که دیگه هیچی یعنی تا اونجا که اگه مادرشوی حتی بخواد بعد سالی ماهی یبار بیاد خونه مون غذاشو تو خونه میپزه و میاره ما هم میخوریم:)
البته خواییش من تا این حدشو نهواستم و نگفتما خودشون این مدلین
پاسخ:
عالیه! این که کسی از کسی توقعی نداشته باشه عالیه.
و این اسمش اونور بوم نیست ها! بعدم نگفتم افتادین! گفتم اون ور بوم هستین! :))
منظورم اون قسمتی بود که گفتی بعد از دو سه روز از نوروز تازه میرین دیدن بزرگترها.اونو گفتم! :)
وگرنه واقعا درک شدن ایده آل ترین اتفاق در یک زندگی مشترکه.. حالا توسط هرکسی که اتفاق بیفته. :)
چه کاریه؟؟بر بخوره..خب بره خودشو درست کنه ادم باید درک کنه همه مشکل دارن...چندسال دیگه بچه هاتون مدرسه ای بشن برن کلاس دیگه نمیرسید برید..میخوان قطع رابطه کنن؟؟خب پس همین الان بکنن بهتر:)عجبا
پاسخ:
:|
حالا شما خون خودتو کثیف نکن!
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۷ مامان محمدمهدی
حالا توام بشین هی ایرادای منو بگیر.
اون از پختن و درست کردن این از افتادن و بودن دهههه:*))
آهان: این تاخیر دو سه روزه علت داره خواهر، علت:)))
پاسخ:
:))
نه بابا اختیار دارین ما مخلص شمام هستیم :*
خب بپرسم علتش چیه یا نپرسم؟!
الان موندم به خدا! سر دو راهی پرسیدن یا نپرسیدن! مسئله این است!
:دی
+بعدا نوشت: ببین این روزها یه ابعادی از زندگیت رو داری رو میکنی که من همیشه جزو رویاهام بوده!! :))
نمیشه من رو به فرزندخوندگی قبول کنی؟؟! :))
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۹ مامان محمدمهدی
اگه قول بدی واسمون حلوا و کیک لوسی پز درست کنی قبول میکنم:))))
حالا چطور مگه؟ کدوم قسمتش رویات بوده؟
حالا جالبه چند وقت پیش من از وبلاگ شخص خودت وارد یه دنیای جدید با آدمای جدید شدم و اینگار زندگیم داره متحول میشه یعنی کاملا دارم این تحول رو حس میکنم بمرور تا اونجا که اونشب یعنی دو سه شب پیش با خودم گفتم کاش شماره شو داشتم و با تلگرام باهاش حرف میزدم و ازش میپرسیدم آیا این دنیای جدیدی که باهاش آشنا شدم واقعیه یا نه؟ کلا نظرتو بدونم شاید ازین غم رها بشم شاید....
آخه این آدمای جدید یجورایی فکر میکنم دوستای خودتن
پاسخ:
حتماااااااااااااا! :)
همینایی که گفتی دیگه! که مادرشوهر با غذا بیاد، خونه تکونی اونجوری باشه، کسی گیر نده، ملت عوض غر زدن بیان کمک، همه دور هم باشیم نبود مسترمون رو حس نکنیم و اینا! همه ی ایناها برای من رویاست..
این توضیحت خیلی مبهم بود! خیلی!
رفتم تو یه دنیای مرموز!! آدمای جدید کیان؟! از وب من کجا رفتی؟ از کدوم در رفتی؟ من هفت در رو بستم! یعنی یه در رو نبستم؟! :دی
برات کامنت گذاشتم :)