ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1846.

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ق.ظ

امسال بیشتر زندگی خواهم کرد..



+اینجا مینویسم تا یادم بمونه که یه پست سرگذشت 94 بنویسم و پست سرنوشت 95.

خببببب! جونم برات بگه که...

والا ما نوروز 94 رو واقعا زندگی کردیم.. یک زندگی شیرین :) بی دغدغه، و راحت و با صفا،

بعد مستر دوباره عمو شد و من برای اولین بار زن عمو شدم :) اون روزها متوجه شدیم سنجدمون دختره و دو روز بعد با پسر بودنش مواجه شدیم و رویاهای دختر داشتنمون فرو ریخت و من فهمیدم حسم از اول درست میگفته و من بازهم مادر یک پسر شده م..

بعد از اون تو اردیبهشت ماه همزمان با سی ماهگی پسرک یه روز رویایی رو برای خودش و خودمون رقم زدیم.. بعد تصمیم گرفتیم آخرین سفر سه نفره مون روهم تجربه کنیم. سفری به چابکسر.. مسیر خیلی دور بود و پسرک دو سال و نیمه ی ما خیلی اذیت شد و من هم.. اما تله کابین رامسر، جوجه ی کنار دریا، جنگل و صبحانه ی بالای کوه و دریای اختصاصی همه ش لذت خاصی داشت. تو همین سفر بود که با غول خوشمزه آشنا شدیم :)

یک روز هم از جایی که اتراق کرده بودیم هدر دادیم و برگشتیم. تو راه برگشت هم رفتیم پیش پدر شو، و مامی شو به نظرم!

و بلاگفا داغون شد و من دل نوشته ای که برای گل پسرم نوشته بودم رو بالکل از دست دادم، حتی روزگار نویسی سال نود و سه رو هم از دست دادم و هیچ چیز به اندازه ی از بین رفتن اون دل نوشته، تو اون سونامی جگرم رو نسوزوند که دیگه برنمیگرده حس و حالی که من باهاش برای گل پسر نوشته بودم از لحظه لحظه های بودنش..

خرداد ماه متوجه پارگی فتق شدم و کلا دیگه دیدگاهم نسبت به خودم تغییر کرد.. روزهای بارداری سختی رو گذروندم، تنهایی های زیادی رو ناشی از غیبت های متوالی مستر و بی خیالی های مداوم اقوام کشیدم، بارها دلم برای پسرکم و وضعیتی که براش رقم زده بودم سوخت و آتش گرفت، اما خب، چه می شد کرد، تصمیمی بود که گرفته بودیم و به خاطر خود پسرک این تصمیم رو گرفتیم و نه هیچ چیز دیگه ای..

سال نود و چهار سال مستر بود. سالی که مستر رو بیش از همیشه دوست داشتم و مستر بیش از همیشه به من لطف داشت و هوامو داشت و من فهمیدم هرقدر هم که با همه باشم و همه رو داشته باشم باز هم هیچکسِ هیچکسِ هیچکس تو این دنیا و این زندگی برای من مستر نمیشه.. مستر عزیزترین و پررنگ ترین آدمِ زندگی منه..

نزدیک های شهریور بود که خبر عقد پسرخاله م رو شنیدیم و با یک غربت عظمی مواجه شدیم که اصلا برام قابل تصور و قابل درک نیست و نبود.. بعد گل پسر ما به طرز عجیبی ما رو منتظر خودش گذاشت و بعد خیلی خیلی سخت به دنیای ما اومد و من معجزه و لطف خدا رو به وضوح در سلامت گل پسرم دیدم.. خدا واقعا به معنای کلمه به من و گل پسرم لطف کرد. من گل پسر رو به صاحب نامش سپرده بودم و میدونستم هیچ اتفاقی جز خیر، برامون نخواهد افتاد.. امیدوارم خدا از من پذیرفته باشه و عنایتش رو در حقم تموم کنه.. روز عرفه من پسر کوچک دیگری رو شیر میدادم، روز عرفه من از خدا با تمام وجودم تشکر کردم، روز عرفه روزی تکرار نشدنی است..

و بعد، گل پسر ما کم کم همه ی زندگی ما شد، دردی که می کشید اما گریه ای که نمی کرد.. صبوری ای که می کرد.. و میکنه.. پسرکی که خیلی خیلی تو سال نود و چهار باهاش بد طی کردم، خیلی بهش سخت گرفتم، خیلی تصور کردم که بزرگ شده اما نشده بود، چقدر کم آوردم، چقدر خسته شدم، چقدر زار زدم،چقدر تنهایی و غربت کشیدم.. از تولد گل پسر تا چهار ماه مستر مدام در ماموریت هفتگی بود و من و گل پسر و پسرک تنها بودیم، روابطمون با پدرشوهرم بهتر نشد که بد و بدتر هم شد، چقدر نگران نبودن ها و رفتن های پسرکم بودم.. واااای خدای من! سال نود و چهار سال به غایت سختی برام بود.. الان که مرور میکنم می بینم پر از سختی بود و رنج... و گل پسر تنها شیرینی بارررررز این سال بود..

خدایا ازت ممنونم به خاطرسالی که با همه ی سختیهاش به سلامت گذشت به خاطر سلامتی ای که بهمون عنایت کردی، به خاطر همه ی بزرگیهات و همه ی بودن هات و همه ی نعمتهات و داده هات و نداده هات، خدایا ازت ممنونم به خاطر گل پسر...ممنونم ازت به خاطر مستر، و ممنونم به خاطر پسرک..
خدایا کمکم کن که برای این سه عزیزِ زندگیم همونی باشم که باید.. یه جوری باشم که لایقشون باشم.. کمک کن.. لطفا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۲
لوسی می

نظرات  (۱)

۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۹ مامان محمدمهدی
الهی خدا کمکت کنه
مشکل گل پسر چی بوده؟یادم رفته یا قبلا نگفته بودی؟
چطور میتر دوباره عمو شده ولی شما برای اولین بار زنمو شدی؟ 
پاسخ:
ممنونم عزیزم. فکر نمیکردم کسی برگرده و این پست رو باز ببینه.
اینها رو نیمه شبی از شبها که یهو به سرم زد به سال نود و چهار فکر کنم نوشتم
و بدون برنامه ریزی بود از یه طرف همینطور نوشتم!! حالا چون ساعت دوی صبح بوده باید دقیق بشم ببینم چه چیزی رو جا انداختم یا ننداختم! هههه هه!
سوال اولت که نمیدونم گفتم یا نه که گل پسر من خیلی سخت و با بند ناف دورگردن به دنیا اومد و دو روز تو اکسیژن تراپی بود و خیلی احتمالات برای سلامت نبودنش وجود داشت.. و خدا خیلی لطف کرد که اتفاق بدی برامون نیفتاد..
خب این اولین برادرزاده ی مستر بود که موقع حضور من در خاندانشون به دنیا اومد، بقیه همه قبل از عروسی ما به دنیا اومده بودند!
در نتیجه مستر چندباره عمو شد و من برای اولین بار زنعمو  شدم دیگه! برای قبلی ها از اول زن عمو بودم شدنی نبود! ههه هه! نکته انحرافی داشت! :دی