ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3238.

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ

امروز به هوای دو ساعت کمک کردن به پدر و مادر مستر

رفتیم خونه شون

و از ساعت نه صبح تا یک ساعت پیش

خونه مادرشوهر بودیم

مشغول خدمت رسانی!!



+و من به غایت کلافه شده بودم،

چون تمام برنامه ریزیم برای دو ساعت بود،

و از همه چیزم و همه کارم موندم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۲
لوسی می

نظرات  (۵)

۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۵ مامان محمدمهدی
:(
پاسخ:
هعی!
سعی کن در این موارد نیت خدایی بدی به کارات. اون وقت تحملش انقدر سخت نمیشه برات
پاسخ:
دلیل سخت شدنِ تحمل بی برنامگی بود.
بعد اینکه نمیشه راحت پای خدا رو وسط کشید.
من تهش اینه که میگم به خاطر خدا غر نمیزنم و به روشون نمیارم.
اما نمیتونم کل برنامه های کنسل شده مو به پای خدا بنویسم. چون واقعا ته دلم اونطوری نمیشه.
وقتی ته دلم خدایی میشه که بتونم بگم نه نمیام، اما به خاطر خدا برم!
نه اینکه از اول مجبور باشم برم، بعد بگم خدایا به خاطر تو! :(
یعنی نمی تونی بگی خدایا به خاطر تو دارم تحمل می کنم. بالاخره اونم مادره و احترام بهش واجبه. کمک به مادر هم عاقبت دنیا رو داره هم آخرت
بعدشم میدونستی حق مادر به گردن مرد بیشتر از زنشه؟
پاسخ:
وقتی مجبور باشم یه کاری رو بکنم نه!
وقتی مجبورم، چطور میتونم بگم به خاطر خدا؟
وقتی برای خدا کاری میکنم که مجبور نباشم انجامش بدم. فکر میکنم همه ی عبادات ما هم وقتی اختیاری هستند، ارزشمندند.
اصلا اختیارِ انسانه که به کارهاش ارزش و هویت میده نه اجبار.
بعد اینکه من که نگفتم مستر نره کمک نکنه، منظورم عدم ملاحظه ی اونطرفی ها بود.
ما الان پنج هفته ست که اسباب کشی کردیم، یه هفته پنجشنبه و جمعه مستر ماموریت بوده، یه هفته پیش من بوده و سه هفته ی دیگه در خدمت پدر و مادرش!
و هنوز خونه ی من حالت نرمالِ خونه زندگی رو نداره! چون اصلا نیستیم که بخوایم به خونه برسیم.
خب این واقعا ملاحظه ی سختی نیست که من از مادرش انتظار داشته باشم. از اینها گذشته فکر میکنی کار مادرش چی بود که خیلی مهم بود؟
اینکه چند شب پیشش تصمیم گرفته بود پایه های کابینت هاشو برداره و کابینت ها رو زمین قرار بگیره!! دلخوشی تا چه حد؟؟!
بعد من پنج هفته ست معطلِ بودنِ مستر در خونه ام که طبقه های کمدهام زده بشه که وسایلم از زمین جمع بشه و اضافات بره تو انباری رو اعصابم نباشه!
اینو میدونستم اما حق رو چی معنی میکنی؟ اینکه حق مادر بیشتره یعنی جایز است زن رو فدای مادر کنیم؟!
مرد اگر قرار باشه همه ش در خدمت مادرش باشه و زندگیشو فدا کنه، اصلا چرا زن بگیره و مسئولیت کسی رو قبول کنه؟!
نه اصلا چنین چیزی رو قبول ندارم.
حالا بحث سر این ها نبودا! من فقط قدری ملاحظه انتظار دارم! و واقعا از مستر شاکی نیستم آنچنان، چون مستر هم مجبوره.
ولی خب اینها هم عقده های دلم بود دیگه!
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۵ تنها دلشکسته

سلام

آبجی توضیحاتت به کامنت ملکه بانو را خواندم و کاملا به تو حق میدهم..یکبار تو تلویزیون همین وطن شنیدم یه روحانی گفت که هیچ کس جای زن را برای مرد نمیگیره و اولویت اول همیشه 100 درصد با زنش است...حتی بوسه ای که مرد به مادرش جلوی زنش بدهد و زنش ناراحت شود نباید اینکار را بکند...این مثال را زد و گفت در این حد، زن بر مرد حق دارد و باید قلبش را نشکند...

اونوقت مردهای ما کم مانده ماها را قربانی خانواده هاشون کنن والا!!

راستی کندن پایه کابینت چه حسنی دارد اونوقت؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آخه معمولا پایه خیلی بهتره برا تمیزکاری زیرش و حتی شستن آشپزخانه...

خیلییییییییییی عصبی شدم وااااااااااااااااااااالا :(

پاسخ:
سلام. خب البته منظور ملکه بانو هم مقدسه. میخواد بهم بگه که برای خدا کار انجام بده که اینقدر حرص نخوری
اما من واقعا با توجیه کردن خودم گاهی مشکل پیدا میکنم و هرکار میکنم نمیتونم رضای خدا رو توش قاطی کنم.
تهش این میشه که میگم به خاطر رضای خدا نه به روی مامانش میارم نه به روی مستر.
اما انجام اون کاری که مجبورم دیگه رضای خدا نداره آنچنان! :(   و البته که ایراد از منه.
آره خب.. البته حرف ملکه بانو هم درسته. میگن برای مرد، حق مادر بیش از همسره. اما خب به نظرم این به معنای فداکردن همه چیز برای مادر نیست.
کما اینکه اگر برای زن حق همسر بیش از حق مادره، به معنای فداکردن مادر برای همسر نیست.
آره منم نمیدونم اشکالش چی بود چون پایه ها هم خیلی کوتاه بود شاید پنج سانت هم ارتفاع نداشت واقعا اما مادرشوهرم میگفت کابینت ها خیلی بالاست و من اذیت میشم.
خب من حق میدم که اگر اذیته، این کار رو برای راحتیش انجام بده، اما نه وقتی که چهار روز دیگه داره میره یه سفر دو ماهه و میتونه این کار رو بعد از بازگشت انجام بده. عجله ای نبود واقعا.
اونم وقتی خودشون می بینند که سه هفته ست مستر درگیر کارهای اونهاست. این نوعی بی ملاحظگیه دیگه.
حالا خودتو عصبانی نکن اینقدرها هم مهم نیست :)
عزیز دلم!
باور کن من نمی خوام حق رو به اونا بدم. فقط می خوام تو کمتر حرص بخوری.
به نظرم حتی در موقع اجبارم میشه صبرمونو به پای خدا بنویسیم. 
فکر کنم اینجا بیشتر پای مسترت وسط میاد و مدیریتش.
حالا نمیشه شماها نرین اونجا که کمتر حرص بخوری؟
پاسخ:
میدونم عزیزم. فهمیدم منظورت رو و نکته ی کامنتت رو هم گرفتم. :)
یهو درد دلم اومد نوشتم دیگه :دی
ولی واقعا اونقدر شاکی نشدم.
منم معمولا غر نزدن و تحمل کردنم رو به پای خدا می نویسم.
ان شالله که قبول کنه و توان حرص نخوردن هم بده بهم!

+از اولم من نمیخواستم برم، قرار شد مستر تماس بگیره، ببینه اگر کارشون طولانیه من نرم، اگرم دو ساعته ست که ما هم بریم
یه سری زده باشیم!
قرار بود دوساعته باشه شد دوازده ساعت!
:|