ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3266.

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ب.ظ

امروز پسرک وسط دعای عرفه:


- مامان چقدر صداش خوبه!

خوب میخونه...



- چند دقیقه بعد مداح میخونه :"عُلُوّاً" کبیراً

پسرک یهو با حالت تعجبِ تمام:

گفت قلمبه؟؟! مامان شنیدی؟؟ گفت قلمبه!!!



چند دقیقه بعد:

- مامان شما و بابا که گریه می کنین صداتون در نمیاد آروم گریه می کنین

اما من و گل پسر که گریه میکنیم بلند بلند گریه میکنیم میگیم أأأأأأأأأأأأأأأأأأأ... (صدای گریه)



چند دقیقه بعد:

- مامان نباید جلوی من اشکت بیاد،

باید خجالت بکشی خب!

من خجالت می کشم شما اشکت در میاد!



چند دقیقه بعد:

- اصلا من دوست دارم به امام حسین_علیه السلام بگم امام حاجی بابا*!



:))


+ینی کلا پسرک نذاشت من یه دعای درست حسابی گوش کنم بس که منو خندوند امروز! :))

+اسم پدربزرگ پسرک حسینه. :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۱
لوسی می

نظرات  (۸)

وییییی خدا دل من آب شد واسش که :)))
میدی بچلونمش؟ :/
پاسخ:
:))

وااای عزززیزم


امام حاجی بابا :)))
پاسخ:
:))
یکی این عبارتش منو خیلی خندوند یکی اون قلمبه گفتنش :))
هی فکر کردم خدایا چی شنیده که میگه گفت قلمبه! :))
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ مهراد فروتن
امام حاجی بابا :)
پاسخ:
:))
سلام
عیدت مبارک دوستم
دیروز تلویزیون داشت درباره منا حرف میزد
ناخوداگاه شما اومدی تو تصورم با لباس سفید مخصوص حجاج

پاسخ:
سلام.ممنونم عید شما هم مبارک. واااای چقدر جالب ان شالله که خیره :)
پسر بچه ها شیرین ترین موجودات جهانن :))
پاسخ:
آره واقعا همینطوره. ^_^
قبول باشه 

اتفاقا دیروز کنار منم یه خانم جوون با دوتابچه بودگفتم طفلی چی میفهمه از دعا؟؟ بعد دو سه تا بچه ی دیگه هم از دور و بر جمع شدن 

پاسخ:
:))
می فهمیم خواهر! ما هم یه چیزایی می فهمیم از دعا! :))
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۷ مامان محمدمهدی
عزیزم:)
منم تنبلی کردم نرفتم دانشگاه. گفتم از خونه برنامه میثم تو مصلی رو گوش میکنم
تمام مدت دعا م م یه هواپیما گرفته بود دستش و دقیقا مقابل تی وی یکسره دور میچرخید و صدای هواپیما و پلیس و ... درمیاورد و اونقدر غرق بازی شده بود که هیچجوره نمیشد آرومش کرد.فاطمه هم گیر داده بود به ظرف تخمه و میخواست که بشکنم واسش:| 
پاسخ:
برنامه ی میثم؟؟! خخخخ! :)))
تخمه؟ :)))
عجب دعایی میخونیم ما مادرها! :)

۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۴۱ مامان محمدمهدی
خب حالا خانوم معلم
منظورم برنامه مصلی که مطیعی مداح و دعاخون ندبه شون بود:))
پاسخ:
:))))
خانم معلمی که نبود! :))
یه جوری گفتی فکر کردم که فامیل هستین با هم.
:))