ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3350.

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۱ ب.ظ

احساس میکنم همه دارن از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکنن،

میدونم این قضاوت در حد و اندازه ی من نیست و تنها خداست که آگاهه.

اما حرصم گرفته.

ذهنم درگیر خیلی چیزها میشه

که اصلا این چه توقع بیجاییه که یک نفر هرچند مادر باشه، داره؟

بعد فکر میکنم حالا هرچقدر هم توقع بیجا باشه، آیا میشه به یک مادر گفت نمیایم؟!

بعد فکر میکنم که شاید اگر ما بریم، دعای خیر یک مادر پشتمون باشه..

بعد فکر میکنم اصلا نخواستم دعای خیر کسانی پشتم باشه که خیرخواهیشون محل سواله!

بعد تر فکر میکنم که مستر از من خواهشی کرده، و آیا انصافه که بهش بگم نه یا اصلا به چالش بکشمش؟

و بعدتر تر احساس میکنم که نه گفتن به یک مادر،

به هر توجیه و دلیل و بهانه ای، بدتر از هر اتفاقیه..

تصمیممو میگیرم و از خدا میخوام نذاره با منت و حتی کوچکترین اشاره ای این کار خیر رو از بین ببرم..




+اصولا من تا یک کار رو خالص برای خدا انجام بدم، یه پروسه ی روانی طول می کشه.

یعنی میشینم با خودم هزارتا اما و اگر و ان قلت توش میارم، که تصمیمم خالص دربیاد،

و اگر احساس کنم که خالص نمیشه اصلا انجامش نمیدم. یا لااقل تکلیفم با خودم روشن میشه.

اصلا دوست ندارم ذره ای شک از برای خدا بودنِ کارم، برای خودم لااقل باقی بمونه.

البته این رفتار یه جاهایی خیلی خوبه و یه جاهایی خیلی رو اعصابه!

+من حرصم میگیره که تو خانواده ی مستر نعمت ها و خیرخواهی ها از آنِ دختر خانواده ست و کارها و تکالیف بر دوش پسر خانواده!

کلا اینها داماد رو به هیچ وجه من الوجوه تو گزینه های خیر رسانی به خانواده داخل نمی کنند.

یعنی اصلا هیچ توقعی از داماد و دختر وجود نداره. هرچی هست وظیفه ی عروس و پسره!

+مادر و پدر مستر به خونه ی ییلاقی که قبلا ازش گفته بودم رفته بودن، اونجا با شهر ما سه چهار ساعت فاصله ی زمانی داره.

و مادرش از بچه هاش خواست که یکی بیاد منو برگردونه خونه. پدرتون اینجا می مونه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۵
لوسی می

نظرات  (۶)

۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۳ ملکه بانو
عزیزم!
ان شاء الله که بتونی خلوصتو کامل نگه داری
پاسخ:
هعی خواهرجااان!
ممنونم دعا لازمم کلا.
عین مامان بزرگ منه مادرشوهرت!!!!!! همیشه همه بار زندگیش رو دوش پسراشه... دختر نداره که ببینم با دخترش چجوریه!
پاسخ:
هههه ههه! واقعا؟ :)
تیکه ی حرص درآرش همین تیکه ی دختر داشتن و نعمت ها برای دختر بودنه دیگه!
خب به جاش مامان بزرگ من بین پسرا، عروسا و نوه هاش فرق میذاره...
به عده مسئول جور کشی عملی هستن
به عده مسئول جور کشی مالی
یه عده هم مسئول دریافت الطاف مادرانه!!! :/
ما گروه یک و دو هستیم!!!!!! ://
پاسخ:
ای بابا!
مثل اینکه همه هم دردن!
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۵ تنها دلشکسته

سلام

ای بابا...

دست نذار رو دلم هعییییییییییییییییییی

همسر ما هم اینجوریه! یعنی سالهای اول ازدواج من واقعا دق میکردم...مادرشوهرم چندتا پسر داره ولی از روز عروسی ما، همش به شوهر من زنگ میزد برا کارهاش...حتی کوچکترین و ناچیز ترین کارها...دیگه چه میشه کرد؟! غیر از حرص خوردن و عصبی شدن...

پاسخ:
سلام.
ای بابا! البته من فکر نمیکنم که همه کارها رو دوش شوهر منه! چون یکی از برادرهای مستر هم خیلی پایه ی خدمت رسانیه.
اما خب.. من حرص میخورم هنوز! :(
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۱ روشــنا ...
بابای منم به جمع این اقایون اضافه کنید :/
تو خونه مادربزرگ ما هم همین وضع برقراره! اصلا اگه از من بپرسی میگم کلِ مردهای این استان همینجورین!! یعنی تا حالا یه دونه استثنا هم من ندیدم!
تازه هنوز این قسمت خوبه داستان! این داستان مزخرف بخش های دیگه ای هم داره :|

من یه چیزی خیلی برام سواله! نمیدونم واقعا باید در برابر کارهایی که برای مادراشون انجام میدن عصبانی بشیم یا نه اصلا حقش رو نداریم چون اون زن مادرشونه!
پاسخ:
عجب!
شما ساکن کدوم استان هستین یعنی؟
منم نمیدونم. والا از وقتی میدونم خودمم مادرشوهر میشم از عصبانی شدن هام هم می ترسم. حتی وقتی فقط تو دلمه!
۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۴ مامان محمدمهدی
خب از داماد فامیل و دلسوز درنمیاد دیگه
روری که نیست:)
حالا گذشته از شوخی، فکر میکردم تو ترکها این طرز نگاه هست فقط نگو تو شهرها و ...دیگه هم ازین خبرا هست.
کلا نگاه حرص دربیاریه
و فقط با رنگ خدایی بخشیدن به کارهای مرتبط در همین زمینه کمی ازین حرص کم میشه:))
پاسخ:
خخخخ!
آره دیگه نگاه باید عوض بشه سعی کن عظمت و زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه که به آن می نگری!