ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3487.

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ب.ظ

نمیدونم کِی میشه که حسرت لحظه های مادرانه با بچه ها رو نخورم!

موقع پسرک که کلا بچه بودم!

الان که پر از آرزو برای هردوشون هستم،

وقتی براش وجود نداره!

چرا آخه؟؟!




+خدایا نشه که بگذره و من هی حسرت بخورم؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۲
لوسی می

نظرات  (۴)

۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۹ مامان محمدمهدی
من به این نتیجه رسیدم که خود این حسرت خوردنه ویرانگره و مدام باعث حسرتهای بیشتر میشه.باید فکر کنی که لحظات مادرانه خوبی درای .داری خوب مادری میکنی با بچه ها خیلی خوبی و خیلی خوش میگذره و ...من هر وقت ازین حسرته دورتر میشم شاد تر و بهتر روزگار میگذرونم وحس خوبتری دارم ولی وقتی تو عذاب وجدان وحسرت میفتم بدتر میشم یکسره که بهتر نمیشه اوضاع
پاسخ:
درست میگی.
واقعا همینطوریه. منم تجربه شو داشتم.
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۸ ملکه بانو
خوب چرا از همین امکاناتی که الان داری استفاده نمی کنی برای مادرانگی تا بعدا حسرت نخوری؟
پاسخ:
هرچی استفاده میکنم احساس میکنم کمه!
یه بار که از همین جملات سرزنش گر استفاده کنم فکر میکنم کل روز و مهربانی تمام روزم از بین رفت!
این حسرته همیشه هست.
مثل زیارت رفتن می مونه! کی رو دیدی که وقتی از زیارت برگرده احساس کنه به حد کفایت استفاده کرده؟
همه ش میگه کاش اون یکی کار رو هم میکردم یا حتی اگر همه ش هم داخل حرم و مشغول عبادت باشه بازم میگه ولی میشد بهتر استفاده کرد!
من گاهی فکر میکنم آتش دوزخ همین حسرته ست. همیشه حسرت میخوری! یوم الحسرت که میگن تو همین دنیا برای همه مون گاه گاهی عینی میشه..
حتی اگر بهشتی باشی به جایگاه بالاتر از خودت حسرت یا همون غبطه میخوری.. همیشه چیزی هست که از رسیدن بهش باز موندی و فقط لطف خداست که میتونه حسرتت رو از بین ببره.
خدا به همه مون رحم کنه.
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۶ گلِ بهاری
من از این پستها می ترسم...

یعنی چی حسرت؟
باید چیکار کنم من؟!

جدی تجربه می خوام...
پاسخ:
یعنی عمرم و عمر بچه ها داره میگذره و من به حد نهایی همه ی آنچه که دارم رو به پاشون نمیریزم!
و از همه ی آنچه که هست بهره نمی برم.
گاهی حسم این میشه.
و خب نمیدونم باید چه کار کرد وگرنه خودم انجامشون میدادم.
البته کامنت مامان محمدمهدی هم خیلی درسته منم تجربه شو دارم. اونو هم بخون.
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۵ ملکه بانو
من همیشه فکر می کنم که همه تلاشم رو کردم و همین آرومم می کنه. بقیشم می سپرم به خدا
خدا از هر کس به اندازه توانش توقع داره.
پاسخ:
خب این خیلی عالیه.
واقعا میگم.
راستش من هیچوقت احساس نکردم این نهایت تلاشم بوده!
کاش منم به اونجا برسم.