ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3547.

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ب.ظ

غیبت ایمان را میسوزاند و نابود میکند!

خداوند تبارک و تعالی غیور است

و هتک مستور مؤمنین هتک ناموس الهى است.



+حدیث نوزدهم از چهل حدیث امام.

+ای خداوندا! خداونداااا!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۱
لوسی می

نظرات  (۷)

۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۶ مامان محمدمهدی
:(
پاسخ:
:(
شما که وضعت خوبه.
۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۰:۳۵ دچــ ــــار
الغیبت اَشَدُ
پاسخ:
بعله! همون اشدُّ!
۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۰:۴۵ گلِ بهاری
امان از دست این غیبت... :((
پاسخ:
الامان!
و ترک ِ غیبت ، چقدر سخت است ...
پاسخ:
آره واقعا :(
۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۹ نجمه خانم
اینو دیروز بعدازظهر وسط شیفت خوندم برا همکارم 
اون مریض داربود من مریضهام تموم بودن 
ولی آخر شیفت من یه بچه بدحال هشت ساله داشتم اونا تموم بودن
هیچی دیگه نیم ساعت دیرتر رفتم از بخش بیرون 


مواظب بچه هاتون باشید 
به سیر تکاملی بزرگ و کوچیکشون دقت کنید 
به میزان وقتی هم که برا هر کدومشون میذارین 
من نمدونم اون پسر هشت ساله چرا شربت داداش کوچیک یک دو سالشو که از نوزادی می دادنش خورده بود 
شربت ضد تشنج 
خیلی حالش بد بود 
تقریبا نیمه کما 
شستشو معده اش دادم دیگه نمدونم چی شد...
پاسخ:
ای  وای خدای من!
آره دارو جماعت خیلی خطرناکن.
:(
الهی که خوب بشه به زودی.
دیگه ازش خبری نگرفتی؟!
۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۱ نجمه خانم
نه 
اگه اعزام به مشهد نشده باشه همون دیشب (که سر بیمار قبلی مرکز مسمومین مشهد گفته بود لب به لب پره و جا نداره) یحتمل فراوون فرستادنش آی سی یو و امروز به مشهد
این حالت قانونیشه 
مگه اینکه حالش خیییییییییییییییییلی خوب شده باشه که خوب 
بازم چون بچه است و داروی ضد تشنج رو به میزان نامعلومی در وقت نامعلومی (حدوددو تا سه ساعت قبل اینکه برسه اورژانس خورده) بازم باید بره مشهد تا سطح خوتی دارو مشخص بشه 
وای که اولش گفتن شربت فنوباربیتال و من ته دلم بد خالی شد 
بعد دیدم شربته چیز دیگه بوده و فنوبارب قرص بوده که ازش کم نشده 
ولی شربته هم ضدتشنج بود 
الهی بگردم اولین پدری رو دیدم که تو اون شرایط زنش رو مقصر ندونست 
با اینکه رو دستاش خالکوبی بود و به نظر نمی رسید سطح خانوادگیشون بالا باشه 
ولی خیلی برام جمله اش مهم بود که گفت اون بچه ام هم مریضه و مادرش به اون یکی بنده 

خدا هر دوتاشونو شفا بده 
و به مدر و مادرشون اجر عظیم بده  
اسم بزرگه بنیامین بود
کوچیکه نمدونم امیرعلی بود یا چیزدیگه 
پاسخ:
خدا کمکشون کنه الهی.
خدا کمکشون کنه الهی.
۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۲ مامان محمدمهدی
نه اونقدر خوب که با خوندن این یادداشت ترس و غم تو جونم نشینه:(
پاسخ:
چی بگم!