ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3765.

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۱۲ ب.ظ

4 ساله که من هرگز حتی یک لحظه،

وقتی پسرک بیداره،

نتونستم با آسایش  چشم رو هم بذارم.

همیشه باید مراقبش می بودم.

از خیلی از مادرها شنیدم که اسباب بازی میریختن جلوی بچه ها،

یه ساعت، نیم ساعت، یه ربع، نه! اصلا پنج دقیقه فقط،

چشم رو هم میذاشتن و تجدید قوا میکردن،

اما من هرگز نتونستم!

یعنی پسرک هرگز نذاشت!

این شد که همیشه بعد از نماز صبح،

با اینکه غالبا دیگه خوابم نمیاد،

اما گاهی به زووووور میخوابم،

که ظهر کم نیارم! که اگر کم بیارم  دیگه دیگه!

یکی دو ماهی هست که پسرک صبح که بیدار میشه

(گفته بودم که همیشه پسرکه که ما رو بیدار میکنه:دی)

اگر ببینه ما ترجیح میدیم بخوابیم،

از فریزر نون در میاره،

و غالبا تلویزیون روشن میکنه

و من میتونم لااقل به بهانه ی انتظار برای گرم شدن نون،

یه ربعی بیشتر بخوابم.

هرچند که تمام اون مدت حواسم هست که پسرک بیدارهههه!

انقدر این اتفاق، این بزرگ و فهمیده و عاقل شدن پسرک برام لذت بخش بود،

که برای خیلی ها تعریف کردم که دیگه پسرک بزرگ شده،

و من میتونم مطمئن باشم تو دقایق چرتی بودن من،

بلایی سر خودش و حتی گل پسر نمیاره!

(یادم نیست تو وب هم نوشتم یا نه!)

حالا امروز،

تمام رویاهام بر باد رفت،

و فهمیدم نباید هرگز به پسرک و گل پسر اعتماد کرد!

پسرک ساعت هشت و اندی بیدار شد،

و من خوابم میومد.

صدای تلویزیون بلند شد،

گفتم خب! مثل همیشه نشسته پای تلویزیون!

اما زهی تصور باطل، زهی خیال محال!

چشمتون روز بد نبینه!

وقتی از جام بلند شدم،

دیدم با همکاری گل پسر،

نزدیک یک کیلو شیرینی برنجی رو پودر کردن،

و زندگی برام نمونده!

زندگی مهم نیست!

تمام سر و روشون رو پودرشیرینی پاشیده بودن.

تمااااااااااااام موهاشووووون!

دستها، پاها، رو مبل ها، رو فرش، رو سرامیک!

وااااای خدا!

صحنه غیر قابل هضم بود برام!

به ناچار هر دو رو حموم بردم، و شیرینی ها رو جارو کردم.

این شد که ما ساعت دوازده ظهر صبحانه خوردیم!




+من جارو میکردم، پسرک بقیه ی شیرینی ها رو پودر میکرد که خیالش راحت بشه، این دیگه جیغمو درآورد!!

بعد باز من جارو کردن رو ادامه میدادم، و گل پسر خاک گلدون ها رو رو زمین می پاشید!

که یه ماهی بود این کار رو نکرده بود و فکر میکردم دیگه فراموش کرده این کار رو!

آخه چراااا؟؟؟!

+عجب روزی بود! :|

+همینطوری اضافه کنم که الحمدلله پسرک در طول روز بیشتر از یک ساعت، یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا نمیکنه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۲
لوسی می

نظرات  (۱۴)

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

پاسخ:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :)

+نصف ثواب این صلواتم مال تو! :)
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۰ تنها دلشکسته

سلام

من واقعا شوکه شدم...

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.......

خدا صبرت بده خواهرجون :(((((((((((((((((((((((((((((

پاسخ:
سلام.
:))
نگران نباش الان اوضاع خوبه.
مرسی عزیزم :*
خدا مرگت نده 
همش مال من 
نصف جون شدم تا رسیدم به پودر شدن شیرینی ها :/
پاسخ:
:))
فکر کردم خیلی لطف کردم نصفشو دادم بهت!
چرا؟؟! فکر کردی اتفاق خیلی بدی افتاده؟!
ببخش نگران شدی.
باز خوبه در این مرحله متوقف شد و به مراحل پیشرفته تر نرسیده!
خدا حفظشون کنه الهی
پاسخ:
والا!
ممنونم از لطفشون! :))
مرسی عزیزم.
+ این قسمت خیلی جالب بود :)
+ ِ سوم: خدا رو شکر 
پاسخ:
:))

یا خدا!!!! چه کاری بوده آخه؟!! :))
پاسخ:
چه میدونم والا! از بچه ها بپرس :((
انقدر هم شیرینیه خوشمزه بود.. نامردا همه شو له کردن :(
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۰ مامان محمدمهدی
یا خدا:)))
خدا صبرتو دو چندان کنه
پاسخ:
:)
ممنون ازدعای خیرت :)
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۲ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بیخود نیست بهشت زیر پای مادران است.
خدا صبر ایوب بده به مادرها، خواهر منم دیونه شده از دست بچه اش 
پاسخ:
:))
شاید! یعنی واقعا علتش اینه؟
الهی آمین.
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۵ مردی بنام شقایق ...
سلام

ببینید من یه تئوری خوب دارم که اتفاقا خیلی هم مورد استقبال قرار گرفته

اونم استفاده از وسایل کمک آموزشیه
مامان ما اون قدیم یه ووسیله کمک آموزشی سبز رنگ داشت که تو خونه باهاش راه میرفت

ینی اثری که اون تو تربیت ما داشتا
، این همه سال درس و دانشگاه نداش
پاسخ:
جلو بسته؟!
:دی
وااای
یه کارتون جدیدا دیدم اسمشstorks بعد یه پسر بچه هه به کارخونه بچه سازی لک لک ها سفارش یه برادر نینجا میده ! آخرشم یه خواهر نینجا واسش میارن

الان حس کردم پسرک هم دست پیدا کرده قشنگ کار گروهی انجام میدن 
پاسخ:
:)))
شاید :))
آره خواهر خیییییلی ترسیدم یعنی خییییییییلییییی ترسیدم 
چرا من اینقدر ترسویم آخه؟ چرا همیشه نگاهم و فکرم میره سمت بدترین ها؟

چون خیالم راحت شد و نگرانیم برطرف شد صلوات فرستادم
پاسخ:
الهی! واقعا؟!
من عذرمیخوام جدا!
باشه همه ثوابش مال تو :)
صحنه رو که تصور کردم قشنگ درکت کردم
خدا صبرمون رو افزون کنه...
و البته از بچه ها همین هم انتظار میره که بدون فکر به عاقبت کار اون چیزی رو که دوست دارن انجام میدن:)))
پاسخ:
:)))
واقعا واقعا واقعا!
منم انتظاری نداشتم ازشون.
ولی در مرحله ی جارو کردن دیگه واقعا انتظار نداشتم پسرک با دیدن دلخوری سابق من باز به این کار ادامه بده!
این شد که جیغ زدم!
خدا بهت صبر بده
اصلا نمی تونم خودم رو تو همچین وضعیتی تصور کنم
وقتایی که بچه ها با کمک هم این مدلی خرابکاری میکنن فقط دلم میخواد بشینم گریه کنم ):
دخترم یه مدته یاد گرفته میره رو اپن میشینه ، چند روز پیش یکی از شیشه های داروش رو اپن جامونده بود یادم رفته بود بر دارمش خیلی ریلکس برداشت پرتش کرد روی زمین و از شکسته شدنش لذت برد /: فقط مونده بودم اول چیکار کنم /:

پاسخ:
آره منم دوست داشتم گریه کنم و وقتی پسرک هنگام جاروکشیدن من باز هم داشت شیرینی ها رو پودرمیکرد قدری گریه م هم گرفت حتی!
نه اینکه اشک بریزم اما صدام بغضی شد وپسرک فهمید.
که طفلکی عذاب وجدان گرفت :(
و من هم خودم عذاب وجدان گرفتم که چرا جلوی پسرک بروز دادم که اینقدر دلخورم!
خب چه کار کردی حالا؟!

قربونت نمی خواد خودت مسبب صلوات فرستادن شدی 
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :) 
پاسخ:
:)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.