ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

4057.

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۴ ب.ظ

مستر فردا عازم مأموریته،

و امروز من از اینکه احساس کردم او به صورت افراطی(به نظر من افراطی!)،

این شغل رو _که جز عذاب برای من نبوده_ دوست داره،

و راه به راه از سازمانِ سه نقطه شون حمایت میکنه،

شاکی شدم!



+وای خدایا من کِی آروم میگیرم؟

چرا من اینقدر ضعیفم آخه؟

چرا تموم نمیشه این کابوس؟

کِی میخوام از این توقعات مسخره م دست بردارم؟

و کِی میخوم دل و ذهنم رو آروم کنم؟

میخوام این دفعه آخرین دفعه ای باشه که از شغل مستر پیش کسی حرف میزنم!

آخرین دفعه.

به شما وعده ندادما! :دی

غرهای من در این وبلاگ همچنان ادامه داره! :)

اما به شما قول میدم دیگه هیچوقت پیش هیچ کسی در عالم حقیقی،

حتی کلمه ای از شغل مستر حرف نزنم!

نهایت صحبت من از شغل مستر، عنوان شغلش خواهد بود!

:)

قولِ قولِ قول :)



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۱۶
لوسی می

نظرات  (۷)

۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۱:۲۷ پـــــر ی
خب آخه واقعا سخته وقتی شغل همسرت طوری باشه که خیلی وقتا خونه نیست. انصافا سخته. 
حق داری غر بزنی:) پس غر بزن. مام می خونیم :)
پاسخ:
:(((
مرسی واقعا :)
۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۷ ملکه بانو
باید سعی کنی بپذیریش. شغل همسرت و ماموریت هاش رو بپذیری. این تنها راه آرامشته.
باور کن به آرامشی که به دست میاری می ارزه
پاسخ:
خب چطوری؟
چطوری میتونم بپذیرم؟
مطمئنا هدف خودمم همینه که بپذیرمش، اما هرکار میکنم شدنی نیست انگار!
من می پذیرم و کنار میام و خونسردمیشم یهو مستر یه حمایتی از سازمانش میکنه که همه ی تلاشهای منو میسوزونه،
و می فهمم اصلا غمش نیست که من چقدر دارم حرص میخورم از وضعیت شغلش!
وبعد بیشتر حرص میخورم!
۱۷ تیر ۹۶ ، ۰۸:۱۱ دچـــــ ـــــار
ما هم حقیقی بودیم الان راحت میشدیم از دست این غُرآ :)
پاسخ:
والا!
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۸ ستاره جان
به بچه های ۱۱۵ فکر کن 
به بچه های نیروی دریایی 
به دیگه کیا بگم؟ 
پاسخ:
خخخخ!
به اینا خیلی فکرکردم! میگم خانمهاشون میدونستن اینا این کاره ان و شغلشون اینه! هههه!
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۵:۳۷ ستاره جان
وا! مگه تو شوهرت بیکار بود وقتی داماد شد؟ 
پاسخ:
بله ما هر دو دانشجو بودیم :)
بله یه همچین خانواده ی آسان بگیری بودیم ما و هستیم البته:)
ما از اوناش نیستیم که داماد باید خونه و ماشین و شغل داشته باشه. :)
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۷:۱۹ ستاره جان
نکه خدایی ما بودیم :/ 
بالاخره دانشجو بوده نه بیکارکه خواهر ته دانشجویی هم معلومه 
خیلی هم دلت بخواد والا :) 
پاسخ:
والا الان که ته دانشجویی معلوم نیست.
بیکار بود! خخخخ!
دلم خواست دیگه :)
۱۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۳۳ مامان محمدمهدی
آفرین به این قول خوبت
ما هم میشنویم و نصیحتت میکنیم