سرعت گذر زمان.
یکی از جنبه های بلوغ ذهنی آدمها رو میشه از طریقه ی درک گذر زمان متوجه شد.
زمان برای کودکان خیلی دیر میگذره.
شما اگر به کودک بگید عصر میریم پارک،
تا عصر بشه برای او انگار سه روز گذشته! (مثلاً)
من فکر میکنم هر قدر آدمها بالغ تر میشن به لحاظ ذهنی،
سرعت گذر زمان براشون بیشتر میشه.
یک نوجوان 15 ساله،سال 88، هفت ساله بوده،
و وقتی از اون ماجرا حرف میزنی احساس میکنه قرنها گذشته!
یک جوان بیست ساله، سال 88 دوازده ساله بوده.
و احساس میکنه زمان زیادی از اون موقع گذشته حداقل به اندازه ی هشت سال!
اما برای من و امثال من، که 28ساله هستیم،
ماجرای سال 88 خیلی بخوایم تخفیف بدیم انگار سه چهار سال پیش بوده،
برای یک آدم سی و هفت هشت ساله اگر از ماجرای 88 صحبت کنید،
یه جوری واکنش نشون میده انگار همین یکی دو سال پیش بوده!
به همین علته که معمولا از بزرگترها خیلی می شنویم که عهههه! انگار همین پارسال بود!
اما یک کودک هیچوقت چنین حرفی نمیزنه.
در نتیجه اگر می بینید یه عده آدم تو سن و سال سی به بالا دارن بیخودی عمر تلف میکنند،
بدونید که هنوز بلوغ ذهنی کافی رو پیدا نکردند.
من احساس میکنم نرمال ترین زمان گذر عمر،
یعنی زمانی که واقعا زمان به سرعت خودش میگذره،
سالهای 18 تا 23 سالگی هست یه ذره بالاتر یا پایین تر.
از اون سنین که رد میشی دیگه انگار میفتی رو سراشیبی.
و هرچی میگذره شیبش تندتر میشه.
باید بدوی تا به زندگی برسی.
قدر بدونید لحظات رو.
+پرحرفی کردم نمیدونم برای چی و به چه هدفی!
خواستم بگم فقط! برای مخاطبانی خاص!
:)
+اینکه گفتم ماجرای سال 88 به خاطر سیاسی بودنم نیست خواستم یه چیزی بگم که حتی 15 ساله ها هم یادشون باشه!
میخواستم بگم ماجرای یازده سپتامبر احساس کردم خودم رو زیادی پیر نشون میدم! و جوانترها دیگه اصلا یادشون نمیاد اون روز رو! :دی
ولی برای یک فرد سی یا چهل ساله که درگیر زندگی و کار شده و کمتر فرصت تغییر و کشف چیزای جدید داره میبینه که با هشت سال پیشش تفاوت چندانی نکرده در واقع یه چیزی مثل شیب نمودار های سرعت زمان و مکان زمان دینامیکه و شیب ها در بازه های زمانی مختلف فرق میکنه
مثل یه رودخانه که با سرعت میره و هرچه میگذره بزرگتر میشه و سرعتش کمتر میشه و اخرش به چیزی مثل رکود میرسه.هنر زندگی کردن اینه که از رکود و توقف رشد کردن فرار کرد