ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

غصه های بارداری

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ق.ظ

روزهایی که منتظر گل پسر بودیم،

روزهای عروسی پسرخاله م تو شهر دیگه ای بود،

من بودم و مستر و دیگه هیچ کس!

نه از اقوام من،

و نه از اقوام مستر،

هیچکسِ هیچکسِ هیچکس.

درست در همون تاریخی که به صورت پیش فرض و محاسباتی قرار بود عازم بیمارستان بشم،

هیچکس تو شهر نمونده بود که بتونیم پسرک رو بهش بسپاریم،

و با خیال راحت عازم بیمارستان بشم.

اون روزها از سخت ترین روزهای زندگی ما بود.

هنوز وقتی که یادم میاد بغضم میگیره!

هنوز نتونستم از اعماق وجودم ملت رو به خاطر اون اوضاع ببخشم..

البته از هیچکس به صورت فردی دلخور نیستم،

از مجموعه ی اطرافیانم با همدیگه دلخورم،

که همه با هم گذاشتن و رفتن!!

من برای تولد پسرک،

موقعی که میرفتم بیمارستان،

به هیچکس خبر ندادم،

هیچکس رو با خودم نبردم،

هیچکس رو نگران نکردم،

بعد از تولد پسرک،

مستر به مامانم و مامانش خبر داد که پسرکمون به دنیا اومده.

و برای دومی هم،

فقط نگران پسرک بودم که باید کسی پیشش می موند،

تا من و مستر بتونیم بریم بیمارستان.

اما هیچکس نبود..

و دل من چنان شکسته بود و شکست که هنوز که هنوزه ترمیم نشده...

نمیدونم آدمیزاد باید منتظر کی بمونه تا دلشو ترمیم کنه؟!

چرا خودمون به تنهایی نمیتونیم خودمون رو ساپورت کنیم؟

حالا اینهاش مهم نیست،

من نمیدونم چه سریه که خدا داره منو هر روز با یادآوری خاطرات اون روزها آزمایش میکنه.

ولی یه روزی بار این غصه رو زمین میذارم.

قول میدم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۶
لوسی می