ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

4119.

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۶ ب.ظ

این چند روز ما به یه سفر کاری، تفریحی، ماه عسلی، تحصیلی رفته بودیم.

سه شنبه شب رفتیم منطقه ییلاقی پدر مستر که بارها قبلا وصفش رو گفته ام،

و بچه ها رو با هزار سلام و صلوات گذاشتیم اونجا و خودمون دوتایی راهی گرگان شدیم تا من تو یه آزمون زبان شرکت کنم و مثلا مدرک زبان بگیرم.

شب آزمون رسیدیم گرگان و تو چادر خوابیدیم،

چون من زورم میومد برای فقط هفت ساعت اقامت، هتل بگیریم! 😅😅

هرچی مستر گفت شاید بارون بیاد گفتم بیاد عیبی نداره، خاطره میشه😉

خلاصه که تا صبح سه دفعه متمایزاً بارون اومد هربار نیم تا یه ساعت طول کشید و ما فهمیدیم واقعا چادرمون ضد آبه 😁

منطقه اقامتمون تو گرگان که از آقا پلیس گرگانی پرسیدیم کجا چادر بزنیم، کنار یه پاسگاه پلیس و جلوی یه مسجد شبانه روزی بود و یه منطقه محافظت شده به حساب میومد.

و از همه بهتر که دقییییییقاً روبروی محل آزمون بنده بود🤗😅

درسته که من تو اون هشت ساعت هشت بار از خواب بیدار شدم اما خب خوب بود.

فردا ظهرش بعد از آزمون رفتیم منطقه ی خان ببین و یکی از آبشارهای هفتگانه ش رو فتح کردیم و کنار آبشار ناهار خوردیم و برگشتیم شهر ییلاقی.

خییییلی منطقه ی زیباییه. خییییلی.  اینجا (سنگ بزرگ وسط آب) جای فوق دنجیه که ما نشستیم ناهار خوردیم و اینم منظره ی زیبای روبرومونه که ملت واستادن. اگه رفتین از ما یاد کنین. :دی

خلاصه که سفر سی ساعته ی ما طولانی ترین دوری ما از بچه ها تا امروز بوده،

و با همه ی گریه های دلتنگی من و رانندگی مدااااوم و طولانی و عجله ای بودن سفر و محدودیتهای زمانی و مکانی، بازم خیلی خیلی خوش گذشت.

تنها چیزی که مونده تا این سفر رو به یه سفر فوق خاطره انگیز تبدیل کنه گرید زبانمه که نتیجه ش ان شالله خوب بشه خیااالم راااااحت بشه.

من آب و هوای گرگان رو هم برای زندگی پسندیدم و تصمیم گرفتم حتما یه روز بریم با یه محیط بان تو جنگل گلستان معاشرت کنیم و یکی دو روز کنارش باشیم😍


+مستر میگفت پسرک رو بذاریم فقط! من اول میگفتم هیچکدوم! بعد به دلایلی گفتم یا هردو یا هیچ کدوم!

علت اینکه خونه مامانم هم نذاشتم این بود که بچه ها عااااشق خونه ییلاقی پدر مسترن و از صبح تا شب تو باغ و باغچه مشغول بازی ان و اصلا متوجه بود و نبود ما نیستن یا بهتره بگم بود و نبود ما براشون مهم نیست و تا میان تو خونه از خستگی غش میکنن و میخوابن. در نتیجه احتمال اذیت شدن و دلتنگی و بیتابی شون نزدیک صفر بود!

که همینطور هم شد الحمدلله. :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۲۱
لوسی می

نظرات  (۱۶)

رسیدن بخیر :دی

خواستم بگم که گلستان فقط روستای بابا امانش
بعد دیدم که اِ روستای بابا امان که تو بجنورده و بعد یادم اومد که از گلستان فقط کلاله و روستای زیارت و آبشارش و کردکوی و آشخانه و جنگلشو دیدم :دی خلاصه که یه دقیقه هنگ کردم  : ))))
جای قشنگیه

ان شاءالله رد نمیشی : )))))))))
پاسخ:
آره اون بجنورده :))
دمت گرم چه همه جا رفتی تو گلستان :)
واقعا که :)))
رد که نمیشم نمره عالی میخوااااام :)
همیشه به سفر و سلامتی :))

پاسخ:
سلامت باشین. :)
آخه گلستان تو مسیر شماله 😂😍😍😍
ضمن اینکه از اقوام اونجا هستن البته فامیل دورن 😁


ان شاءالله رد نمیشی 😂😂😂😂😂
پاسخ:
خب خووووبه. خیلی خوبه آدم تو شمال جا و مکان و آشنا داشته باشه هرچقدرم که دور باشن. :)
واقعا که :)))
رد که نمیشم نمره عالی میخوااااام 😋😋😉😉
امیدوار باش فرزندم
ان شاءالله رد نمیشی 😂😂😂😂
#یک_لجباز


+بده هی بت امید میدم؟ 😁
پاسخ:
😂😂🤣🤣
خب از الان میدونم رد نمیشم 😅
یه دعای بهتر بکن!
حالا میبینی رد میشم 😐
استرس گرفتم😓
۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۷ صـــا لــحـــه
فکر کنم قالب وبلاگ هم الهام گرفته از همین شمالِ دوست داشتنیه!
و من عاشقِ شمال در پاییزِ برگ ریزانم.


نتیجه آزمون اومد به ما هم خبر بده چه گلی کاشتی:)))
پاسخ:
آره من واقعا عاشق طبیعتممم :)
باشه ان شالله البته نتیجه ش خیلی دیر میاد گویا.
چقدر خوب...
چقدر خوشگلن...
ان شاالله همیشه به سفر و گردش:)
ان شاالله که  نمره عالی هم کسب میکنید:))
پاسخ:
ممنون عزیزم ان شالله قسمت بشه برین.
ممنونم خدا ازت بشنوه.
ان شاءالله عالی میشی عزیزم
: )

+خوب شد؟ 😂
پاسخ:
😂😂🤣🤣
آرههههه حالا شد😁
پس کل کل رو من بردم😈😈😅😅😉
سلام.... 
به به...
سفر به خییییر ....
تا هست ، باااشه از این خوشی ها و سفرها 😍 
پاسخ:
سلام. سلامت باشی. آرههههه خودمم میگفتم اگه به آزمون دادنه، تا باشه از این مدل آزمون دادنا😅
خدا رو شکر که خوش گذشته ^_^
پاسخ:
جای شما سبز. :)
من از بچگی یکی از فانتزیام این بود که رییس یه ایستگاه محیط بانی باشم! :)
پاسخ:
این از فانتزیهای جدید منه!
سلام
یاد دوران خدمتم افتادم
منطقه ای که این آبشارها هست اسمش شیرآباد هست... ما چون حوالی آزاد شهر خدمت کردیم چند باری رفتیم این آبشارها رو دیدیم
اگر این سنگ وسط آب که گفتید مربوط به آبشار دوم باشه منو دوستام روی این سنگ نماز ظهرمون رو خوندیم...
جمعه ای بود رفته بودیم آبشار... دیدم کسانی که برای دیدن میان خیلی وضع ظاهری داغونی دارن... اذان ظهر گفته بود... به بچه ها گفتم بچه ها اذون گفته نماز نمیخونیم؟
گفتن اینجا؟!!! وسط این جمعیت؟!!!
گفتم آره... مگه چیه؟
یکی گفت: آخه ریا میشه...
گفتم : تو ذهن و دلت رو کنترل کنی ریا نمیشه... اونا در اظهار باطلشون اینقدر راسخ هستن... ما چرا واجبات مون رو به خاطر اینها به حاشیه و خفا ببریم؟
گفتن: آخه اینجا که گِل هست... نمیشه
گفتم: اون سنگه وسط آب جای خوبیه... من میرم اونجا نماز بخونم... هر کی دوست داشت بیاد...
بیشترشون اومدن و نماز خوندن...
جای فوق العاده زیباییه
پاسخ:
سلام. بله منطقه شیرآباده. اتفاقا ورودی این منطقه یه قسمتی بود که متعلق به سپاه بود و ما غذامونو از اونجا گرفتیم ( که البته کیفیتش افتضاح بود!) و همه ی کارکنانش سرباز و سپاهی بودن فکر کردم اونجا خدمت کردین. 
نه این آبشار اوله اتفاقا ما هم وقت اذان رفتیم و عین همین مکالمه برای نماز خوندن رو داشتیم که مستر نمازشو بخونه ولی جهت قبله رو نمی دونستیم! بعدها یادم اومد که نرم افزارشو من داشته م و میشد راحت جهت یابی کرد. :/
ولی انصافا تیپ اونایی که میان خیلی نامناسبه چند نفر که رسما روسریها رو در آورده بودن و من در حین رد شدن تذکر میدادم که این کار درست نیست و بهتره جایی روسری رو بردارین که کسی نباشه و کسی رد نشه. اما بعدش فکر کردم شاید کار خوبی نکردم که در ملاعام این حرفها رو بهشون گفتم! البته ملاعاااامی که میگم فقط حضور مستر در کنار من بود ولی خب به صواب بودن کارم شک کردم!
نه...
من نیرو زمینی ارتش خدمت کردم اسم منطقه اش "نوده خاندوز" بود... من هیچ امتیاز سازمانی ای برای ورود به سپاه نداشتم... نه بسیج فعال بودم... نه مدارک مربوط به بسیج داشتم... برای همین افتادم توی ارتش... خیلی هم خوب بود... از دوران خوب زندگیم بود...
پادگانمون هم حدود 50، 60 کیلومتر از اونجا فاصله داشت...

متاسفانه هر روز وضعیت پوشش داره بدتر میشه... البته من به این روند خوش بین هستم... درست میشه

راستی کار شما هم اشتباه نبود... لازمه
پاسخ:
من نمیدونستم امتیاز میخواد!
در حد افتضاح. حالا یادم باشه سر فرصت بیام در این مورد به صحبتی باهاتون داشته باشم.
گفتنش که لازم بود، اما فکر کردم شاید گفتن این مورد در معیت مستر خوب نبود. هرچند که مستر تا من شروع میکردم تند تر میرفت و رد میشد اما خب بالاخره خودش یه نامحرم بود دیگه.
وقتی گفتید واکنش اونها چی بود؟
البته من هم غالبا به خانمم میگم با چشمات بهشون بفهمون... باهاشون هم کلام نشو... 
ما چون هر دو ماهی یه بار میریم شمال و توی مسیر غالبا تهرانی هایی رو میبینیم که میرن برای تعطیلات به سمت ویلاهاشون و اوضاع پوشش خیلی وخیمه... البته توی خود شمال هم همچین اوضاع پوشش تعریفی نداره...
علت اینکه میگم باهاشون همکلام نشه اینه که اونها اغلب واکنش هاشون خوب نیست و منجر به درگیری میشه...
من حرفی ندارم اگر بحث کلامی رخ بده برم و دفاع کنم... اما خانمم دوست نداره من با اون خانمها هم کلام بشم...
پاسخ:
خب من زیادی مهربانانه گفتم و عزیزم و فدات بشم ضمیمه حرفهام بود! اما یکی باهام دعوا کرد اما چیزی نگفت. فقط با حالت دعوا داد زد که چیش درست نیست.منم با همون لحن مهربان خودم گفتم هیچیش درست نیست! بعدم از کنار هم رد شدیم.
بقیه هم لبخند زدن فقط و به همدیگه نگاه کردن!
نیازی به درگیری نیست. نهایتش اون چهار تا حرف میزنه و ما جوابی نمیدیم دیگه. فقط باید گفت و رد شد.
ولی سر فرصت میام وبتون یه صحبتی بکنیم.
چه جای قشنگی *__*

خوشبحالتون که زبانتون اینقد خوبه!
پاسخ:
آره جات خالی بود.
حالا از کجا چنین نتیجه ای گرفتی؟ هنوز که نمره م نیومده که!
من فقط آزمون دادم!
وااا! خوب اگه بلد نبودین که به آزمون نمی‌رسیدین! :))
ان‌شاءالله که نمره‌ی عالیتونم میاد :)
پاسخ:
نه اینجوریام نیست. البته نمیگم زبانم بده ولی این مدرکو سر اجبار مصاحبه دکترا رفتم که دستم خالی نباشه. گفتم یه بارم که شده آزمونشو بدم که بدونم مدلش چطوریاس، برای مثلا کنکور سال بعد که جدی ترم یه بار تجربه آزمونشو داشته باشم.
ولی خدا رو چه دیدی! انشالله :)
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۵۰ مامان محمدمهدی
کار بسیار خوبی کردید بدون بچه
سالی یه بار حداقل لازمه ازین حرکتا زدن:)
پاسخ:
آره خدایی خوب بود. :)
البته فکر نکنم بدون اجبار آزمون اگر باشه باز از این کارا بکنم.